Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 216 (14 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
patch
U
مدت زمان معین
patches
U
مدت زمان معین
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
splits
U
زمان ثبت شده برای فواصل معین یک مسابقه زمان ثبت شده برای قهرمان دو 004متر
failure
U
تعداد مشخص خطا در یک دوره زمان معین
failures
U
تعداد مشخص خطا در یک دوره زمان معین
should
U
زمان ماضی واسم مفعول فعل معین shall
aoristic
U
وابسته به زمان ماضی غیر معین
balance of trade
U
تفاوت رقم واردات و صادرات کشور در زمان معین
decay curves
U
منحنی نمایش کاهش تشعشعات اتمی در زمان معین
decompression diving
U
غواصی در عمق یا زمان معین
fixed time call
U
مکالمه در زمان معین و ثابت
height delay
U
زمان تاخیر رسیدن هواپیمابارتفاع معین
time distance
U
مسافت زمانی حرکت ستون مسافت طی شده در زمان معین
work load
U
مقدارکاری که یک کارگر در زمان معین انجام میدهد
rain check
<idiom>
رد کردن درخواستی برای یک تاریخ معین و موکول آن به زمان دیگر
retardation
U
[افزایش طول نخ در اثر نیروی کشش ثابت در زمان معین]
[در چله هایی که به مدت طولانی روی دار می مانند این افزایش طول مشاهده می شود و کاهش استحکام نخ و کاهش طول عمر فرش را به همرا دارد.]
Other Matches
false attack
U
حمله معین شمشیرباز درانتظار واکنش معین
line haul
U
زمان لازم برای حمل بار به وسیله ستون زمان حمل باریا زمان حرکت ستون موتوری
cache
U
مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
cache memory
U
مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
caches
U
مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
realtime
U
زمان حقیقی یا زمان خالص ارسال و دریافت پیامها
circuit
U
روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
circuits
U
روشی که در آن اتصال یا مسیر بین دو گره در زمان این فراخوان ها و نه در زمان تنظیم آنها انجام میشود
road time
U
یا زمان تخلیه جاده زمان عبور ستون
It will be some time before the new factory comes online, and until then we can't fulfill demand.
U
آغاز به کار کردن کارخانه جدید مدتی زمان می برد و تا آن زمان قادر به تامین تقاضا نخواهیم بود.
time charter
U
اجاره وسیله نقلیه برای مدت معین اجاره کشتی برای مدت معین
access time
U
کل زمان لازم برای رسانه ذخیره سازی از وقتی که تقاضای داده میشود تا زمان بازگشت داده
IAM
U
فضای حافظه که زمان دستیابی بین زمان حافظه اصلی و سیستم بر پایه دیسک دارد
references
U
نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
reference
U
نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
arrival
U
زمان حضور زمان رسیدن
present
U
زمان حاضر زمان حال
arrivals
U
زمان حضور زمان رسیدن
presents
U
زمان حاضر زمان حال
presented
U
زمان حاضر زمان حال
seek time
U
زمان جستجو زمان طلب
presenting
U
زمان حاضر زمان حال
response time
U
زمان جواب زمان پاسخگویی
read time
U
زمان اماده شدن اطلاعات زمان در دسترس قرار گرفتن اطلاعات کامپیوتری
tour of duty
U
زمان گردش ماموریت زمان توقف پرسنل در مناطق مختلف ماموریت
timed
U
مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
time
U
مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
dive schedule
U
جدول حداکثر زمان و عمق استخر برای شیرجه جدول نشاندهنده عمق و زمان ماندن زیر اب غواص
times
U
مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
imprescriptible
U
وابسته به اموال حقوقی که مشمول مرور زمان نیست غیر مشمول مرور زمان تجویز نشده
equation of time
U
خطای قرائت زمان نجومی پس ماند زمان نجومی
unemployment compensation
U
پرداختی در زمان بیکاری پرداخت کمکی در زمان بیکاری
execution
U
1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا
loom time
U
مدت زمان بافت
[از زمان چله کشی تا جدا کردن فرش بافته شده از دار و مبنای تعیین ساعات کار مفید، وقت حقیقی لازم جهت اتمام فرش و قیمت نسبی فرش می باشد.]
production cycle
U
زمان یا دوره بافت یک فرش
[این دوره از زمان طراحی یا نقشه کشی شروع شده و به بافت کامل فرش منتهی می شود.]
interlook dormant period
U
زمان توقف دستگاه رادار مدت زمان توقف کار تجسس رادار
frequencies
U
زمان تناوب زمان تکرار تناوب عمل
frequency
U
زمان تناوب زمان تکرار تناوب عمل
ancillary
U
معین
subsidiaries
U
معین
accessory
U
معین
regular
U
معین
definite
U
معین
regulars
U
معین
auxiliaries
U
معین
auxiliary
U
معین
specifics
U
معین
given
U
معین
fixed
U
معین
ledger
U
معین
ledgers
U
معین
specific
U
معین
rubicon
U
حد معین
adjutant
U
معین
punctual
U
معین
adjutants
U
معین
accessorial
U
معین
adjutor
U
معین
determinate
U
معین
ally
U
معین
indeterminate
U
نا معین
subsidiary
U
معین
certain
U
معین
precise
U
معین
settled
U
معین
limiting
U
معین
specified
U
معین
allying
U
معین
dosing
U
اندازه معین
regulars
U
معین مقرر
regular
U
معین مقرر
rhomboidal
U
شبه معین
doses
U
اندازه معین
part performance
U
عقد معین
dosed
U
اندازه معین
dose
U
اندازه معین
destined
U
مقصد معین
auxiliaries
U
امدادی معین
anyone
U
هرشخص معین
auxiliary
U
امدادی معین
shall
U
فعل معین
adverb
U
معین فعل
rose bay
U
گل معین التجاری
adverbs
U
معین فعل
limit
U
معین کردن
thetic
U
مقرر معین
thetical
U
مقرر معین
insets
U
: معین کردن
periodically
U
در فواصل معین
on a given day
U
در روزی معین
definitive
U
معین کننده
inset
U
: معین کردن
adverb modifying a verb
U
معین فعل
at a stated time
U
در وقت معین
specified time
U
وقت معین
the fullness of time
U
وقت معین
statically determined
U
از نظراستاتیکی معین
general ledger
U
معین عام
assignable
U
معین مشخص
aoristic
U
غیر معین
allotted time
U
وقت معین
do
U
فعل معین
span
U
فاصله معین
spans
U
مدت معین
specifies
U
معین کردن
designating
U
معین کردن
ledger card
U
کارت معین
specify
U
معین کردن
spanning
U
فاصله معین
figure out
U
معین کردن
designates
U
معین کردن
positive
U
یقین معین
allocates
U
معین کردن
spanned
U
مدت معین
span
U
مدت معین
determinate error
U
خطای معین
spanned
U
فاصله معین
spanning
U
مدت معین
settle
U
معین کردن
settles
U
معین کردن
determinately
U
بطور معین
spans
U
فاصله معین
define
U
معین کردن
specifying
U
معین کردن
specifics
U
مخصوص معین
defined
U
معین کردن
space
U
مدت معین
specific
U
مخصوص معین
spaces
U
مدت معین
linking verb
U
فعل معین
defining
U
معین کردن
allocate
U
معین کردن
allocating
U
معین کردن
designate
U
معین کردن
draw the line
<idiom>
U
معین کردن
defines
U
معین کردن
denominate
U
معین کردن
systematically
U
با روش معین
subsidiarily
U
بطور معین یا متمم
aorist
U
ماضی غیر معین
fixed cost
U
هزینه ثابت و معین
modal auxiliary
U
فعل معین شرطی
to map out
U
جز بجز معین کردن
to plant out
U
درفاصلههای معین کاشتن
at a specified time
U
در وقت معین یا معلوم
statically indeterminate
U
از نظر ایستایی نا معین
current income
U
درامدیک دوره معین
predeterminate
U
از پیش معین شده
pre appoint
U
قبلا معین کردن
pre appoint
U
از پیش معین کردن
plant out
U
در فواصل معین کاشتن
speciosity
U
کیفیت معین ومشخص
systematically
U
ازروی یک اسلوب معین
magnetic ledger card
U
کارت معین مغناطیسی
open contract
U
قرارداد غیر معین
shapeless
U
فاقد شکل معین
ratio
U
نسبت معین وثابت
ratios
U
نسبت معین وثابت
identifier
U
معین کننده هویت
statically determined
U
از نظر ایستایی معین
semidefinite matrix
U
ماتریس نیمه معین
date
U
مدت معین کردن
dates
U
مدت معین کردن
rhomboid muscle
U
ماهیچه چهارگوش معین
at home
U
پذیرایی در ساعت معین
circumstanced
U
دارای یک حالت معین
law of difinte proportions
U
قانون نسبتهای معین
nonsignificant
U
غیر معین نامعلوم
timed
U
وقت معین کردن
times
U
وقت معین کردن
To lay down certain conditions .
U
شرایطی معین کردن
uncaused
U
بدون علت معین
time
U
وقت معین کردن
overtime
U
بیش از وقت معین
delineate
U
ترسیم نمودن معین کردن
delineated
U
ترسیم نمودن معین کردن
delineates
U
ترسیم نمودن معین کردن
morphous
U
دارای شکل معین ومعلوم
locates
U
جای چیزی را معین کردن
bias
U
ولتاژ معین قرار دادن
biases
U
ولتاژ معین قرار دادن
standard
U
نمونه قبول شده معین
named airport of departure
U
فرودگاه معین برای حرکت
valued policy
U
بیمه نامه با ارزش معین
specific performance
U
نحوه اجرای معین در قرارداد
sanction
U
ضمانت اجرایی معین کردن
sanctioned
U
ضمانت اجرایی معین کردن
nominal filter
U
صافی به اندازه عبور معین
sanctioning
U
ضمانت اجرایی معین کردن
sanctions
U
ضمانت اجرایی معین کردن
sin die
U
بدون تعیین روز معین
forced distribution rating
U
درجه بندی با توزیع معین
At regular intervals .
U
درفا صله های معین
formulation
U
تحت قواره معین دراوردن
delineating
U
ترسیم نمودن معین کردن
standards
U
نمونه قبول شده معین
allotted
U
معین کردن سهم دادن
allotting
U
معین کردن سهم دادن
bullion
U
شمش فلزات با عیار معین
propertied
U
متمکن دارای خواص معین
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com