English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (32 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
oppugn U مبارزه کردن با دعوا کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
brabble U مشاجره کردن دعوا
to instigate an argument U تحریک به دعوا کردن
to quarrel with somebody <idiom> U با کسی دعوا کردن
disclaimed U ترک دعوا کردن نسبت به
cut both ways <idiom> U به هردوطرف دعوا رسیدگی کردن
disclaiming U ترک دعوا کردن نسبت به
disclaims U ترک دعوا کردن نسبت به
To settle upon a price during a dispute. <proverb> U میان دعوا نرخ طى کردن .
disclaim U ترک دعوا کردن نسبت به
struggled U تلاش کردن مبارزه کردن
struggle U تلاش کردن مبارزه کردن
struggling U تلاش کردن مبارزه کردن
struggles U تلاش کردن مبارزه کردن
jousts U مبارزه کردن
combats U مبارزه کردن
jousting U مبارزه کردن
joust U مبارزه کردن
jousted U مبارزه کردن
combating U مبارزه کردن
combated U مبارزه کردن
challengo U مبارزه کردن
combat U مبارزه کردن
championing U مبارزه دفاع کردن از
to take up the glove U قبول مبارزه کردن
championed U مبارزه دفاع کردن از
to take up the gauntlet U قبول مبارزه کردن
champion U مبارزه دفاع کردن از
champions U مبارزه دفاع کردن از
conflicted U ناسازگار بودن مبارزه کردن
conflict U ناسازگار بودن مبارزه کردن
conflicts U ناسازگار بودن مبارزه کردن
to conduct [run] a campaign U مبارزه ای [مسابقه ای] را اجرا کردن
to launch [start] a campaign U مبارزه ای [مسابقه ای] را آغاز کردن
bushwhack U ادای کسی را در اوردن مبارزه کردن
appel U پاکوب 2 بار پا کوبیدن شمشیرباز به نشانه متوقف کردن مبارزه
to let somebody treat you like a doormat <idiom> U با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew U رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
dustup U دعوا
strife U دعوا
night brawler U شب دعوا کن
contests U رقابت دعوا
dust-up U جنگ و دعوا
squeal U دعوا نزاع
dust-ups U جنگ و دعوا
contested U رقابت دعوا
To be itching fo r a fight . To be on the war path. U سر دعوا داشتن
discord U دعوا نزاع
callet U دعوا و غوغا
quarrels U دعوا ستیزه
contest U رقابت دعوا
contesting U رقابت دعوا
quarrelled U دعوا ستیزه
bust-up U دعوا-مشاجره
quarrelling U دعوا ستیزه
actions U اقامهء دعوا
quarreling U دعوا ستیزه
quarrel U دعوا ستیزه
he has nostomach for the fight U سر دعوا ندارد
wrangler U دعوا کننده
imparlance U تعویق دعوا
champerty U شرکت در دعوا
squeals U دعوا نزاع
cat-and-dog <adj.> U پر جنگ و دعوا
disclamation U ترک دعوا
action U اقامهء دعوا
quarreled U دعوا ستیزه
quiteclaim U ترک دعوا
squealed U دعوا نزاع
kick up a row U دعوا راه انداختن
to instigate an argument U دعوا راه انداختن
rivalled U طرف مقابل دعوا
rival U طرف مقابل دعوا
rivaled U طرف مقابل دعوا
rivaling U طرف مقابل دعوا
rivalling U طرف مقابل دعوا
rivals U طرف مقابل دعوا
nonjoinder U عدم ورود در دعوا
debatable ground U زمین یامرزمورد دعوا
discharges U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
jarred U دعوا و نزاع طنین انداختن
jar U دعوا و نزاع طنین انداختن
jars U دعوا و نزاع طنین انداختن
They fight like cat and dog . U باهم مثل سگ وگربه دعوا می کنند
have a bone to pick U بهانه برای دعوا یا شکایت پیداکردن
to live like cat and dog U دائما با هم جنگ و دعوا داشتن [زن و شوهر]
the nature of the case U ماهیت دعوا یا موضوع خوش خویی
to stir [things] up U دعوا راه انداختن [اصطلاح روزمره]
captures U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial U خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capturing U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
In a quarrel they do not distribute sweetmeat. <proverb> U توى دعوا یلوا پخش نمى کنند.
campaigns U مبارزه
turn to U مبارزه
campaigning U مبارزه
campaigned U مبارزه
campaign U مبارزه
struggles U مبارزه
fights U مبارزه
struggled U مبارزه
fight U مبارزه
kumite U مبارزه
struggling U مبارزه
bu U مبارزه
struggle U مبارزه
to take up the gauntlet U مبارزه راپذیرفتن
electioneering U مبارزه انتخاباتی
battled U مبارزه ستیز
class struggle U مبارزه طبقاتی
class struggle U مبارزه طبقهای
kachi make U مبارزه تا مرگ
kyorougei U مبارزه تکواندو
election campaign U مبارزه انتخاباتی
outdare U به مبارزه طلبیدن
combativeness U مبارزه طلبی
sambon kumite U مبارزه سه ضربهای
Anti – corruption campaign . U مبارزه با فساد
economic warfare U مبارزه اقتصادی
budo U روش مبارزه
face down <idiom> U به مبارزه طلبیدن
battle U مبارزه ستیز
literacy campaign U مبارزه با بی سوادی
defying U به مبارزه طلبیدن
brave U به مبارزه طلبیدن
braves U به مبارزه طلبیدن
bravest U به مبارزه طلبیدن
defied U به مبارزه طلبیدن
defy U به مبارزه طلبیدن
the campaign against terrorism U مبارزه با تروریسم
defiance U مبارزه طلبی
battles U مبارزه ستیز
sensei U مبارزه مسابقهای
braving U به مبارزه طلبیدن
battling U مبارزه ستیز
braver U به مبارزه طلبیدن
jisen U مبارزه واقعی
challenger U مبارزه طلب
braved U به مبارزه طلبیدن
challengers U مبارزه طلب
ippon kumite U مبارزه تک ضربهای
press campaign U مبارزه مطبوعاتی
jiya kumite U مبارزه ازاد
passive U مبارزه منفی
passives U مبارزه منفی
defies U به مبارزه طلبیدن
interplead U پیش از اقامه دعوا بر کسی باهم دعوای حقوقی را خاتمه دادن
challengo U ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
swordplay U مبارزه زور ازمایی
struggle for existence U مبارزه برای زندگی
gage U مبارزه طلبی گروگذاشتن
challenge round U مبارزه با صاحب عنوان
fuku shiki kumite U بکارگیری کاتا در مبارزه
hajime U اغاز مبارزه کاراته
campaign U لشکرکشی مبارزه انتخاباتی
sparring match U مبارزه تمرینی بوکس
campaigned U لشکرکشی مبارزه انتخاباتی
campaigning U لشکرکشی مبارزه انتخاباتی
jia ippon kumite U مبارزه ازاد تک ضربهای
go dan kumite U مبارزه با ضربههای 5 تایی
campaigns U لشکرکشی مبارزه انتخاباتی
tatemi U میدان مبارزه کاراته
struggle for survival U مبارزه برای بقاء
combatants U جنگی مبارزه طلب
combatant U جنگی مبارزه طلب
shoots U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster U تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
to temper [metal or glass] U آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
orient U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination U تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orienting U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
campaign U رزم [نبرد] [مبارزه] [مسابقه]
in a battle for world domination U مبارزه برای سلطه جهان
attention U شمشیرباز اماده برای مبارزه
attentions U شمشیرباز اماده برای مبارزه
throw down the gauntlet <idiom> U به مبارزه یا چیز دیگری طلبیدن
pit U درگود مبارزه قرار دادن
pits U درگود مبارزه قرار دادن
served U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
tae U پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
to inform on [against] somebody U کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
concentrating U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrate U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigning U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serves U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
buck up U پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
calk U بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
assign U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to appeal [to] U درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
assigned U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com