Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (17 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
overtax
U
مالیات سنگین بر چیزی یاشخصی بستن
overtaxed
U
مالیات سنگین بر چیزی یاشخصی بستن
overtaxes
U
مالیات سنگین بر چیزی یاشخصی بستن
overtaxing
U
مالیات سنگین بر چیزی یاشخصی بستن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
overtaxes
U
مالیات سنگین بستن بر
overtaxed
U
مالیات سنگین بستن بر
overtaxing
U
مالیات سنگین بستن بر
overtax
U
مالیات سنگین بستن بر
levy a tax on something
U
مالیات بر چیزی بستن
levy a tax on
U
مالیات بر چیزی بستن
assessing
U
مالیات بستن به
assess
U
مالیات بستن به
Scot
U
مالیات بستن بر
assess
U
مالیات بستن بر
assessed
U
مالیات بستن بر
assessing
U
مالیات بستن بر
assesses
U
مالیات بستن به
assesses
U
مالیات بستن بر
assessed
U
مالیات بستن به
imposes
U
مالیات بستن بر
excise
U
مالیات بستن بر
impose
U
مالیات بستن بر
agist
U
مالیات بستن برچراندن
tax
U
سخت گیری مالیات بستن
to lay on
U
بستن مالیات تحمیل کردن
taxed
U
سخت گیری مالیات بستن
taxes
U
سخت گیری مالیات بستن
levying
U
مالیات بستن بر جمع اوری کردن
levies
U
مالیات بستن بر جمع اوری کردن
levied
U
مالیات بستن بر جمع اوری کردن
levy
U
مالیات بستن بر جمع اوری کردن
earnest
U
سنگین علاقه شدید به چیزی
put one's money on something
<idiom>
U
بر سر چیزی شرط بستن
hasp
U
بستن دور چیزی پیچیدن
hasps
U
بستن دور چیزی پیچیدن
to back
U
روی چیزی شرط بستن
To set ones hopes on something.
U
امید خودرا به چیزی بستن
to stick something
U
چیزی را سفت و پابرجا بستن
scat
U
مالیات صدای پاره شدن چیزی رگبار باران
To pin something on someone .
U
چیزی را به کسی بستن (نسبت دادن )
bourg
U
محل یاشخصی که مجاورقلعه باشد
to occlude
U
بستن
[جلو چیزی راگرفتن ]
[مسدود کردن]
seals
U
بستن چیزی بسیارمحکم به طوری که دیگرباز نشود
seal
U
بستن چیزی بسیارمحکم به طوری که دیگرباز نشود
to put somebody in chains
<idiom>
U
دست و پای کسی
[چیزی]
را بستن
[اصطلاح]
To bet on something .
U
روی چیزی شرط بستن (مانند مسابقات وغیره )
peg
U
میله چوبی با نوک تیز
[برای محکم بستن چیزی به آنها]
acatalectic
U
قاضی یاشخصی که نمیتواند به صحت امری اطمینان حاصل کند
ability to pay principle of taxation
U
اصل توانائی پرداخت مالیات برپایه این اصل مالیات بایدمتناسب با توانائی پرداخت مالیات دهنده وضع شود
incidence of taxation
U
تحمل کننده نهایی مالیات کسی که بار اصلی مالیات رابه دوش می کشد
advalorem tax
U
مالیات بر مبنای ارزش مالیات براساس قیمت کالا
remission of taxes
U
صرف نظر از گرفتن مالیات گذشت از مالیات
clip-on
<adj.>
U
گیره دار
[چیزی با گیره برای بستن]
excise
U
مالیات کالاهای داخلی مالیات غیرمستقیم
excise tax
U
مالیات برفروش مالیات غیر مستقیم
assessments
U
ممیزی مالیات وضع مالیات
assessment
U
ممیزی مالیات وضع مالیات
tax evasion
U
عدم پرداخت مالیات بصورت غیر قانونی فرار از پرداخت مالیات
nonneutralities of income taxation
U
خنثی نبودن مالیات بر درامد بی طرف نبودن مالیات بردرامد
mach hold
U
بستن سرعت ماخ به هواپیما بستن سرعت لازم به هواپیمابه طور خودکار
taxation
U
مالیات بندی مالیات
levies
U
اخذ مالیات مالیات
levy
U
اخذ مالیات مالیات
levies
U
مالیات بندی مالیات
levied
U
مالیات بندی مالیات
levying
U
اخذ مالیات مالیات
levy
U
مالیات بندی مالیات
levying
U
مالیات بندی مالیات
levied
U
اخذ مالیات مالیات
regressive income tax
U
مالیات بر درامد کاهنده مالیات بر درامد نزولی
To be out to do some thing .
U
کمر همت بستن ( کمر انجام کاری را بستن )
producers burden of tax
U
بار مالیات تولید کنندگان سهم تولید کنندگان از مالیات
to concern something
U
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
heavy lift
U
حمل و نقل هوایی سنگین واحد حمل و نقل هوایی سنگین
to watch something
U
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
pressuring
U
سنگین
cloggy
U
سنگین
pressures
U
سنگین
pressured
U
سنگین
heavy
U
دل سنگین
hulky
U
سنگین
hard water
U
اب سنگین
heaviest
U
سنگین
heaviest
U
دل سنگین
massively
U
سنگین
weighty
U
سنگین
weighted
U
سنگین
unwieldy
U
سنگین
ponderous
U
سنگین
burdensome
U
سنگین
weightiest
U
سنگین
saturnine
U
سنگین
heft
U
سنگین
heavy footed
U
دل سنگین
laden
U
سنگین پر
heavy
U
سنگین
hefty
U
سنگین
staid
U
سنگین
extensive
U
سنگین
heftier
U
سنگین
pressure
U
سنگین
heftiest
U
سنگین
lumpy
U
سنگین
heavies
U
دل سنگین
weight ton
U
تن سنگین
navol
U
اب سنگین
high proof
U
سنگین
lumpiest
U
سنگین
mim
U
سنگین
lumpier
U
سنگین
stodgy
U
سنگین
loggy
U
سنگین
heavy water
U
اب سنگین
lumpish
U
سنگین
lumberingly
U
سنگین
heavier
U
سنگین
logy
U
سنگین
exacting
U
سنگین
overweight
U
سنگین تر از حد
cumbersome
U
سنگین
heavier
U
دل سنگین
heavies
U
سنگین
largo a
U
سنگین
massive
U
سنگین
onerous
U
سنگین
waterlogged
U
سنگین
carking
U
سنگین
weightier
U
سنگین
to stop somebody or something
U
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
dulls
U
کند سنگین
dullest
U
کند سنگین
duller
U
کند سنگین
dulled
U
کند سنگین
dulling
U
کند سنگین
to sit heavy on the stomach
U
سنگین بودن
centrosphere
U
سنگین کره
slamming
U
ضربت سنگین
overbalance
U
سنگین تر بودن از
heavyish
U
کمی سنگین
overbalanced
U
سنگین تر بودن از
light heavy
U
نیم سنگین
heavy weight
U
سنگین وزن
light heavyweight
U
نیم سنگین
clumped
U
ضربه سنگین
clump
U
ضربه سنگین
heavyish
U
سنبته سنگین
loggy
U
سنگین در فکروحرکت
weight
U
سنگین کردن
sledgehammers
U
چکش سنگین
to weigh heavy
U
سنگین بودن
slams
U
ضربت سنگین
incumber
U
سنگین کردن
heavy traffic
U
ترافیک سنگین
dense traffic
U
ترافیک سنگین
gravely
U
بطور سنگین
slammed
U
ضربت سنگین
high proof spirit
U
عرق سنگین
deep mourning
U
عزاداری سنگین
slam
U
ضربت سنگین
titan crane
U
جرثقیل سنگین
d. of hearing
U
سنگین گوش
heavy-handed
U
سنگین دست
heavy handed
U
سنگین دست
traffic congestion
U
راهبندان سنگین
clog
U
: سنگین کردن
tie-up
U
راهبندان سنگین
burdens
U
سنگین بارکردن
burden
U
سنگین بارکردن
laden
U
سنگین بار
overbalancing
U
سنگین تر بودن از
sledgehammer
U
چکش سنگین
overbalances
U
سنگین تر بودن از
ham handed
U
سنگین دست
high dollar value
U
سنگین قیمت
clogs
U
: سنگین کردن
grand opera
U
اپرای سنگین
clogged
U
: سنگین کردن
colored crystal
U
بلور سنگین
fuller
U
سنگین کننده
high polymer
U
بسپار سنگین
high interest
U
بهره سنگین
ham-fisted
U
سنگین دست
ham fisted
U
سنگین دست
dull
U
کند سنگین
hard of hearing
U
سنگین گوش
profound sleep
U
خواب سنگین
encumbers
U
سنگین کردن
preponderate
U
سنگین تر بودن
encumbering
U
سنگین کردن
heavy armed
U
سنگین اسلحه
baryon
U
ذره سنگین
heavy particle
U
ذره سنگین
sadiron
U
اتوی سنگین
heavy concrete
U
بتن سنگین
heavy drop
U
بارریزی سنگین
overweigh
U
سنگین تر بودن از
encumber
U
سنگین کردن
encumbered
U
سنگین کردن
overpoise
U
سنگین تر بودن از
gravitating
U
سنگین کردن
gravity abutment
U
گرانپایه سنگین
gravitated
U
سنگین کردن
sober
U
سنگین موقر
loads
U
سنگین کردن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com