English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (36 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
nuptias non concubitus , sedconsensus , U قصدنکاح لازم است نه فقط با هم زندگی کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
light is necessary to life U روشنایی برای زندگی لازم است
it is impossible to live there U نمیشود در انجا زندگی کرد زندگی
d , top concept U تدابیر لازم برای رساندن سطح اماد سکو به سطح لازم در جبهه
habit U زندگی کردن
habits U زندگی کردن
to live in poverty [want] U در تنگدستی زندگی کردن
live U : زندگی کردن زیستن
chums U باهم زندگی کردن
lived U : زندگی کردن زیستن
cohabits U باهم زندگی کردن
cohabiting U باهم زندگی کردن
relive U دوبار زندگی کردن
chum U باهم زندگی کردن
relived U دوبار زندگی کردن
to vegetate U پر از بدبختی زندگی کردن
knock about U نامرتب زندگی کردن
relives U دوبار زندگی کردن
reliving U دوبار زندگی کردن
live in a small way U با قناعت زندگی کردن
to live in luxury U با تجمل زندگی کردن
freewheels U ازاد زندگی کردن
To leade a dogs life . U مثل سگ زندگی کردن
freewheeled U ازاد زندگی کردن
To do well in life . U در زندگی ترقی کردن
to live to oneself U تنها زندگی کردن
shanties U در کلبه زندگی کردن
shanty U در کلبه زندگی کردن
walk of life <idiom> U طرز زندگی کردن
freewheel U ازاد زندگی کردن
To embitter ones life. U زندگی رازهر کردن
cohabit U باهم زندگی کردن
cohabited U باهم زندگی کردن
execution U 1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا
to e. upon acovnt book U همه اقلام لازم رادردفترحساب وارد کردن
to muddle on U با تسلیم به پیشامد زندگی کردن
a hand to mouth existence <idiom> U دست به دهان زندگی کردن
to live outside Tehran U در حومه تهران زندگی کردن
to live out [British E] U در بیرون از شهر زندگی کردن
to live out of town U در بیرون از شهر زندگی کردن
to live outside Tehran U بیرون از تهران زندگی کردن
vegetated U مثل گیاه زندگی کردن
live in a small way U بدون سر و صدا زندگی کردن
vegetating U مثل گیاه زندگی کردن
living from hand to mouth <idiom> U دست به دهان زندگی کردن
bach U مجرد و عزب زندگی کردن
to keep the pot boiling U زندگی یامعاش خودرافراهم کردن
to live extempore U کردی خوردی زندگی کردن
live high off the hog <idiom> U خیلی تجملاتی زندگی کردن
vegetates U مثل گیاه زندگی کردن
vegetate U مثل گیاه زندگی کردن
Life is ten percent what happens to you and ninety percent how you respond to it. U ده درصد از زندگی، اتفاقاتی است که برایتان می افتد و نود درصد باقی مانده زندگی واکنش شما به این اتفاقات است.
bindings U لازم الاجرا لازم
binding U لازم الاجرا لازم
purge U پاک کردن داده نا لازم یا قدیمی از فایل یا دیسک
purges U پاک کردن داده نا لازم یا قدیمی از فایل یا دیسک
purged U پاک کردن داده نا لازم یا قدیمی از فایل یا دیسک
to live in cloves U روی تشک پرقو زندگی کردن
live out of a suitcase <idiom> U تنها بایک چمدان زندگی کردن
cohabited U با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
eurybathic U قادر به زندگی کردن در اعماق مختلف اب
cohabit U با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
cohabiting U با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
cohabits U با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
half thickness U ضخامت لازم برای نصف کردن نفوذ عناصر تراونده
reincarnate U تجسم یا زندگی تازه دادن حلول کردن
to live like animals [in a place] U مانند حیوان زندگی کردن [اصطلاح تحقیر کننده ]
foot pound مقدار نیروی لازم برای بلند کردن وزنه یک پوندی بارتفاع یک فوت.
to live like animals [in a place] U در شرایط مسکنی خیلی بد زندگی کردن [اصطلاح تحقیر کننده ]
lead a dog's life <idiom> U زندگی سخت داشتن ،زندگی سگی داشتن
kernel U تعداد دستورات ابتدایی لازم برای روشن کردن پیکسهای صفحه به رنگهای مختلف و با سایه .
kernels U تعداد دستورات ابتدایی لازم برای روشن کردن پیکسهای صفحه به رنگهای مختلف و با سایه .
second best theory U نظریه دومین ارجحیت . براساس این نظریه چنانچه یک یا چندشرط از شرایط لازم برای بهینه پارتو وجود نداشته باشد در این صورت رعایت شدن سایر شرایط لازم باقیمانده در ارجحیت ثانی قرار نخواهد گرفت
stand-offs U برتری رزمی جنگ افزار فاصله لازم برای نفوذ گلوله ثاقب در لحظه عمل کردن
stand-off U برتری رزمی جنگ افزار فاصله لازم برای نفوذ گلوله ثاقب در لحظه عمل کردن
stand off U برتری رزمی جنگ افزار فاصله لازم برای نفوذ گلوله ثاقب در لحظه عمل کردن
Life in not a problem to be solved, but a reality to be experienced. U زندگی مسئله ای نیست، که نیاز به حل کردن داشته باشد، بلکه حقیقتی است که باید تجربه کرد.
descentheight U ارتفاع لازم از سطح زمین برای کم کردن از ارتفاع هواپیما
turnaround time U زمان لازم برای فعال کردن برنامه برای تولید که کاربر خواسته است
shop supply U وسایل لازم برای تعمیرگاه تدارک کردن تعمیرگاه
Life isn't about finding yourself. Life is about creating yourself. U زندگی پیدا کردن خود نیست بلکه ساختن خود است.
irrevocable U لازم
incident U لازم
incumbent U لازم با
needful U لازم
incumbents U لازم با
necessary U لازم
obbligato U لازم
preequisite U لازم
incidental U لازم
incidents U لازم
necessitous U لازم
intransitive U لازم
obligatory U لازم
requirement U لازم
to live en pension U شبانه روزی شدن درمهمانخانه شبانه روزی زندگی کردن
integral part U جزء لازم
superserviceable U بیش از حد لازم
optimum U درجه لازم
induced drag U پسای لازم
indispensable U لازم الاجرا
ine horse U فاقداسباب لازم
time frame U مدت لازم
time frames U مدت لازم
i thought it necessary to U لازم دانستم که
requisite U شرط لازم
intransitively U بطور لازم
requires U لازم داشتن
unalterable <adj.> U لازم الاجرا
unalienable <adj.> U لازم الاجرا
inevitable <adj.> U لازم الاجرا
indispensable <adj.> U لازم الاجرا
inalienable <adj.> U لازم الاجرا
absolute <adj.> U لازم الاجرا
needing U لازم بودن
assets U مواد لازم
due U لازم مقرر
necessary and sufficient U لازم و کافی
required U لازم دانستن
requiring U لازم داشتن
required U لازم داشتن
requiring U لازم دانستن
require U لازم دانستن
require U لازم داشتن
needn't U لازم نیست
not binding U غیر لازم
necessary conditions U شرایط لازم
interdependent U لازم و ملزوم
requires U لازم دانستن
needed U لازم بودن
imperatives U لازم الاجرا
prerequisite U شرط لازم
prerequisites U شرط لازم
it needs not U لازم نیست
it is unnecessary U لازم نیست
hectic U دارای تب لازم
irrevocable contract U عقد لازم
imperative U لازم الاجرا
revocable U غیر لازم
bindings U لازم الاجرا
correlative U لازم وملزوم
quantum libet or placet U باندازه لازم
need U لازم بودن
makings U شرایط لازم
hard and fast U لازم الاجراء
binding U لازم الاجرا
correlative U لازم و ملزوم
intransitive U فعل لازم
sine qua non U شرط لازم
requirements U شرایط لازم
the needful U اقدام لازم
the needful U کار لازم
requisition U شرط لازم
folderol U غیر لازم
enforceable U لازم الاجرا
postulating U لازم دانستن
postulates U لازم دانستن
postulated U لازم دانستن
postulate U لازم دانستن
to become a necessity U لازم شدن
qualifications U شرایط لازم
requisitioned U شرط لازم
requisitioning U شرط لازم
requisitions U شرط لازم
to d. the need of U لازم ندانستن
it askes for attention U توجه لازم دارد
it is necessary for him to go U لازم است برود
raptatory U لازم برای شکار
hydration water U اب لازم برای ابش
raptatorial U لازم برای شکار
quantum libet or placet U بمقداری که لازم است
enforceable document U سند لازم الاجرا
it is required that U لازم یا مقر ر است که
if necessary U اگر لازم باشد
if need be U اگر لازم باشد
correlative with each other U لازم و ملزوم یکدیگر
qualified U دارای شرایط لازم
needlessly U بطور غیر لازم
it needs to be done carefully U اینکارتوجه لازم دارد
unqualified U فاقد شرایط لازم
ineligibility U فقدان شرایط لازم
irrevocable U لازم بائن بلاعزل
want U خواستن لازم داشتن
wanted U خواستن لازم داشتن
bounden duty U وفیفه واجب یا لازم
hurdle rate of return U نرخ بازده لازم
possessing the necessary qualifications U واجد شرایط لازم
sine qua non U امر لازم لاینفک
necessary condition U شرط لازم [ریاضی]
unwanted U آنچه لازم نیست
supplies U مواد وتجهیزات لازم
ineligible U فاقد شرایط لازم
needle point to say U لازم نیست بشمابگویم که
you are required to U لازم است شما
To make the necessary arrangements. U ترتیبات لازم را دادن
you need not fear U لازم نیست بترسید
cut the mustard <idiom> U به حد استاندارد لازم رسیدن
provisions U وسایل لازم توشه ها
avaiiability U شرط یا صفت لازم
loom time U مدت زمان بافت [از زمان چله کشی تا جدا کردن فرش بافته شده از دار و مبنای تعیین ساعات کار مفید، وقت حقیقی لازم جهت اتمام فرش و قیمت نسبی فرش می باشد.]
vivification U زندگی
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com