English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (40 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
afterthoughts U فکر کاهل چاره اندیشی برای کاری پس از کردن ان
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
afterthought U چاره اندیشی برای کاری پس از کردن آن
to seek a remedy for something U چاره یا درمان برای چیزی جستجو کردن
haematogen U دارویی که برای چاره کم خونی میدهند
the proper time to do a thing U برای کردن کاری
prone to do something آماده برای کردن کاری
the right way to do a thing U صحیح برای کردن کاری
to pair off U جفت کردن [برای کاری یا در جشنی]
to empower somebody to do something U کسی را برای کاری مخیر کردن
twist one's arm <idiom> U مجبور کردن شخص برای انجام کاری
to make an effort to do something U تلاش کردن برای انجام دادن کاری
to try hard to do something U تقلا کردن برای انجام دادن کاری
egg (someone) on <idiom> U خواهش کردن ومجبورکردن کسی برای انجام کاری
talk into <idiom> U موافقت شخصی برای انجام کاری راجلب کردن
go in for <idiom> U شرکت کردن در،تصمیم گیری برای انجام کاری
to pause U [برای مدت کوتاهی] در انجام کاری توقف کردن
to take long views U دور اندیشی کردن
To do something prefunctorily. U برای رفع تکلیف ( از سر باز کردن ) کاری راانجام دادن
opens U سیستمی که چندین ایستگاه کاری آماده برای هر کس برای استفاده داشته باشد
open U سیستمی که چندین ایستگاه کاری آماده برای هر کس برای استفاده داشته باشد
opened U سیستمی که چندین ایستگاه کاری آماده برای هر کس برای استفاده داشته باشد
busied U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busy U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busiest U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busying U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busier U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
busies U 1-مشغول انجام کاری 2-سیگنال الکتریکی برای اعلام اینکه وسیله برای دریافت داده آماده نیست
to seek a remedy for something U چاره جویی کردن
To find a way out. To find a remedy. U چاره پیدا کردن
To seak a remedy. U چاره جویی کردن
helps U مدد رساندن بهترکردن چاره کردن
help U مدد رساندن بهترکردن چاره کردن
helped U مدد رساندن بهترکردن چاره کردن
to pair off U دو نفر دو نفر کردن [برای کاری یا در جشنی]
scratch one's back <idiom> U کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
lazed U کاهل
laze U کاهل
lagging U کاهل
lazing U کاهل
slothful U کاهل
lazes U کاهل
afterthought فکر کاهل
weak in health <adj.> U سست و کاهل
punk <adj.> U سست و کاهل
afterwit U عقل کاهل
ameliorating U اصلاح کردن چاره کردن
ameliorate U اصلاح کردن چاره کردن
ameliorated U اصلاح کردن چاره کردن
ameliorates U اصلاح کردن چاره کردن
undertaken U توافق برای انجام کاری
undertake U توافق برای انجام کاری
carry through <idiom> U برای کاری نقشهای کشیدن
potential <adj.> U [توانایی برای انجام کاری]
can i do a for you U کاری می توانم برای شمابکنم
sit tight <idiom> U صبور برای انجام کاری
undertakes U توافق برای انجام کاری
helped U روش آسانتر برای انجام کاری
help U روش آسانتر برای انجام کاری
decision U تصمیم گیری برای انجام کاری
invokes U تقاضا از کسی برای انجام کاری
to invite somebody to do something U کسی را برای انجام کاری فراخواندن
authorizing U اجازه دادن برای انجام کاری
authorising U اجازه دادن برای انجام کاری
serve one's purpose <idiom> U مفیدبودن شخص برای کاری مشخص
technique U روش با مهارت برای انجام کاری
authorises U اجازه دادن برای انجام کاری
authorize U اجازه دادن برای انجام کاری
bar U توقف کسی برای انجام کاری
turn out <idiom> U رفتن برای دیدن یا انجام کاری
techniques U روش با مهارت برای انجام کاری
invoking U تقاضا از کسی برای انجام کاری
authorizes U اجازه دادن برای انجام کاری
decisions U تصمیم گیری برای انجام کاری
to empower somebody to do something U اختیار دادن به کسی برای کاری
invoke U تقاضا از کسی برای انجام کاری
invoked U تقاضا از کسی برای انجام کاری
bars U توقف کسی برای انجام کاری
helps U روش آسانتر برای انجام کاری
get one's own way <idiom> U اجبار اشخاص برای انجام هر کاری که تو میخواهی
keep after <idiom> یادآوری مکرر به کسی برای انجام کاری.
authorizing U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorises U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
overslaugh U بخشودگی از کاری برای انجام کار بزرگتر
authorising U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
covenantor U اجتماع اشخاص هم پیمان برای انجام کاری
authorize U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizes U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
freedoms U آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
make it up to someone <idiom> U انجام کاری برای کسی درعوض وعده پولی
areas U اندازه گیری فضای گرفته شده برای کاری
beside one's self <idiom> U خیلی ناامید یا هیجان زده برای انجام کاری
server U کامپیوتر مخصوص که کاری را برای شبکه انجام میدهد
area U اندازه گیری فضای گرفته شده برای کاری
scratch file U ناحیه کاری که برای کار جاری استفاده میشود
freedom U آزاد بودن برای انجام کاری بدون محدودیت
policy U مصلحت اندیشی
far sightedness U مال اندیشی
policies U مصلحت اندیشی
telepathy U دوهم اندیشی
right mindedness U درست اندیشی
foresight U دور اندیشی
foresight U مال اندیشی
self reflection U درون اندیشی
magical thinking U جادویی اندیشی
long sightedness U دور اندیشی
provincialism U محلی اندیشی
wishful thinking U خواسته اندیشی
obscurantism U تاریک اندیشی
right-minded U درست اندیشی
right minded U درست اندیشی
idealism U خیال اندیشی
dogmatism U جزمی اندیشی
ideation U خیال اندیشی
hyperpragia U زیاده اندیشی
forethought U دور اندیشی
for peanuts [and for chicken feed] <idiom> U چندرغاز [رایگان] [مفت] [مزد خیلی کم برای انجام کاری]
redundant U قطعه اضافی که برای کاری در صورت خطا استفاده میشود
He is a man who would stoop to anything . U آدمی است که بهر کاری تن می دهد ( برای رسیدن به هدفش )
for next to nothing <idiom> U چندرغاز [رایگان] [مفت] [مزد خیلی کم برای انجام کاری]
work file U فضای کاری که برای کار جاری اشغال شده است
chord keying U عمل انتخاب دو یا چند کلید همزمان برای انجام کاری
diskless workstation U ایستگاه کاری که درایو دیسکی برای ذخیره داده ندارد
to sign up for something U نام خود را درفهرست نوشتن [برای انجام کاری اشتراکی]
hygrograph U دستگاه خود کاری برای اندازه گیری رطوبت جوی
forethought U مال اندیشی احتیاط
improvidently U بدون مال اندیشی
foreseeingly U از روی مال اندیشی
perspectives U مال اندیشی تجسم شی
perspective U مال اندیشی تجسم شی
providently U از روی مال اندیشی
warm-ups U روند یا زمان لازم برای سیستم به حالت پایدار درشرایط کاری
warm-up U روند یا زمان لازم برای سیستم به حالت پایدار درشرایط کاری
elapsed time U زمانی که کاربر برای انجام کاری روی کامپیوتر صرف میکند
visionless U فاقد حس بینش ومال اندیشی
prognoses U پیش بینی مال اندیشی
prognosis U پیش بینی مال اندیشی
scratchpad U فضای کاری یا محلی با حافظه سریع برای ذخیره موقت داده جاری
Short of replacing the engine, I have tried everything to fix the car. U به غیر از تعویض موتور برای تعمیر ماشین من همه کاری را تلاش کردم .
ends U کدی که در پردازش دستهای برای نشان دادن خاتمه کاری استفاده میشود
ended U کدی که در پردازش دستهای برای نشان دادن خاتمه کاری استفاده میشود
end U کدی که در پردازش دستهای برای نشان دادن خاتمه کاری استفاده میشود
CD WO U مناسب برای ذخیره سازی متون آرشیو و یا آزمایش ROM-CD پیش از دوباره کاری
how about <idiom> برای ارائه پشنهاد یا جویا شدن نظر دیگران در مورد چیزی یا کاری استفاده می شود
latchkey child [بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
latchkey kid [colloquial] U [بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
indexing U استفاده از کامپیوتر برای کامپایل کردن اندیس برای کتاب با انتخاب کردن کلمات و موضوعات مربوطه در متن
protocol U ارتباطی بین واحدهادرایستگاههای کاری مختلف که قواعد و فرمت هایی را برای مبادله پیام ها تعریف میکند
protocols U ارتباطی بین واحدهادرایستگاههای کاری مختلف که قواعد و فرمت هایی را برای مبادله پیام ها تعریف میکند
quantum meruit U کارفرما کاری را که برای انجام دادن به کارگر می داده و قرار می گذاشته که مزد او را برمبنای قاعده فوق بدهد
AppleTalk U پروتکل هایی که برای ارتباط بین ایستگاههای کاری و سرورها در کامپیوترهای شبکه Macintosh Apple استفاده می شوند
remedying U چاره
remedies U چاره
remedy U چاره
remedied U چاره
recourse U چاره
remediless U بی چاره
alternative U چاره
shiftless U بی چاره
makeshift U چاره
alternatives U چاره
resourc U چاره
token bus network U EEEL استاندارد برای شبکههای محلی به صورت کابل توپولوژی باس . ایستگاههای کاری داده را با عبور Token منتقل می کنند
token U بسته کنترل بین ایستگاههای کاری برای کنترل دستیابی به شبکه
tokens U بسته کنترل بین ایستگاههای کاری برای کنترل دستیابی به شبکه
irretrievability U چاره ناپذیری
the remedy lies in this U چاره ان اینست
unalterable <adj.> U چاره نا پذیر
engrained U چاره ناپذیر
an active remedy U چاره موثر
make do U چاره موقتی
unalienable <adj.> U چاره نا پذیر
inevitable <adj.> U چاره نا پذیر
inalienable <adj.> U چاره نا پذیر
pis aller U اخرین چاره
absolute <adj.> U چاره نا پذیر
solution U چاره سازی
indispensable <adj.> U چاره نا پذیر
inescapable U چاره نا پذیر
inevitability U چاره ناپذیری
stopgaps U چاره موقت
stopgap U چاره موقت
irremediable U چاره ناپذیر
irremediableness U چاره ناپذیری
resourceful U چاره ساز
inevitable U چاره نا پذیر
unavoidable U چاره ناپذیر
remediable U چاره پذیر
mitraille U چاره پاره
It cant be helped. U چاره ای نیست
ineluctable U چاره ناپذیر
solutions U چاره سازی
calk U بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
dispensable U چاره پذیر غیرضروری
irredeemably U بطور چاره ناپذیر
pis aller U اخرین پناه چاره
boot U اخراج چاره یافایده
stop gap U وسیله یا چاره موقتی
indispensability U چاره ناپذیری اقتضا
indispensably U بطور چاره ناپذیر
i had no a U چاره دیگری نداشتم
remedial U چاره ساز شفابخش
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com