English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (15 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
indivisibility U غیر قابل تقسیم بودن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
imparity U غیر قابل تقسیم بودن اعداد بدوقسمت مساوی
Other Matches
dividable U قابل تقسیم
divisible U قابل تقسیم
divisibly U بطور قابل تقسیم
indivisible U غیر قابل تقسیم
subdividable U قابل تقسیم بچند بخش بخشیزه پذیر
interleaving U تقسیم فضای ذخیره سازی به قسمتهایی به طوری که هر یک جداگانه قابل دستیابی اند
carrier U حالت موج پیاپی و با فرکانس بالا که توسط یک سیگنال قابل تقسیم است
carriers U حالت موج پیاپی و با فرکانس بالا که توسط یک سیگنال قابل تقسیم است
segment U تقسیم یک برنامه طولانی به بخشهای کوچکتر که بعداگ در صورت نیاز قابل فراخوانی هستند
segments U تقسیم یک برنامه طولانی به بخشهای کوچکتر که بعداگ در صورت نیاز قابل فراخوانی هستند
partition U تقسیم فایل بزرگ یا بلاک به واحدهای کوچکتر به راحتی قابل دستیابی و مدیریت هستند
partitions U تقسیم فایل بزرگ یا بلاک به واحدهای کوچکتر به راحتی قابل دستیابی و مدیریت هستند
partition U تقسیم دیسک سخت به دو یا چند درایو منط قی که به صورت درایوهای جداگانه قابل دستیابی اند
partitions U تقسیم دیسک سخت به دو یا چند درایو منط قی که به صورت درایوهای جداگانه قابل دستیابی اند
divisor U عملوندی که برای تقسیم مقسوم علیه در عمل تقسیم به کار می روند
fissiparous U تولیدکننده سلولهای جدیدبوسیله تقسیم سلولی یاشکاف تقسیم شونده
noteworthiness U قابل ملاحظه بودن
solvency U قابل وصول بودن
bribable U قابل رشوه بودن
to bear comparison with U قابل مقایسه بودن با
to stand comparison with U قابل مقایسه بودن با
disputability U قابل اعتراض بودن
credibility U قابل قبول بودن
sociability U قابل معاشرت بودن
to be valid U قابل قبول بودن
applies U قابل اجرا بودن
serviceableness U قابل استفاده بودن
memorability U قابل یادداشت بودن
to hold water U قابل قبول بودن
remerkableness U قابل ملاحظه بودن
apply U قابل اجرا بودن
applying U قابل اجرا بودن
vernier U درجه یا تقسیم بندی فرعی تقسیم بدرجات جزء
spring U جهیدن قابل ارتجاع بودن
irremovability U غیر قابل عزل بودن
springs U جهیدن قابل ارتجاع بودن
indigestibility U غیر قابل هضم بودن
imperceptibility U غیر قابل مشاهده بودن
to be available for delivery at short notice U بلافاصله قابل تحویل بودن
irrevocability U غیر قابل فسخ بودن
incomprehensibility U غیر قابل فهم بودن
fragmentation U حافظه اختصاص یافته به چندین فایل که به بخشهای آزاد و کوچکتری تقسیم میشود و آن قدر کوچک هستند که قابل استفاده نیستند ولی کلا فضای زیادی اشغال می کنند
visibility U قابلیت دید قابل رویت بودن
irresistibleness U غیر قابل مقاومت بودن سختی
to go down [in a particular way] with somebody U برای کسی [به سبک ویژه ای] قابل پذیرش بودن
base band U 1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
baseband U 1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
trellis coding U روش تقسیم سیگنال که از تقسیم فرکانس و فاز استفاده میکند تا خروجی بیشتر و نرخ خطای کمتر برای سرعت ارسال داده بر حسب بیت در ثانیه ایجاد کند
subdividing U بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivides U بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivided U بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivide U بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
rule of law U قانون تساوی افراد در برابرقانون و قابل رسیدگی بودن اعمال مامورین دولت درمحاکم عمومی
cases U جعبه محتوی باروت و فشنگ و غیره قابل انعطاف بودن کمان حق تقدم درتیراندازی انداختن قلاب به اب
case U جعبه محتوی باروت و فشنگ و غیره قابل انعطاف بودن کمان حق تقدم درتیراندازی انداختن قلاب به اب
sector U کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
sectors U کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
attributing U مشخصه مخصوص یک فایل که در صورت فعال بودن فقط اجازه میدهد محتوای فایل دیده شود و هیچ تغییری قابل اعمال نیست
attribute U مشخصه مخصوص یک فایل که در صورت فعال بودن فقط اجازه میدهد محتوای فایل دیده شود و هیچ تغییری قابل اعمال نیست
attributes U مشخصه مخصوص یک فایل که در صورت فعال بودن فقط اجازه میدهد محتوای فایل دیده شود و هیچ تغییری قابل اعمال نیست
recoverable item U وسیله قابل تعمیر و به کار انداختن وسایل قابل بازیابی
friendly front end U طرح نمایش یک برنامه که قابل استفاده و قابل فهم است
archival quality U مدت زمانی که یک کپی قابل ذخیره سازی است قبل از آنکه غیر قابل استفاده شود
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person . U مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate U سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
contain U در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contained U در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to have short views U د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
contains U در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
escrow U سندرسمی که بدست شخص ثالثی سپرده شده وپس از انجام شرطی قابل اجرایا قابل اجرا یاقابل ابطال باشد
outnumber U از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
correspond U بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
corresponded U بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
up to it/the job <idiom> U مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
corresponds U بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumbered U از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbering U از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbers U از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
to mind U مراقب بودن [مواظب بودن] [احتیاط کردن]
to be in one's right mind U دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
to be in a habit U دارای خویاعادتی بودن دچارخویاعادتی بودن
to look out U اماده بودن گوش بزنگ بودن
fits U شایسته بودن برای مناسب بودن
to be hard put to it U درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
fit U شایسته بودن برای مناسب بودن
validity of the credit U معتبر بودن یا پادار بودن اعتبار
fittest U شایسته بودن برای مناسب بودن
reasonableness U موجه بودن عادلانه یا مناسب بودن
belong U مال کسی بودن وابسته بودن
belonged U مال کسی بودن وابسته بودن
belongs U مال کسی بودن وابسته بودن
lurks U در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurked U در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
lurk U در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
look out U منتظر بودن گوش به زنگ بودن
To be on top of ones job . U بر کار سوار بودن ( مسلط بودن )
lurking U در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
bilable U قابل رهایی قابل ضمانت
sensible U قابل درک قابل رویت
thankworthy U قابل تشکر قابل شکر
presumable U قابل استنباط قابل استفاده
tenable U قابل مدافعه قابل تصرف
elastic U قابل کش امدن قابل انعطاف
combustible U قابل سوزش قابل تراکم
presentable U قابل نمایش قابل تقدیم
presentable U قابل معرفی قابل ارائه
transferable U قابل واگذاری قابل انتقال
flexile U قابل تغییر قابل تطبیق
achievable U قابل وصول قابل تفریق
changeable U قابل تعویض قابل تبدیل
exigible U قابل تقاضا قابل ادعا
observable U قابل مشاهده قابل گفتن
exigible U قابل مطالبه قابل پرداخت
adducible U قابل اضهار قابل ارائه
admensuration U تقسیم
allocating U تقسیم
allocates U تقسیم
allocate U تقسیم
admeasurement U تقسیم
branch U تقسیم
apportionment U تقسیم
dispensation U تقسیم
dispensations U تقسیم
branches U تقسیم
cleavages U تقسیم
cleavage U تقسیم
sharing U تقسیم
allotments U تقسیم
distribution U تقسیم
repartition U تقسیم
distributions U تقسیم
graduator U خط تقسیم کن
division U تقسیم
dealing U تقسیم
divisions U تقسیم
allotment U تقسیم
divisions U عمل تقسیم
administering U تقسیم کردن
separated U تقسیم کردن
separates U تقسیم کردن
administered U تقسیم کردن
frequency domulipliction U تقسیم فرکانس
parting U تقسیم تجزیه
frequency division U تقسیم فرکانس
division U عمل تقسیم
divisions of labour U تقسیم کار
dichotomy U تقسیم به دو بخش
division of labour U تقسیم کار
dichotomies U تقسیم به دو بخش
divided U تقسیم شده
frequency alloment U تقسیم فرکانس
administers U تقسیم کردن
shares U تقسیم کردن
zeradivide U تقسیم بر صفر
distributing U تقسیم کردن
fire distribution U تقسیم اتش
distributes U تقسیم کردن
distribute U تقسیم کردن
division sign U نماد تقسیم
shared U تقسیم کردن
partings U تقسیم تجزیه
allotment U پخش تقسیم
junction boxes U جعبه تقسیم
junction box U جعبه تقسیم
allotments U پخش تقسیم
water point U نقطه تقسیم اب
frequency distribution U تقسیم فرکانس
division U تقسیم [ریاضی]
divisive U تقسیم کننده
share U تقسیم کردن
administer U تقسیم کردن
divider U تقسیم کننده
go halves <idiom> U تقسیم مساوی
give-and-take <idiom> U تقسیم کردن
divider U پرگار تقسیم
divide U تقسیم کردن
severability U قابلیت تقسیم
intersected U تقسیم کردن
divisibility U قابلیت تقسیم
intersect U تقسیم کردن
scissor U قطع تقسیم
subdivisions U تقسیم مجدد
subdivision U تقسیم مجدد
compartments U تقسیم کردن
sharing the market U تقسیم بازار
short division U تقسیم باختصار
sortition U تقسیم با قرعه
divides U تقسیم کردن
distribution pannel U تابلوی تقسیم
regionalism U تقسیم کشوربنواحی
autotomy U تقسیم خودبخود
intersects U تقسیم کردن
separate U تقسیم کردن
compartment U تقسیم کردن
load distribution U تقسیم بار
quartile U تقسیم شده به 4/3و 4/1
partition function U تابع تقسیم
divide exception U خطای تقسیم
divisional U مربوط به تقسیم
clastic U تقسیم شونده
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com