English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (13 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
ineducable U غیر قابل تربیت
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
well-bred U با تربیت تربیت شده
unmannerly U بی تربیت
nurtured U تربیت
gross U بی تربیت
grossed U بی تربیت
grosser U بی تربیت
grosses U بی تربیت
grossest U بی تربیت
grossing U بی تربیت
bearish U بی تربیت
nurture U تربیت
nurtures U تربیت
chuff U بی تربیت
churl U بی تربیت
unpolished U بی تربیت
half bred U بی تربیت
caddish U بی تربیت
upbringing U تربیت
genteelness U تربیت
mannerless U بی تربیت
blowzed U بی تربیت
ill-bred U بی تربیت
nurturing U تربیت
barbarous U بی تربیت
good breeding U تربیت
gentler U با تربیت
manner U تربیت
ill bred U بی تربیت
ill mannered U بی تربیت
true bred U با تربیت
mannerliness U تربیت
uncivil U بی تربیت
gentry U تربیت
randy U بی تربیت
cultivation U تربیت
gentle U با تربیت
lowbred U بی تربیت
low bred U بی تربیت
impolite U بی تربیت
gentrice U تربیت
uncivilly U بی تربیت
education U تربیت
well bred U با تربیت
gentlest U با تربیت
pedagogy U تربیت
reeducation U تربیت مجدد
steerage U اداره تربیت
hoyden U روستایی بی تربیت
educates U تربیت کردن
physical education U تربیت بدنی
abet U تربیت کردن
teacher training U تربیت معلم
abetted U تربیت کردن
abets U تربیت کردن
educating U تربیت کردن
accomplished U تربیت شده
an a woman U زن تربیت شده
education U تعلیم و تربیت
undisiplined U تربیت نشده
trainable U تربیت پذیر
abetting U تربیت کردن
schools U تربیت اسب
trained U تربیت کردن
fish culture U تربیت ماهی
educate U تربیت کردن
genteely U از روی تربیت
cad U ادم بی تربیت
train U تربیت کردن
boors U ادم بی تربیت
genteel U تربیت شده
school U تربیت اسب
made U تربیت شده
to bring up U تربیت کردن
boor U ادم بی تربیت
cultured U تربیت شده
rear U تربیت کردن
cads U ادم بی تربیت
trains U تربیت کردن
give lessons U تربیت کردن
carl U ادم بی تربیت
train [teach] U تربیت کردن
schooling U تربیت اسب
rudesby U ادم بی تربیت
teach U تربیت کردن
instruct U تربیت کردن
rears U تربیت کردن
rearing U تربیت کردن
educate U تربیت کردن
educative U تربیت امیز
reared U تربیت کردن
culture of bees U پرورش یا تربیت زنبور
disciplinary U تادیبی وابسته به تربیت
motor education U تعلیم و تربیت حرکتی
housebroken U حیوان تربیت شده
school U تادیب یا تربیت کردن
schools U تادیب یا تربیت کردن
educationally U از راه تعلیم و تربیت
correctional institution U کانون اصلاح و تربیت
computer based training U تربیت مبتنی بر کامپیوتر
zootechnical U وابسته به فن تربیت حیوانات
manege U محل تربیت اسب
underbred U نااصل زاده بی تربیت
aviculture U تربیت مرغ مرغداری
ill bred U غیر متمدن بد تربیت شده
gentry U مردمان محترم و با تربیت اصالت
highbred U دارای تربیت یانجابت خانوادگی
carle U شخص پست ادم بی تربیت
civility U نجابت ورفتار خوب تربیت
reclaim animal U حیوانات وحشی تربیت شده
zootechny U روش تربیت و رام کردن جانوران
manege U مانژ میدان تربیت اسب یاسوارکاری
trainable mentally retarded U عقب مانده ذهنی تربیت پذیر
zootechnics U روش تربیت ورام کردن جانوران
wcce U کنفرانس جهانی کامپیوترها در تعلیم و تربیت
thorough paced U بهمه جور قدم تربیت شده
espalir U چوب بندی جهت تربیت نهال میوه
espalier U چوب بندی برای تربیت نهال میوه
falconry U تربیت و شکار با قوش وشاهین و باز و عقاب
water dog U سگ تربیت شده برای اوردن مرغ ابی
the churach built him up U کلیسا اورا تربیت یا تهذیب اخلاق کرد
coach dog U یکجورسگ که برای رفتن دنبال درشکه تربیت میکنند
dressage U حرکات زیبا و شیرین کاری اسبهای تربیت شده
zootechnician U کارشناس تربیت حیوانات ویژه گر اهلی کردن جانوران
friendly front end U طرح نمایش یک برنامه که قابل استفاده و قابل فهم است
recoverable item U وسیله قابل تعمیر و به کار انداختن وسایل قابل بازیابی
halterbreak U کره اسب را برای پرش ازروی کمند تربیت کردن
archival quality U مدت زمانی که یک کپی قابل ذخیره سازی است قبل از آنکه غیر قابل استفاده شود
probation U کاراموزی به سر بردن محکومین جوان در مراکز اموزش مخصوص کانون اصلاح و تربیت
escrow U سندرسمی که بدست شخص ثالثی سپرده شده وپس از انجام شرطی قابل اجرایا قابل اجرا یاقابل ابطال باشد
presumable U قابل استنباط قابل استفاده
exigible U قابل تقاضا قابل ادعا
exigible U قابل مطالبه قابل پرداخت
elastic U قابل کش امدن قابل انعطاف
adducible U قابل اضهار قابل ارائه
sensible U قابل درک قابل رویت
observable U قابل مشاهده قابل گفتن
presentable U قابل معرفی قابل ارائه
achievable U قابل وصول قابل تفریق
combustible U قابل سوزش قابل تراکم
tenable U قابل مدافعه قابل تصرف
transferable U قابل واگذاری قابل انتقال
flexile U قابل تغییر قابل تطبیق
bilable U قابل رهایی قابل ضمانت
changeable U قابل تعویض قابل تبدیل
thankworthy U قابل تشکر قابل شکر
presentable U قابل نمایش قابل تقدیم
capacity U حجمی که قابل تولید است یا حجم کاری که قابل انجام است
capacities U حجمی که قابل تولید است یا حجم کاری که قابل انجام است
reeducate U دوباره تربیت و هدایت کردن دوباره اموزش دادن
visual display terminal U ترمینال با یک صفحه نمایش و صفحه کلید که روی متن و گرافیک قابل نمایش و اطلاعات قابل وارد شدن هستند
visual display unit U ترمینال با یک صفحه نمایش و صفحه کلید که روی متن و گرافیک قابل نمایش و اطلاعات قابل وارد شدن هستند
undisciplined U تربیت نشده تادیب نشده بی انتظام
trainable U تربیت شدنی قطار شدنی
educatable U تربیت پذیر تعلیم پذیر
breeds U تولید کردن تربیت کردن
educable U تربیت پذیر تعلیم پذیر
breed U تولید کردن تربیت کردن
floatable U قابل کلک رانی قابل کرجی رانی
indiscoverable U غیر قابل درک غیر قابل تشخیص
indemonstrable U غیر قابل اثبات غیر قابل شرح
inconvertible U غیر قابل تغییر غیر قابل تسعیر
irrefrangible U غیر قابل شکستن غیر قابل غضب
disciplining U نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
disciplines U نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
discipline U نظم دادن ادب کردن تربیت کردن انضباط دادن
adobe type manager U استاندارد برای نوشتارهایی که اندازه شان قابل تغییر است که توسط System Apple و Windows Microsoft برای تقریبا تمام اندازه ها و قابل چاپ روی تمام چاپگرها ایجاد شده است
inexplicably U بطور غیر قابل توضیح چنانکه نتوان توضیح داد بطور غیر قابل تغییر
vendable U قابل فروش جنس قابل فروش
vendible U قابل فروش جنس قابل فروش
cleavable U قابل شکافته شدن قابل ورقه ورقه شدن
air transportable sonar U سونار مخصوص هواپیما سونار قابل حمل با هواپیما سونار قابل حمل هوایی
dissoluble U قابل حل
solvable U قابل حل
acceptor U قابل
able U قابل
capable U قابل
thorough paced U قابل
abler U قابل
qualified U قابل
ablest U قابل
soluble U قابل حل
sensible U قابل حس
apt U قابل
incapable U نا قابل
good U قابل
negotiable U قابل مذاکره
detectable U قابل کشف
moot U قابل بحث
kenspeckle U قابل شناسایی
leviable U قابل تحمیل
mobilizable U قابل تجهیز
mistakable U قابل اشتباه
digestible U قابل هضم
licensable U قابل اجازه
limit of inflammability U حد قابل اشتعال
investigable U قابل رسیدگی
inventible U قابل اختراع
justiciable U قابل دادرسی
negotiable U قابل معامله
apparent U قابل رویت
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com