Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
leaguer
U
عضو مجمع اتفاق ملل
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
center
U
مجمع
convents
U
مجمع
assembly
U
مجمع
convention
U
مجمع
convent
U
مجمع
conventions
U
مجمع
meeting
U
مجمع
meetings
U
مجمع
societies
U
مجمع
society
U
مجمع
archipelagos
U
مجمع الجزایر
archipelago
U
مجمع الجزایر
constellations
U
مجمع الکواکب
constellation
U
مجمع الکواکب
the common wealth of learning
U
مجمع ادبا
clubs
U
کانون مجمع
clubbing
U
کانون مجمع
club
U
کانون مجمع
assembly
U
مجمع نشست
clubbed
U
کانون مجمع
general assembly
U
مجمع عمومی
national convention
U
مجمع ملی
lague
U
مجمع اتحادیه
general meeting
U
مجمع عمومی
lague of nations
U
مجمع اتقاق ملل
statutory meeting
U
مجمع عمومی قانونی
jamboree
U
مجمع پیشاهنگان خوشی
international meeting
U
مجمع بین المللی
AGMs
U
مجمع عمومی سالانه
jamborees
U
مجمع پیشاهنگان خوشی
unlawful assembly
U
مجمع غیر قانونی
general meeting
U
مجمع عمومی شرکت
annual general meeting
U
مجمع عمومی سالانه
AGM
U
مجمع عمومی سالانه
philippine islands
U
مجمع الجزایر فیلیپین
annual general meeting
U
مجمع عمومی سالیانه
extraordinary general meeting
U
مجمع عمومی فوق العاده
general meeting of share holders
U
مجمع عمومی صاحبان سهام
economic and social council
U
به نیابت از طرف مجمع عمومی است
league
U
مجمع جامعه متحد کردن یا شدن
indignation meeting
U
مجمع برای افهارتنفریا خشم همگانی
leagues
U
مجمع جامعه متحد کردن یا شدن
general assmbly of the united nations
U
مجمع عمومی سازمان ملل متحد
steering committee
U
کمیته مامورتهیه برنامه کار یک مجلس یا مجمع
nordic council
U
شورای اسکاندیناوی مجمع متشکل ازنمایندگان دانمارک
proxy
U
نماینده صاحب سهم در مجمع عمومی صاحبان سهام وکیل
chances
U
اتفاق
chancing
U
اتفاق
fortuity
U
اتفاق
event
U
اتفاق
events
U
اتفاق
confederations
U
اتفاق
accidence
U
اتفاق
togtherness
U
اتفاق
lague
U
اتفاق
confederation
U
اتفاق
joinder
U
اتفاق
accidentalness
U
اتفاق
hap
U
اتفاق
accidentalism
U
اتفاق
togetherness
U
اتفاق
confederacy
U
اتفاق
confederacies
U
اتفاق
occurence
U
اتفاق
accidents
U
اتفاق
fluke
U
اتفاق
occurrence
U
اتفاق
occurrences
U
اتفاق
federal
U
اتفاق
happening
U
اتفاق
happenings
U
اتفاق
unity
U
اتفاق
cases
U
اتفاق
case
U
اتفاق
flukes
U
اتفاق
accident
U
اتفاق
leagues
U
اتفاق
league
U
اتفاق
chance
U
اتفاق
coincidence
U
اتفاق
coincidences
U
اتفاق
chanced
U
اتفاق
occurred
<past-p.>
U
اتفاق افتاده
fortuitously
<adv.>
U
برحسب اتفاق
coincidentally
<adv.>
U
برحسب اتفاق
by hazard
<adv.>
U
برحسب اتفاق
by chance
<adv.>
U
برحسب اتفاق
by a coincidence
<adv.>
U
برحسب اتفاق
by accident
<adv.>
U
برحسب اتفاق
at random
<adv.>
U
برحسب اتفاق
as it happens
<adv.>
U
برحسب اتفاق
hap
U
اتفاق افتادن
accidentally
<adv.>
U
برحسب اتفاق
it happened
U
اتفاق افتاد
accidently
<adv.>
U
برحسب اتفاق
by happenstance
<adv.>
U
برحسب اتفاق
renewal of the convention
U
تجدید اتفاق
happened
<past-p.>
U
اتفاق افتاده
Accompanied by. Together with .
U
به اتفاق (همراه )
Accidentally . By chance.
U
بر حسب اتفاق
incidentally
<adv.>
U
برحسب اتفاق
to be played out
[enacted]
U
اتفاق افتادن
to play itself out
U
اتفاق افتادن
supervention
U
اتفاق ناگهانی
chanced
U
اتفاق افتادن
occur
U
اتفاق افتادن
befalling
U
اتفاق افتادن
chance
U
اتفاق افتادن
unanimity
U
اتفاق اراء
by a unanimity vote
U
به اتفاق اراء
by a unanimous
U
به اتفاق اراء
tide
U
اتفاق افتادن
casualist
U
معتقد به اتفاق
befalls
U
اتفاق افتادن
occurred
U
اتفاق افتادن
befallen
U
اتفاق افتادن
chances
U
اتفاق افتادن
chancing
U
اتفاق افتادن
act of God
U
اتفاق قهری
unison
U
اتحاد اتفاق
consensus
U
اتفاق اراء
occurs
U
اتفاق افتادن
occurring
U
اتفاق افتادن
befell
U
اتفاق افتادن
unanimously
U
به اتفاق اراء
befall
U
اتفاق افتادن
come about
U
اتفاق افتادن
confederative
U
اتفاق کننده
acts of God
U
اتفاق قهری
disunion
U
عدم اتفاق
fall out
U
اتفاق افتادن
fortuitism
U
عقیده به اتفاق
consensus of opinion
U
اتفاق اراء
come to pass
U
اتفاق افتادن
betide
U
اتفاق افتادن
sure thing
<idiom>
U
حتما اتفاق افتادن
way the wind blows
<idiom>
U
چیزی که اتفاق میافتد
in the wind
<idiom>
U
بزودی اتفاق افتادن
occurred
U
رخ دادن یا اتفاق افتادن
consentaneous
U
دارای اتفاق اراء
occurring
U
رخ دادن یا اتفاق افتادن
occurs
U
رخ دادن یا اتفاق افتادن
by chance
U
برحسب اتفاق یاتصادف
hold breath
U
منتظر یک اتفاق بودن
fortuitously
U
برحسب اتفاق اتفاقا
happens
U
رخ دادن اتفاق افتادن
What a coincidence !
U
چه تصادف ( اتفاق )عجیبی
fortune
U
اتفاق افتادن مقدرکردن
happened
U
رخ دادن اتفاق افتادن
unanimity
U
اتفاق ارا هم اوازی
fortunes
U
اتفاق افتادن مقدرکردن
as one man
U
به اتفاق مانند یک مرد
allopatric
U
جداگانه اتفاق افتاده
happen
U
رخ دادن اتفاق افتادن
It never occurred again
دیگر اتفاق نیفتاد.
previously
U
زودتر اتفاق افتادن
occur
U
رخ دادن یا اتفاق افتادن
it is bound to nappen
U
مقدراست اتفاق بیافتد
it is of frequent
U
بسیار اتفاق میافتد
give
U
اتفاق افتادن فدا کردن
coincides
U
دریک زمان اتفاق افتادن
coincided
U
دریک زمان اتفاق افتادن
coinciding
U
دریک زمان اتفاق افتادن
coincide
U
دریک زمان اتفاق افتادن
giving
U
اتفاق افتادن فدا کردن
common
U
آنچه اغلب اتفاق میافتد
commoners
U
آنچه اغلب اتفاق میافتد
commonest
U
آنچه اغلب اتفاق میافتد
bay
U
چه قبل اتفاق افتاده است
immediate
U
آنچه یکباره اتفاق افتد
hazards
U
اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
hazarding
U
اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
Accidents wI'll happen .
U
جلوی اتفاق رانتوان گرفت
hazarded
U
اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
hazard
U
اتفاق در معرض مخاطره قراردادن
gives
U
اتفاق افتادن فدا کردن
accidental
U
آنچه تصادفی اتفاق افتاده است
It's Lombard Street to a China orange.
<idiom>
U
بطور قطع
[حتما]
اتفاق می افتد.
Should anything happen to me, ...
<idiom>
U
اگر اتفاق بدی افتاد برای من ...
It took place under my very eyes.
U
درست جلوی چشمم اتفاق افتاد
incidents
U
ناگهان اتفاق افتادن فهور کردن
incident
U
ناگهان اتفاق افتادن فهور کردن
combinatorial explosion
U
موقعیتی که به هنگام حل مسئله اتفاق میافتد
interrupts
U
توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
interrupting
U
توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
interrupt
U
توقف رخ دادن چیزی که در حال اتفاق است
cry over spilt milk
<idiom>
U
شکایت وناله از چیزی که بتازگی اتفاق افتاده
contingent annuity
U
پرداخت مقرری به علت اتفاق غیر مترقبه
There's no danger of that happening again.
U
خطری وجود ندارد که آن دوباره اتفاق بیافته.
concert of europe
U
اتفاق دولت بزرگ اروپا نسبت به مسائل سیاسی
data logging
U
ضبط دادههای مربوط به حوادثی که در زمانهای متوالی اتفاق می افتند
international development association
U
مجمع بین المللی توسعه مجمعی است وابسته به بانک جهانی که به منظور کمک به کشورهای توسعه نیافته ایجاد شده است
fluke
U
یکنوع ماهی پهن دارای دو انتهای نوک تیز اصابت اتفاق
flukes
U
یکنوع ماهی پهن دارای دو انتهای نوک تیز اصابت اتفاق
Can count on the fingers of one hand
<idiom>
U
رخ دادن اتفاقی به تعداد انگشتان دست
[اتفاق نادر و به دفعات محدود]
protocols
U
خلاصه مذاکرات معاهده و اتفاق نسخه اول و اصلی مقاوله نامه مقدماتی
cyclic
U
دستیابی به اطلاع ذخیره شده که فقط در یک نقط ه مشخص در حلقه اتفاق میافتد
protocol
U
خلاصه مذاکرات معاهده و اتفاق نسخه اول و اصلی مقاوله نامه مقدماتی
european essembly
U
مجمع متشکل از اعضا منتخب پارلمانهای کشورهایی که در "جامعه نیروی اتمی اروپا" و"جامعه ذغالسنگ و فولاداروپا" و "جامعه اقتصادی اروپا" عضو هستند
latest event time
U
دیرترین زمانیکه تا ان زمان یک واقعه میتواند اتفاق بیافتد بدون انکه مدت اجرای پروژه طولانی تر گردد
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com