Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
consuetudinary
U
عادی معمول
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
negligence
U
اهمال تفریط معیار ان در CL رفتارو دقتی است که یک فرد بافهم و شعور عادی در امورخود معمول می دارد
Other Matches
routinize
U
عادی یا روزمره کردن بجریان عادی انداختن
hypermnesia
U
ازدیاد غیر عادی خاطرات وافکار گذشته افزایش غیر عادی حافظه
in-
U
معمول
usage
U
معمول
usages
U
معمول
usual
U
معمول
in
U
معمول
in vogue
U
معمول
going
U
معمول
off the map
U
غیر معمول
it is usual with him
U
معمول اوست
to set in
U
معمول شدن
by usage
U
یا معمول سابق
normal
U
هنجار معمول
as usual
U
مطابق معمول
fashionably
U
مطابق معمول
enchorial
U
معمول متعارفی
eccentrically
U
بطورغیر معمول
out of the common
U
غیر معمول
out of the ordinary
U
غیر معمول
vogue
U
رسم معمول
to be in f.
U
معمول بودن
practice
U
معمول به عادت
slow down
<idiom>
U
از حد معمول آرامتر
usual conditions
U
شرایط معمول
in character
<idiom>
U
مثل معمول
as usual
<idiom>
U
طبق معمول
To overstep the mark. To go too far.
U
از حد معمول گذراندن
After the usual courtesies.
U
پس از تعارفات معمول
undersized
U
کوچکتر از معمول
off season
U
ارزان تر از معمول
usu
U
مخفف معمول
oversleep
U
بیش از حد معمول خوابیدن
introductions
U
معمول سازی ابداع
it is unusually large
U
ازاندازه معمول بزرگتراست
it is our usual p to
U
معمول ما این است که
intercolonial
U
معمول در میان مستعمرات
overslept
U
بیش از حد معمول خوابیدن
habitualness
U
معمول بودن معتادیت
oversleeps
U
بیش از حد معمول خوابیدن
oversleeping
U
بیش از حد معمول خوابیدن
such dresses are the vogue
U
اینجورلباسهامتداول معمول است
price current
U
صورت نرخهای معمول
institution
U
رسم معمول عرف
introduction
U
معمول سازی ابداع
quite the thing
U
مطابق بارسم معمول
gangling
U
بلند تراز حد معمول
fair wear and tear
U
خسارت در حد معمولی فرسودگی در حد معمول
retrograde
U
دوران در خلاف جهت معمول
cupola practice
U
روش معمول کوره کوپل
international practice
U
طریقه معمول به بین المللی
semidouble
U
دارای گلبرگهای بیشتر از معمول
unorthodox
U
دارای عقیده ناصحیح یا غیر معمول
substandard
U
زیر معیار یا مقیاس معمول یا قانونی
short
U
تخته جانبی که از حد معمول کوتاهتر است
wide angle
U
دارای زاویه دید بیش از معمول
wide-angle
U
دارای زاویه دید بیش از معمول
executive course
U
زمین گلف کوتاهتر و اسانتراز معمول
shorter
U
تخته جانبی که از حد معمول کوتاهتر است
shortest
U
تخته جانبی که از حد معمول کوتاهتر است
executive length course
U
زمین گلف کوتاهتر و اسانتراز معمول
extras
U
اضافه شده یا آنچه بیشتر از معمول باشد
extra-
U
اضافه شده یا آنچه بیشتر از معمول باشد
wet year
U
سالی که میزان بارندگی از حد معمول سالیانه بیشتراست
extra
U
اضافه شده یا آنچه بیشتر از معمول باشد
dry year
U
سالی که میزان بارندگی در ان از حد معمول کمتر است
bow-pew
U
[نوعی نیمکت معمول در قرن هجدهم انگلیس و آمریکا]
fashionableness
U
توافق بارسم وایین معمول مطابقت باسبک روز
characteristically
U
مقدار نمای یک عدد اعشاری که از حد معمول بزرگتر است
characteristic
U
مقدار نمای یک عدد اعشاری که از حد معمول بزرگتر است
mancipation
U
یکجورایین انتقال یاواگذاری که درازادکردن بردگان وکودکان معمول بود
gondolas
U
نوعی قایق که در کانالهای شهر ونیز ایتالیا معمول است
gondola
U
نوعی قایق که در کانالهای شهر ونیز ایتالیا معمول است
cylix
U
ابخوری پایه دار ودسته که درقدیم معمول بوده است
The capacity of a battery is typically expressed in milliamp-hours.
U
ظرفیت باتری به طور معمول در میلی آمپر در ساعت بیان می شود.
production run
U
اجرای یک برنامه اصلاح شده که بطور معمول اهدافش راباتمام می رساند
underdistance
U
روش تمرینی دونده درمسافتی کمتر از معمول مسابقه برای ازدیاد سرعت
Advanced Technology Attachment
U
حالت معمول از واسط SCSI که تحت نام IDE هم شناخته شده است
refresher
U
حق الوکاله اضافی که هنگام جریان دعوی زمانیکه مدت دادرسی از حد معمول تجاوزکند به وکیل داده میشود
routinely
U
عادی
customary
U
عادی
routine
U
عادی
ordinary
U
عادی
routines
U
عادی
gen
U
عادی
regular
U
عادی
unexceptional
U
عادی
wonted
U
عادی
habitual
U
عادی
naked
U
عادی
privates
U
عادی
regulars
U
عادی
commonest
U
عادی
private
U
عادی
run-of-the-mill
U
عادی
uncritically
U
عادی
uncritical
U
عادی
run of the mill
U
عادی
common
U
عادی
commoners
U
عادی
groovy
U
عادی
normal
U
عادی
bourgeois
<adj.>
U
از ویژگی های این طبقه متوسط، به طور معمول با اشاره به ارزشهای مادی ادراک شده و یا نگرش مرسوم
routine message
U
پیام عادی
procedure message
U
پیام عادی
private document
U
سند عادی
eupnoea
U
تنفس عادی
general creditor
U
طلبکار عادی
supernormal
U
فوق عادی
addict
U
عادی کردن
the common run of men
U
مردمان عادی
addicts
U
عادی کردن
the inevitable
U
چیزهای عادی
deed under private signature
U
سند عادی
nutcase
U
غیر عادی
average conditions
U
شرایط عادی
average revenue
U
قیمت عادی
usual
U
عادی مرسوم
common block
U
قرقره عادی
common foul
U
خطای عادی
common stock
U
سهام عادی
common stocks
U
سهام عادی
nutcases
U
غیر عادی
common whipping
U
بست عادی
unwashed
U
جزومردم عادی
deed under private seal
U
سند عادی
deed under private
U
سند عادی
regular price
U
قیمت عادی
private decument
U
عقد عادی
normal voltage
U
ولتاژ عادی
norm
U
روش عادی
abnormal
U
غیر عادی
normal termination
U
پایان عادی
normal range
U
محدوده عادی
normal profit
U
سود عادی
normal price
U
قیمت عادی
normal maintenance
U
محافظت عادی
matter of course
U
چیز عادی
normal good
U
کالای عادی
normal form
U
صورت عادی
nominal price
U
قیمت عادی
nonsingular matrix
U
ماتریس عادی
one's self
U
در حال عادی
norms
U
روش عادی
private decument
U
سند عادی
overage
U
سن عادی را گذرانده
ornery
U
عادی معمولی
ornary
U
عادی معمولی
macro
U
بطورغیر عادی
ordinary shareholder
U
سهامدار عادی
ordinary share
U
سهام عادی
habitual way of doing anything
U
راه عادی
habitualness
U
عادی بودن
ordinary passport
U
پاسپورت عادی
ordinary income
U
درامد عادی
onery
U
عادی معمولی
in the a way
U
بطریق عادی
in the course of nature
U
بطریق عادی
subnormal
U
مادون عادی
normal exit
U
درروی عادی
workaday
U
معمولی عادی
customarily
U
بطور عادی
routinely
U
امر عادی
uncommon
U
غیر عادی
routinely
U
کار عادی
routinely
U
طریقه عادی
routines
U
امر عادی
matten of course
U
جیز عادی
ruck
U
مردم عادی
routines
U
کار عادی
normality
U
حالت عادی
routines
U
طریقه عادی
normality
U
عادی بودن
routine
U
طریقه عادی
normally
U
بطور عادی
commons
U
مردم عادی
oneself
U
در حال عادی
supranormal
<adj.>
U
فوق عادی
rucks
U
مردم عادی
typical
<adj.>
U
بافت عادی
routine
U
امر عادی
uncommonly
U
غیر عادی
unwonted
U
غیر عادی
routine
U
کار عادی
inevitability
U
امر عادی
natural
U
دیوانه عادی
commonly
U
بطور عادی
wear and tear
U
فرسودگی عادی
eccentrics
U
غیر عادی
rife
U
فراوان عادی
preternatural
U
غیر عادی
normal
U
عادی معمولی
anomalous
U
غیر عادی
ordinary shares
U
سهام عادی
off the beaten track
<idiom>
U
غیر عادی
naturals
U
دیوانه عادی
eccentric
U
غیر عادی
abnormally
U
غیر عادی
queerest
U
غیر عادی
abnormous
U
غیر عادی
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com