Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (32 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
to come to one's senses
U
شروع به فکر عاقلانه کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
start off
U
شروع کردن شروع شدن
well advised
U
عاقلانه
rational
U
عاقلانه
wisely
U
عاقلانه
injudicious
U
غیر عاقلانه
wiser
U
عاقل عاقلانه
feet on the ground
<idiom>
U
عقاید عاقلانه
wisest
U
عاقل عاقلانه
unwise
U
غیر عاقلانه
injudiciously
U
غیر عاقلانه
wise
U
عاقل عاقلانه
ill judged
U
غیر عاقلانه
cannily
U
بطور عاقلانه
to lose one's reason
U
غیر عاقلانه شدن
set up
U
مدت زمان بین سیگنال شروع یک برنامه و شروع آن
launched
U
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launch
U
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launches
U
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
launching
U
به اب انداختن کشتی پرداخت کردن گلوله یا موشک شروع کردن کار
set up
U
مشخص کردن یا مقدار دهی اولیه کردن یا شروع یک برنامه کاربردی یاسیستم
to wipe the slate clean
<idiom>
U
شروع تازه ای کردن
[تخلفات قبلی را کاملا از پرونده پاک کردن]
[اصطلاح]
get off on the wrong foot
<idiom>
U
بد شروع کردن
commenced
U
شروع کردن
commences
U
شروع کردن
put in hand
U
شروع کردن
streek
U
شروع کردن
commencing
U
شروع کردن
to strike into
U
شروع کردن
commence
U
شروع کردن
take up
<idiom>
U
شروع کردن
embarks
U
شروع کردن
embarking
U
شروع کردن
embarked
U
شروع کردن
embark
U
شروع کردن
tee off
U
شروع کردن
get one's feet wet
<idiom>
U
شروع کردن
embark upon
U
شروع کردن
set in
U
شروع کردن
set about
<idiom>
U
شروع کردن
kick off
<idiom>
U
شروع کردن
launch
U
شروع کردن حمله
to break into a run
U
شروع کردن به دویدن
to start from the beginning
[to start afresh]
U
از آغاز شروع کردن
launches
U
شروع کردن حمله
get in on the ground floor
<idiom>
U
ازابتدا شروع کردن
warm up
U
شروع کردن به کار
do up
U
شروع بکار کردن
to open fire
U
شروع به اتش کردن
set-to
U
با اشتیاق شروع کردن
set-tos
U
با اشتیاق شروع کردن
blast-off
U
شروع بپرواز کردن
blast off
U
شروع بپرواز کردن
to start
U
شروع کردن به دویدن
launching
U
شروع کردن حمله
launched
U
شروع کردن حمله
to start
[for]
U
شروع کردن رفتن
[به]
to go
[fall]
together by the ears
[outdated]
<idiom>
U
شروع به دعوی کردن
to gather way
U
شروع بحرکت کردن
pipe up
U
شروع به نی زدن کردن
to f. a laughing
U
شروع بخنده کردن
dig in
<idiom>
U
شروع به خوردن کردن
come to blows
<idiom>
U
شروع به جنگیدن کردن
set to
U
با اشتیاق شروع کردن
open fire
U
شروع به تیراندازی کردن
To start from scratch .
U
از هیچ شروع کردن
tune up
U
شروع باواز کردن
attempting to steal
U
شروع کردن به سرقت
start up
<idiom>
U
بازی را شروع کردن
turn on
<idiom>
U
روشن کردن،بازکردن،شروع کردن
to set about
U
شروع کردن مبادرت کردن بکاری
I don't think it wise to publicly proffer a political opinion.
U
من فکر نمی کنم عاقلانه باشد بطور علنی عقیده سیاسی شخصی خود را بیان کرد.
attempted
U
قصد کردن شروع به جرم
back to the drawing board
<idiom>
U
کاری را از اول شروع کردن
attempts
U
قصد کردن شروع به جرم
scratch the surface
<idiom>
U
تازه شروع به کار کردن
attempt
U
قصد کردن شروع به جرم
begins
U
اغاز نهادن شروع کردن
trigger
U
شروع کردن حمله یاکار
attempting
U
قصد کردن شروع به جرم
to get to
U
شروع کردن دست گرفتن
attempting to commit murder
U
شروع کردن به قتل عمد
go off
<idiom>
U
شروع به زنگ زدن کردن
come to one's senses
<idiom>
U
شروع به فکر صحیح کردن
triggered
U
شروع کردن حمله یاکار
triggers
U
شروع کردن حمله یاکار
to push off
U
شروع کردن بیرون رفتن
begin
U
اغاز نهادن شروع کردن
restart
U
بازاغازی دوباره شروع کردن
attempting to commit rape
U
شروع کردن به تجاوز جنسی
take off
U
جهش کردن شروع به پرواز به پروازدرامدن
off the wagon
<idiom>
U
دوباره شروع به خوردن الکل کردن
to be fever began to a bate
U
تب شروع کردبه فروکش کردن یا فرونشستن
to struck up
U
بهم زدن شروع بزدن کردن
to tie into something
[ American E]
U
با هیجان و پر انرژی کاری را شروع کردن
to start quarrelling
<idiom>
U
شروع به دعوی کردن
[اصطلاح روزمره]
pick up
<idiom>
U
ادامه دادن ،دوباره شروع کردن
to get cracking
U
شروع کردن
[به کاری]
[اصطلاح روزمره]
wake up
U
تنظیم کردن یا شروع یا مقدار اولیه دادن
load point
U
شروع بخش ضبط کردن در نوار مغناطیسی
cancellation
U
عمل متوقف کردن فرآیند شروع شده
indent
U
شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
indenting
U
شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
to start an argument with somebody
U
با کسی شروع به بگو و مگو
[جر و بحث]
کردن
indents
U
شروع کردن یک خط متن با فضایی در حاشیه سمت چپ
to start a fight with somebody
U
با کسی شروع به بگو و مگو
[جر و بحث]
کردن
to get down to business
U
کار و بار را شروع کردن
[اصطلاح روزمره]
to turn on the waters
U
یکدفعه شروع به گریه کردن
[اصطلاح روزمره]
launching area
U
منطقه شروع پرواز منطقه شروع عملیات اب خاکی
initiate
U
اغاز کردن شروع کردن
launching
U
شروع کردن اقدام کردن
push off
<idiom>
U
ترک کردن ،شروع کردن
lead off
<idiom>
U
شروع کردن ،باز کردن
initiating
U
اغاز کردن شروع کردن
launch
U
شروع کردن اقدام کردن
launched
U
شروع کردن اقدام کردن
initiated
U
اغاز کردن شروع کردن
initiates
U
اغاز کردن شروع کردن
launches
U
شروع کردن اقدام کردن
colder
U
روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
colds
U
روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
coldest
U
روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
cold
U
روشن کردن کامپیوتر یا اجرای برنامه از نقط ه شروع آن
staging area
U
فاصله بین منطقه اماده کردن اتومبیل و نقطه شروع
group
U
کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها
debuts
U
نخستین مرحله دخول در بازی یا جامعه شروع بکار کردن
groups
U
کد مشخص کردن شروع و خاتمه گروهی از رگوردهای مربوط به هم یا داده ها
debut
U
نخستین مرحله دخول در بازی یا جامعه شروع بکار کردن
initiation
U
شروع کار شروع
run-up
[start-up]
U
نزدیکی به مکان شروع با دویدن
[برای جهش یا پرتاب کردن]
[ورزش]
mode
U
وارد کردن دستور در حالت مستقیم برای شروع اجرای برنامه
modes
U
وارد کردن دستور در حالت مستقیم برای شروع اجرای برنامه
reopened
U
دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopen
U
دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopening
U
دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
reopens
U
دوباره شروع کردن سراغاز دوباره کردن بازگشتن به سرفصل
clicked
U
دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
clicks
U
دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
click
U
دو عمل سریع نگه داشتن و آزاد کردن دکمه mouse برای شروع یک برنامه یا انتخاب
To start from scratch.
U
از اول شروع کردن ( از اول بسم الله )
to fall to
U
شروع بخوردن یاجنگ کردن بخوردن افتادن
right of begin
U
حق شروع
incipience or ency
U
شروع
kick-off
<idiom>
U
شروع
Redo it. Do it over again.
U
از سر شروع کن
kick off
U
شروع
onset
U
شروع
inchoation
U
شروع
inception
U
شروع
get-go
<idiom>
U
شروع
openings
U
شروع
opening
U
شروع
beginning
U
شروع
beginnings
U
شروع
open fire
U
شروع
burgeon
U
شروع برشدکردن
beginning of negotiations
U
شروع مذاکره
incipit
U
شروع و اغاز
outbreaks
U
شروع حادثه
start of heading
U
شروع عنوان
starters
U
شروع کننده
start key
کلید شروع
start element
U
عنصر شروع
start bit
U
بیت شروع
valuing
U
نقط ه شروع
origin
U
نقطه شروع
origins
U
نقطه شروع
value
U
نقط ه شروع
attempt
U
شروع به جرم
beginning of message
U
شروع پیغام
starting platform
U
سکوی شروع
starting gate
U
دروازه شروع
beginning of message
U
شروع پیام
starting block
U
سکوی شروع
start signal
U
علامت شروع
values
U
نقط ه شروع
start of taxt
U
شروع متن
cold start
U
شروع سرد
kick off
U
شروع حمله
starter
U
شروع کننده
warm start
U
شروع گرم
initial
U
نقط ه شروع
initialed
U
نقط ه شروع
dozier
U
شروع به فسادکرده
doziest
U
شروع به فسادکرده
dozy
U
شروع به فسادکرده
initialing
U
نقط ه شروع
initialled
U
نقط ه شروع
set out
U
شروع بکارکردن
here goes nothing
<idiom>
U
آماده شروع
initialling
U
نقط ه شروع
initials
U
نقط ه شروع
initial point
U
نقطه شروع
get the ball rolling
<idiom>
U
شروع چیزی
headstart
U
امتیاز در شروع
scratch line
U
خط شروع مسابقه
come to
<idiom>
U
شروع کاری
attempted theft
U
شروع به سرقت
splash line
U
خط شروع غواصی
touch off
<idiom>
U
شروع کاری
take up
<idiom>
U
شروع یک سرگرمی
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com