Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
attempting to inflict injury
U
شروع به ایراد جرح
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
set up
U
مدت زمان بین سیگنال شروع یک برنامه و شروع آن
start off
U
شروع کردن شروع شدن
launching area
U
منطقه شروع پرواز منطقه شروع عملیات اب خاکی
quotations
U
ایراد
quotation
U
ایراد
protest
U
ایراد
induction
U
ایراد
inductions
U
ایراد
adductor
U
ایراد
protests
U
ایراد
protesting
U
ایراد
protested
U
ایراد
query
U
ایراد
queries
U
ایراد
queried
U
ایراد
citation
U
ایراد
infliction
U
ایراد
querying
U
ایراد
citations
U
ایراد
objection
U
ایراد
objections
U
ایراد
fuddy-duddy
U
ایراد گیر
find fault with
<idiom>
U
ایراد گرفتن
fussier
U
ایراد گیر
fussiest
U
ایراد گیر
fussy
U
ایراد گیر
niggling
U
ایراد گیر
fuddy-duddies
U
ایراد گیر
deficiency
U
کسری ایراد
deficiencies
U
کسری ایراد
adducing
U
ایراد کردن
deliver
U
ایراد کردن
objcetionable
U
مورد ایراد
inductility
U
ایراد سراغاز
adduced
U
ایراد کردن
adduces
U
ایراد کردن
to make difficulties
U
ایراد گرفتن
adduce
U
ایراد کردن
citing
U
ایراد کردن
cites
U
ایراد کردن
flawlessly
<adv.>
U
بطور بی ایراد
spotlessly
<adv.>
U
بطور بی ایراد
stainlessly
<adv.>
U
بطور بی ایراد
delivers
U
ایراد کردن
cited
U
ایراد کردن
cite
U
ایراد کردن
initiation
U
شروع کار شروع
fussiness
U
ایراد گیری کردن
sea lawyer
U
ملوان ایراد گیر
batteries
U
ایراد ضرب و جرح
inviolacy motive
U
انگیزه ایراد گریزی
battery
U
ایراد ضرب و جرح
He delivered a historic speech.
U
نطق تاریخی یی ایراد کرد
run down
<idiom>
U
انتقاد کردن ،ایراد گرفتن
To refuse a criticism. To brush aside an objection.
U
ایراد واعتراضی رارد کردن
quotes
U
ایراد کردن مظنه دادن
quoted
U
ایراد کردن مظنه دادن
quote
U
ایراد کردن مظنه دادن
demurrer
U
ایراد عدم کفایت ادله
the objection will not lie
U
ان ایراد وارد نخواهد بود
fuss
U
ایراد گرفتن خرده گیری کردن
fussing
U
ایراد گرفتن خرده گیری کردن
fusses
U
ایراد گرفتن خرده گیری کردن
demurring
U
ایراد بدون ورود در ماهیت بدوی
to spotlessly perform something
U
اجرا کردن چیزی بطور بی ایراد
fussed
U
ایراد گرفتن خرده گیری کردن
demurs
U
ایراد بدون ورود در ماهیت بدوی
Any objections ?
U
فرمایشی بود ؟ ( ایراد یا اعتراضی دارید )
demur
U
ایراد بدون ورود در ماهیت بدوی
demurred
U
ایراد بدون ورود در ماهیت بدوی
Upon his arrival , he delinered a speech .
U
به محض ورود نطقی ایراد کرد
appose
U
موردانتقاد و ایراد قرار گرفتن رسیدگی کردن
salutatorian
U
دانشجوی ایراد کننده نطق افتتاحیه جشن فارغ التحصیلی
to go easy on somebody
[something]
U
خیلی ایراد نگرفتن
[انتقادی نبودن]
از کسی
[در مورد چیزی]
demurrer
U
ایراد میکند که ادله ابرازی برای اقامه دعوی کافی نیست و بالنتیجه خود را به پاسخگویی دادخواست ملزم نمیداند
to jump on somebody
U
به کسی پریدن
[زود ایراد گرفتن از کاری که کرده شده یا چیزی که گفته شده]
challenges
U
مورد اعتراض یا تردید قراردادن اعتراض و ایراد به عضویا اعضا هیات منصفه انتخاب شده
challenged
U
مورد اعتراض یا تردید قراردادن اعتراض و ایراد به عضویا اعضا هیات منصفه انتخاب شده
challenge
U
مورد اعتراض یا تردید قراردادن اعتراض و ایراد به عضویا اعضا هیات منصفه انتخاب شده
demurs
U
ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
demur
U
ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
demurring
U
ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
demurred
U
ایراد میکند که مدعی یا ادعای وی شرایط قانونی لازم را فاقد است . دراین حالت موضوع به دادگاه احاله میشود که تصمیم بگیرد که اصولا" خوانده ملزم به پاسخگویی دعوی هست یانه
inception
U
شروع
inchoation
U
شروع
incipience or ency
U
شروع
onset
U
شروع
beginnings
U
شروع
beginning
U
شروع
get-go
<idiom>
U
شروع
right of begin
U
حق شروع
open fire
U
شروع
kick-off
<idiom>
U
شروع
openings
U
شروع
opening
U
شروع
kick off
U
شروع
Redo it. Do it over again.
U
از سر شروع کن
set about
<idiom>
U
شروع کردن
trig
U
خط شروع مسابقه
initial
U
نقط ه شروع
initialed
U
نقط ه شروع
embarks
U
شروع کردن
set in
U
شروع کردن
dozy
U
شروع به فسادکرده
doziest
U
شروع به فسادکرده
dozier
U
شروع به فسادکرده
origins
U
نقطه شروع
shove off
<idiom>
U
شروع ،ترک
alpha
U
اغاز شروع
start in
<idiom>
U
شروع کار
take on
<idiom>
U
شروع به همکاری
embarking
U
شروع کردن
embarked
U
شروع کردن
attempting
U
شروع به جرم
attempts
U
شروع به جرم
outbreak
U
شروع حادثه
rise and shine
U
شروع بیداری
outbreaks
U
شروع حادثه
scratch line
U
خط شروع مسابقه
began
U
شروع کرده
origin
U
نقطه شروع
initials
U
نقط ه شروع
attempted theft
U
شروع به سرقت
initialling
U
نقط ه شروع
initialled
U
نقط ه شروع
initialing
U
نقط ه شروع
embark
U
شروع کردن
splash line
U
خط شروع غواصی
to strike into
U
شروع کردن
starting platform
U
سکوی شروع
streek
U
شروع کردن
tee off
U
شروع کردن
value
U
نقط ه شروع
touch off
<idiom>
U
شروع کاری
burgeon
U
شروع برشدکردن
commence
U
شروع کردن
burgeoned
U
شروع برشدکردن
burgeoning
U
شروع برشدکردن
burgeons
U
شروع برشدکردن
germinating
U
شروع به رشدکردن
sorties
U
شروع حرکت
sortie
U
شروع حرکت
germinate
U
شروع به رشدکردن
germinates
U
شروع به رشدکردن
starting gate
U
دروازه شروع
values
U
نقط ه شروع
valuing
U
نقط ه شروع
start bit
U
بیت شروع
start element
U
عنصر شروع
start key
کلید شروع
take up
<idiom>
U
شروع یک سرگرمی
take up
<idiom>
U
شروع کردن
alphas
U
اغاز شروع
start of heading
U
شروع عنوان
start of taxt
U
شروع متن
start signal
U
علامت شروع
starting block
U
سکوی شروع
resumption
U
تجدید شروع
terminus a que
U
نقطه شروع
commenced
U
شروع کردن
commences
U
شروع کردن
commencing
U
شروع کردن
germinated
U
شروع به رشدکردن
zeros
U
محل شروع
zeroes
U
محل شروع
zero
U
محل شروع
kick off
U
شروع حمله
firing line
U
خط شروع تیراندازی
put in hand
U
شروع کردن
launch an attack
U
شروع حمله
jump off
U
شروع بحمله
restart
U
شروع دوباره
hash mark
U
خط شروع مسابقه
initial point
U
نقطه شروع
jump off
U
شروع حمله
proceed with deliberations
U
شروع مذاکرات
incipit
U
شروع و اغاز
starter
U
شروع کننده
starters
U
شروع کننده
come to
<idiom>
U
شروع کاری
embark upon
U
شروع کردن
headstart
U
امتیاز در شروع
restart
U
شروع مجدد
cold start
U
شروع سرد
get off on the wrong foot
<idiom>
U
بد شروع کردن
here goes nothing
<idiom>
U
آماده شروع
beginning of message
U
شروع پیام
get the ball rolling
<idiom>
U
شروع چیزی
line of departure
U
خط شروع حمله
get one's feet wet
<idiom>
U
شروع کردن
commencer
U
شروع کننده
beginning of negotiations
U
شروع مذاکره
beginning of message
U
شروع پیغام
set out
U
شروع بکارکردن
attempt
U
شروع به جرم
warm start
U
شروع گرم
lis mota
U
شروع دعوی
kick off
<idiom>
U
شروع کردن
attempted
U
شروع به جرم
post time
U
زمان شروع اسبدوانی
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com