Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (4 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
to knock about
U
سرگردان بودن زندگی منظم نداشتن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
peregrinate
U
سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
stravaig
U
سرگردان بودن بی هدف بودن
moon
U
سرگردان بودن اواره بودن
stravage
U
سرگردان بودن بی هدف بودن
moons
U
سرگردان بودن اواره بودن
to be on tenter hooks
U
سرگردان بودن
to be on tenters
U
سرگردان بودن
wander
U
سرگردان بودن
wanders
U
سرگردان بودن
wandered
U
سرگردان بودن
want
U
نیازمند بودن به نداشتن
to make no doubt
U
مطمئن بودن شک نداشتن
wanted
U
نیازمند بودن به نداشتن
traipsing
U
سرگردان بودن ول گشتن
traipse
U
سرگردان بودن ول گشتن
traipsed
U
سرگردان بودن ول گشتن
traipses
U
سرگردان بودن ول گشتن
to play a poor game
U
ناشی بودن مهارت نداشتن
straggle
U
هرزه روییدن سرگردان بودن
straggled
U
هرزه روییدن سرگردان بودن
straggles
U
هرزه روییدن سرگردان بودن
straggling
U
هرزه روییدن سرگردان بودن
make the grade
<idiom>
U
منظم کردن، موفق بودن ،حاضر شدن
eurythmy
U
ضربان منظم نبض حرکات منظم بدن
eurhythmy
U
ضربان منظم نبض حرکات منظم بدن
straggling
U
سرگردان شدن یا بودن متفرق شدن ول گشتن
straggles
U
سرگردان شدن یا بودن متفرق شدن ول گشتن
straggle
U
سرگردان شدن یا بودن متفرق شدن ول گشتن
straggled
U
سرگردان شدن یا بودن متفرق شدن ول گشتن
strangle
U
سرگردان شدن یا بودن متفرق شدن
it is impossible to live there
U
نمیشود در انجا زندگی کرد زندگی
Life is ten percent what happens to you and ninety percent how you respond to it.
U
ده درصد از زندگی، اتفاقاتی است که برایتان می افتد و نود درصد باقی مانده زندگی واکنش شما به این اتفاقات است.
want
U
نداشتن
wanted
U
نداشتن
lacked
U
نداشتن
lacks
U
نداشتن
lack
U
نداشتن
lackvt
U
نداشتن
strays
U
سرگردان
dp
U
سرگردان
strafed
U
سرگردان
wanderings
U
سرگردان
wandering
U
سرگردان
forlorn
U
سرگردان
strafes
U
سرگردان
runabouts
U
سرگردان
runabout
U
سرگردان
discursive
U
سرگردان
vortices
U
سرگردان
vortex
U
سرگردان
astray
U
سرگردان
vortexes
U
سرگردان
wanderer
U
سرگردان
straying
U
سرگردان
straggler
U
سرگردان
erratic
U
سرگردان
strafe
U
سرگردان
adrift
U
سرگردان
strayed
U
سرگردان
stragglers
U
سرگردان
mazed
U
سرگردان
gadabout
U
سرگردان
stray
U
سرگردان
to sit out
U
شرکت نداشتن در
disliking
U
دوست نداشتن
clean record
U
نداشتن پیشینه بد
freedom from evil record
U
نداشتن پیشینه بد
disinterest
U
علاقه نداشتن
miss
U
نداشتن فاقدبودن
to be in the wrong
U
حق نداشتن زورگفتن
errorless
U
نداشتن خطا
misses
U
نداشتن فاقدبودن
sit out
U
شرکت نداشتن در
powerlessly
U
با نداشتن نیرو
stone-broke
<idiom>
U
آه دربساط نداشتن
disliked
U
دوست نداشتن
dislike
U
دوست نداشتن
missed
U
نداشتن فاقدبودن
dislikes
U
دوست نداشتن
to be at a loss for an answer
U
پاسخی نداشتن
To know no bounds.
U
حد وحصر نداشتن
straying
U
گم شده یا سرگردان .
to go a
U
سرگردان شدن
to lead a
U
سرگردان کردن
frustrated cargo
U
کالای سرگردان
wanders
U
سرگردان شدن
wandered
U
سرگردان شدن
eddy current
U
جریان سرگردان
stray
U
گم شده یا سرگردان .
to be in a quandery
U
سرگردان یامتحیرشدن
strays
U
گم شده یا سرگردان .
errantly
U
بطور سرگردان
wander
U
سرگردان شدن
derelict
U
ناو سرگردان
extravagate
U
سرگردان شدن
stray current
U
جریان سرگردان
stragglers
U
فراری سرگردان
errant
U
سرگردان حادثه جو
straggler
U
فراری سرگردان
straggling
U
سرگردان اواره
straggle
U
سرگردان اواره
divagate
U
سرگردان شدن
straggled
U
سرگردان اواره
straggles
U
سرگردان اواره
to be
[left]
stranded
U
سرگردان شدن
disconnection
U
قطع نداشتن رابطه
out of step
<idiom>
U
هم آهنگ وتوازن نداشتن
out of favor with someone
<idiom>
U
حسن نیت نداشتن
make no bones about something
<idiom>
U
هیچ رازی نداشتن
not a leg to stand on
<idiom>
U
مدرک کافی نداشتن
inapprehension
U
نداشتن بیم یا نگرانی
distrust
U
سوء فن اعتماد نداشتن
distrusted
U
سوء فن اعتماد نداشتن
inefficiently
U
با نداشتن قابلیت بیفایده
intestacy
U
نداشتن وصیت نامه
distrusting
U
سوء فن اعتماد نداشتن
distrusts
U
سوء فن اعتماد نداشتن
diffidently
U
با نداشتن اعتماد بخود
inertness
U
نداشتن زورجنبش یا ایستادگی
to not feel hungry
[to not like having anything]
U
اصلا اشتها نداشتن
to foel
U
حال درستی نداشتن
not have a penny to one's name
<idiom>
U
آهی در بساط نداشتن
not have two pennies to rub together
<idiom>
U
دیناری در بساط نداشتن
to get the key of the street
U
جای شب ماندن نداشتن
thriftessness
U
نداشتن عقل معاش
To be between the devil and the deep blue sea.
U
راه پس وپیش نداشتن
to paddle one's own canoe
U
کار بکسی نداشتن
lead a dog's life
<idiom>
U
زندگی سخت داشتن ،زندگی سگی داشتن
dodger
U
دور سرگردان جاخالی کن
erratically
U
بطور سیاریا سرگردان
dodgers
U
دور سرگردان جاخالی کن
ghost signals
U
علایم راداری سرگردان
not have a bean
<idiom>
U
حتی یک شاهی هم پول نداشتن
in the dark
<idiom>
U
هیچ اطلاعی از چیزی نداشتن
forlackof shoes
U
بواسطه نداشتن یا نبودن کفش
Nothing to declare
U
همراه نداشتن کالاهای گمرکی
loses
U
نداشتن چیزی دیگر پس از این
to act independently of others
U
کاری به کار دیگران نداشتن
out of tune
<idiom>
U
باهم خوب وسازش نداشتن
lose
U
نداشتن چیزی دیگر پس از این
(can't) stand
<idiom>
U
تحمل نکردن،دوست نداشتن
strapped for cash
<idiom>
U
هیچ پولی دربساط نداشتن
to dislike somebody
[something]
U
دوست نداشتن کسی
[چیزی]
to have no prospects
U
هیچ چشم داشتی
[امیدی ]
نداشتن
caught short
<idiom>
U
پول کافی برای پرداخت نداشتن
awash
U
سرگردان بر روی امواج دریا
roil
U
مخلوط کردن سرگردان شدن
to be a dead duck
U
امکان موفق شدن را نداشتن
[چیزی یا کسی]
have half a mind
<idiom>
U
احساس وسوسه کردن بیشتر از تحمل نداشتن
Beats me!
<idiom>
U
من رو گیر انداختی.
[نداشتن جوابی برای سوالی]
You've got me stumped.
<idiom>
U
من رو گیر انداختی.
[نداشتن جوابی برای سوالی]
You've got me there!
<idiom>
U
من رو گیر انداختی.
[نداشتن جوابی برای سوالی]
fair
<adj.>
U
منظم
tidy
<adj.>
U
منظم
uncluttered
<adj.>
U
منظم
well-ordered
<adj.>
U
منظم
trim
<adj.>
U
منظم
orderly
U
منظم
kelter
U
منظم
pitched
U
منظم
orderlies
U
منظم
in kelter
U
منظم
business like
U
منظم
steady
<adj.>
U
منظم
decent
<adj.>
U
منظم
systematic
U
منظم
presentable
<adj.>
U
منظم
straight
<adj.>
U
منظم
businesslike
U
منظم
ordered
U
منظم
proper
<adj.>
U
منظم
first string
U
منظم
neat
<adj.>
U
منظم
regular
<adj.>
U
منظم
in good order
<adj.>
U
منظم
regulars
U
منظم
symmetric
U
منظم
methodical
U
منظم
chaining
U
اتصال اجزا با استفاده از روش زنجیره سرگردان
regularizing
U
منظم کردن
squaring
U
منظم حسابی
regularizes
U
منظم کردن
regularized
U
منظم کردن
well conditioned
U
مرتب و منظم
regulater
U
منظم کردن
regular set
U
مجموعه منظم
regularize
U
منظم کردن
tidily
<adv.>
U
بطور منظم
regular polymer
U
بسپار منظم
neatly
<adv.>
U
بطور منظم
duly
<adv.>
U
بطور منظم
arrays
U
منظم کردن
systematic error
U
خطای منظم
standing army
U
ارتش منظم
shipshape
U
منظم کردن
to set to rights
U
منظم کردن
square
U
منظم حسابی
squared
U
منظم حسابی
squares
U
منظم حسابی
order
U
منظم کردن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com