Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (15 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
detractive
U
سبک کننده موجب کسرشان
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
detraction
U
کاهش کسرشان
liquefacient
U
عامل موجب ترشح ترشح کننده
inducement
U
موجب
occasioning
U
موجب
cause
U
موجب
offeror
U
موجب
incurs
U
موجب
causes
U
موجب
origins
U
موجب
origin
U
موجب
occasions
U
موجب
incur
U
موجب
contributory
U
موجب
causing
U
موجب
incurring
U
موجب
occasioned
U
موجب
occasion
U
موجب
whereby
U
که به موجب ان
inducements
U
موجب
contributive
U
موجب
in conformity with
U
بر موجب
incurred
U
موجب
sperms
U
موجب ایجادچیزی
effectuate
U
موجب شدن
entails
U
موجب شدن
to bring forth
U
موجب شدن
entailing
U
موجب شدن
sperm
U
موجب ایجادچیزی
thorn
U
موجب ناراحتی
scourger
U
موجب بلا
entail
U
موجب شدن
thorns
U
موجب ناراحتی
entailed
U
موجب شدن
give rise to
U
موجب شدن
pleasing
U
موجب مسرت
promibitive
U
موجب منع
like a red rag to the bull
U
موجب خشم
cuse of a
U
موجب وحشت
affords
U
موجب شدن
affording
U
موجب شدن
afforded
U
موجب شدن
afford
U
موجب شدن
ill fated
U
موجب بدبختی
gratifying
U
موجب خوشنودی
federal reserve system
U
سیستمی که به موجب ان
conducive
U
موجب شونده
stumbling blocks
U
موجب لغزش
stumbling block
U
موجب لغزش
bring
U
موجب شدن
brings
U
موجب شدن
bringing
U
موجب شدن
corrector
U
جبرانگر تعدیل کننده تصحیح کننده تنظیم کننده
sidesplitting
U
موجب تشنج پهلوها
inotropic
U
موجب انقباض ماهیچه
sufferance
U
سکوت موجب رضا
suspensor
U
موجب تعلیق نگاهدارنده
lactogenic
U
موجب ترشح شیر
smoke screen
U
موجب تاریکی وابهام
evinces
U
موجب شدن برانگیختن
evince
U
موجب شدن برانگیختن
incentives
U
اتش افروز موجب
resolutive
U
محلل موجب فسخ
evinced
U
موجب شدن برانگیختن
evincing
U
موجب شدن برانگیختن
peristrephic
U
گرداننده موجب گردش
incentive
U
اتش افروز موجب
hysteroid
U
موجب اختناق رحمی
ulcerative
U
موجب تولید زخم
hysterogenic
U
موجب اختناق رحمی
drawing card
U
موجب جلب توجه
belly laughs
U
هر چیزی که موجب خنده شود
motivated
U
انگیختن موجب و سبب شدن
belly laugh
U
هر چیزی که موجب خنده شود
motivate
U
انگیختن موجب و سبب شدن
silert gives consent
U
خاموشی موجب رضا است
motivates
U
انگیختن موجب و سبب شدن
motivating
U
انگیختن موجب و سبب شدن
inuring
U
معتاد کردن موجب شدن
inures
U
معتاد کردن موجب شدن
inured
U
معتاد کردن موجب شدن
flunks
U
چیدن موجب شکست شدن
lutenize
U
موجب ایجاد جسم زرد
flunked
U
چیدن موجب شکست شدن
flunking
U
چیدن موجب شکست شدن
flunk
U
چیدن موجب شکست شدن
inure
U
معتاد کردن موجب شدن
haste makes waste
U
تعجیل موجب تعطیل است
inbreed
U
موجب شدن بوجود اوردن
occasions
U
موجب شدن فراهم کردن
effecturate
U
موجب شدن انجام دادن
occasioning
U
موجب شدن فراهم کردن
suspensory
U
موجب تعویق بیضه بند
occasioned
U
موجب شدن فراهم کردن
troubler
U
موجب تصدیع خاطر مزاحمت
reductase
U
دیاستازی که موجب تقلیل و حل گردد
ignominious
U
موجب رسوایی ننگ اور
occasion
U
موجب شدن فراهم کردن
motivate]
U
تحریک کردن موجب شدن
scarecrows
U
ادمک سرخرمن موجب ترس
curiosity killed the cat
<idiom>
U
فضولی هم موجب دردسرمی شود
scarecrow
U
ادمک سرخرمن موجب ترس
gaping stock
U
چیزی که موجب خیره نگریستن گرد د
To break a habit makes one ill.
<proverb>
U
ترک عادت موجب مرض است .
abortionist
کسی که موجب سقط جنین میشود
abortionists
U
کسی که موجب سقط جنین میشود
this act provoked my inquiry
U
این کار موجب پرسش من است
denominative
U
مشتق ازاسم یاصفت موجب تسمیه
breeding grounds
U
محل یا شرایط موجب تولید و گسترش چیزی
in the clear
<idiom>
U
رها از هرچیزی که موجب حرکت یا دیدمشکل شود
breeding ground
U
محل یا شرایط موجب تولید و گسترش چیزی
blighters
U
شخص یا چیزی که موجب مصیبت و بلا شود
blighter
U
شخص یا چیزی که موجب مصیبت و بلا شود
new broom sweeps clean
<idiom>
U
شخص تازهای موجب تغییرات زیادی شود
riffled
U
کمی عمق رودخانه که موجب تقسیم اب گردد
riffling
U
کمی عمق رودخانه که موجب تقسیم اب گردد
gastrin
U
هورمونی که موجب ترشح شیره معده میگردد
riffles
U
کمی عمق رودخانه که موجب تقسیم اب گردد
hyperinsulinism
U
درخون که موجب کم شدن قند خون میگردد
riffle
U
کمی عمق رودخانه که موجب تقسیم اب گردد
red reg
U
چیزی که موجب خشم وبرانگیختگی گرد د یکجورزنگ در گندم
expansion bearing
U
تکیه گاهی که موجب حرکت طولی یا دورانی میشود
anticatalyst
U
مادهای که موجب وقفهء واکنشهای حیاتی موجود میشود
an unclear condition which
U
consideration the ignoranceof causes شرط مجهولی که موجب جهل به عوضین میشود
humoral pathology
U
علم ناخوشی شناسی که به موجب ان همه بیماریهارانتیجه فسادخلط هامیدانند
quantity theory of money
U
نظریهای که به موجب ان قیمت هرکالا با مقدار پول تعیین میشود
prize
U
کشتی یا کالایی که به موجب حقوق جنگی در دریا به غنیمت برده شود
prized
U
کشتی یا کالایی که به موجب حقوق جنگی در دریا به غنیمت برده شود
prizing
U
کشتی یا کالایی که به موجب حقوق جنگی در دریا به غنیمت برده شود
prizes
U
کشتی یا کالایی که به موجب حقوق جنگی در دریا به غنیمت برده شود
sound effects
U
عوامل صوتی که در رادیو وتلویزیون وفیلم سینمایی وغیره موجب صدامیشود
bergson criterion
U
ضابطهای که نشان میدهد هر تغییری که موجب کاهش مطلوبیت شود نامطلوب است
yellow bile
U
مادهء زردی که در قدیم میگفتند از کبد ترشح میشود و موجب ایجادحالت سودایی میگردد
breach of trust
U
کوتاهی درانجام دادن انچه که به موجب سند تنظیمی در تاسیس حقوقی می بایستی انجام دهد
bond
U
سندی که به موجب ان خود ووارث و اوصیا و مباشرین امورش را به پرداخت مبلغ معینی به دیگری متعهد میکند
asylums
U
حقی است که به موجب ان هردولت میتواند کسانی را که به علل سیاسی به خاک او یاسفارتخانه اش می گریزند راپناه دهد
asylum
U
حقی است که به موجب ان هردولت میتواند کسانی را که به علل سیاسی به خاک او یاسفارتخانه اش می گریزند راپناه دهد
capitulation
U
تسلیم شدن به دشمن قرارداد کاپیتولاسیون قراردادی که به موجب ان امتیازات خاصی به یک دولت خارجی و اتباع ان داده میشود
economic determinism
U
یکی ازاصول عقاید مارکس که به موجب ان جمیع تحولات اجتماعی وسیاسی ناشی ازجبر اقتصادی تلقی می گردد
altitude/height hold
U
متوقف کننده سقف پروازهواپیما محدود کننده خودکارارتفاع پرواز هواپیما
marshaller
U
هدایت کننده به محل تجمع جمع اوری کننده یکان
propounder
U
ابراز کننده یا مطرح کننده وصیت نامه در دادگاه امورحسبی
inhibitor
U
کنترل کننده سوزش خرج موشک ممانعت کننده ازاشتعال
dogmatism
U
دگماتیسم روش فکری که به موجب ان "دگمها" یا سنن و سوابق مسلمه باید بدون پرسش وکورکورانه مورد تبعیت قرارگیرند
quick disconnect coupling
U
کوپلینگی برای لولههای ی سیالات دارای دریچههای مسدود کننده و اجزاء اب بندی- کننده
sensor
U
گیرنده یادریافت کننده خاطرات حسی ضبط کننده
primer
U
وسیله به کار اندازنده مشتعل کننده گرم کننده
primers
U
وسیله به کار اندازنده مشتعل کننده گرم کننده
homogeneous computer network
U
یچ کننده و توزیع کننده که همه کانالهای داده آن از پروتکل و نرخ ارسال یکسان استفاده می کنند
steam fitter
U
نصب کننده وتعمیر کننده لولههای بخار
interceptors
U
هواپیمای رهگیری کننده استراق سمع کننده
interceptor
U
هواپیمای رهگیری کننده استراق سمع کننده
detonator
U
منفجر کننده مشتعل کننده چاشنی منفجرکننده
vasomotor
U
اعصاب تنگ کننده وگشاد کننده رگها
makgi boowi
U
نقاط حمله کننده و دفاع کننده تکواندو
detonators
U
منفجر کننده مشتعل کننده چاشنی منفجرکننده
distractive
U
گیج کننده برگرداننده یا اشغال کننده فکر
del credere
U
وصول کننده مطالبات تضمین کننده طلبها
changer
U
دواتصال کننده که اتصال کننده مادگی را به نری
search jammer
U
تولید کننده پارازیت در انتن رادار وسیله جلوگیری کننده از تجسس رادار وسیله جلوگیری کننده از مراقبت
silence gives consent
U
سکوت موجب رضایت است عدم اعتراض کاشف از اذن است
sudatorium
U
حمام گرم که موجب عرق زیاد گردد گرمخانه حمام
estrogen
U
هورمن جنسی زنانه که موجب بروز سفات جنسی ثانویه زنان میشود
equitable estate
U
در CL مرتهن بالقوه مالک عین مرهونه میشود و بعلاوه تاسیسی وجوددارد که به موجب ان می توان حق از گرو دراوردن ملک را از راهن سلب کرد
succour
U
کمک برای رهایی از پریشانی موجب کمک
succor
U
کمک برای رهایی از پریشانی موجب کمک
expostulator
U
سرزنش کننده نصیحت کننده باسرزنش
suppressive
U
خنثی کننده اتش سرکوب کننده
claqueur
U
تشویق کننده
[یا هو کننده]
استخدام شده
sprining charge
U
خرج چال کننده یا گود کننده
prepossessing
U
مجذوب کننده جلب توجه کننده
padding
U
پنهان کننده یااستتار کننده پیامها
dedications
U
در CL ممکن است این تاسیس به وسیله فعل صریح و رسمی مالک ایجادشود و یا به موجب قانون از برخی از افعال مالک
dedication
U
در CL ممکن است این تاسیس به وسیله فعل صریح و رسمی مالک ایجادشود و یا به موجب قانون از برخی از افعال مالک
astigmatizer
U
وسیله استیگمات کننده وسیله تقویت کننده مسافت یاب برای دیدن نور کم در شب
stop order
U
دستور عدم پرداخت از طرف صادر کننده سند مالی به مرجع پرداخت کننده
preventive
U
حفافت کننده جلوگیری کننده
diverting
U
سرگرم کننده منحرف کننده
venerator
U
تکریم کننده ستایش کننده
insulator
U
جدا کننده عایق کننده
divider
U
جدا کننده تقسیم کننده
corrupter
U
فاسد کننده منحرف کننده
modifier
U
اصلاح کننده تعدیل کننده
spell binder
U
مسحور کننده مجذوب کننده
suberter
U
سرنگون کننده تضعیف کننده
transmitter
U
منتقل کننده مخابره کننده
hangers
U
اویزان کننده معلق کننده
coordinator
U
هم اهنگ کننده هماهنگ کننده
provisioner
U
تدارک کننده تهیه کننده
discriminant
U
تفکیک کننده جدا کننده
lifter
U
مرتفع کننده برطرف کننده
practicer
U
تمرین کننده مشق کننده
transmitters
U
منتقل کننده مخابره کننده
hanger
U
اویزان کننده معلق کننده
supplicants
U
درخواست کننده تضرع کننده
supplicant
U
درخواست کننده تضرع کننده
oppressive
U
خورد کننده ناراحت کننده
contractive
U
جمع کننده چوروک کننده
modifiers
U
اصلاح کننده تعدیل کننده
accaimer
U
هلهله کننده تحسین کننده
trimmer
U
دستکاری کننده صاف کننده
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com