English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
wet year U سالی که میزان بارندگی از حد معمول سالیانه بیشتراست
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
dry year U سالی که میزان بارندگی در ان از حد معمول کمتر است
per annum U هر سالی سالیانه
annual precipitation U بارندگی سالیانه
precipitation U میزان بارندگی
rain gage U وسیله سنجش میزان بارندگی
lapseratc U میزان بارندگی به نسبت بلندی ها
rain discharge U حجم بارندگی در یک حوزه تقسیم بر مدت ریزش بارندگی
admision rate U میزان اعزام به بهداری نواخت سالیانه اعزام به بهداری
bells and whistles U صدا ودستگاههای جانبی بیشتراست نواوری
vortex filament U خطی که شدت یا تمرکزجریانهای حلقوی دران بیشتراست
turbulent flow U جریانی است که دران عدد رینولدز از0032 بیشتراست
bond albedo U نسبت میزان نور بازتابش شده به میزان نوربرخوردکرده
availability U میزان در دسترس بودن میزان امادگی زمان تعمیرناو
famines U تنگ سالی
famine U تنگ سالی
biyearly U سالی دوبار
drouth U خشک سالی
semiannual U شش ماهه نصف سالی
drought U خشک سالی تنگی
droughts U خشک سالی تنگی
remontant U سالی دوبارگل دهنده
novennial U نه سالی به نه سال رخ دهنده
All the year round. Yes in year out . U سالی دوازده ماه ( هر سال )
etesian U سالی یک مرتبه واقع شونده
biannual U سالی دوبار دوسال یکبار
the year in question U سالی که مورد بحث است
rainfall U بارندگی
onfall U بارندگی
precipitation of moisture U بارندگی
snowfall U بارندگی
the rainy season U بارندگی
rain fall U بارندگی
snowfalls U بارندگی
I've been doing it for nine years. U من این کار نه سالی هست که انجام میدهم.
effective rainfall U بارندگی موثر
rain U بارندگی باریدن
rained U بارندگی باریدن
rainfall intensity U شدت بارندگی
raining U بارندگی باریدن
hyerograph U نقشه بارندگی
monsoons U موسم بارندگی
rains U بارندگی باریدن
monsoon U موسم بارندگی
downpours U بارندگی زیاد
downpour U بارندگی زیاد
onding U بارندگی زیاد
She comes here once in a blue moon . U سالی ماهی یکبار می آید اینجا ( بسیار بندرت )
hyetology U علم یا مبحث بارندگی
average annual precipitation U متوسط بارندگی سالینه
leet U دادگاهی که تیول داران سالی یا ششماه یکبار برپا می کردند
rainfall area U منطقه بارش ناحیه بارندگی
pluviometric U مبنی بر سنجش مقدار بارندگی
walker cup U مسابقه گلف بین مردان اماتور امریکا و انگلستان سالی یک بار
These clouds are a sign of rain . این ابرها علامت بارندگی است
intensity of rain fall U شدت بارندگی که بامیلیمتردرساعت مشخص میشود
these cloud promise rain این ابرها خبر از بارندگی میدهند
ephemeral stream U رودی که درموقع بارندگی اب در ان جریان دارد
tune U میزان کردن میزان کردن الت موسیقی یارادیو وغیره
tunes U میزان کردن میزان کردن الت موسیقی یارادیو وغیره
annual U سالیانه
yearly U سالیانه
annum U سالیانه
annuals U سالیانه
annually U سالیانه
annual payment U پرداخت سالیانه
annuity U مستمری سالیانه
annual payment U قسط سالیانه
anniversaries U سوگواری سالیانه
yearly instalmernts U اقساط سالیانه
annual training U اموزش سالیانه
anniversary U سوگواری سالیانه
yearly allowance U مقرری سالیانه
year to year fluctuation U نوسانات سالیانه
p.a U مخفف سالیانه
annuallyy U هر ساله سالیانه
annual report U گزارش سالیانه
growth ring U دایره سالیانه
octingentenary or octocen U هشتصدمین جشن سالیانه
annual general inspection U بازدید عمومی سالیانه
annual payment factor U ضریب بازپرداخت سالیانه
annuitant U گیرنده مستمری سالیانه
miaasl U کتاب نماز سالیانه
anniversaries U جشن سالیانه عروسی
annals U وقایع سالیانه سالنامه
anniversary U جشن سالیانه عروسی
annual food plan U برنامه غذایی سالیانه
mass book U کتاب نماز سالیانه
annual general meeting U مجمع عمومی سالیانه
annuality factor U ضریب مستمر سالیانه
quinquagenary U پنجاهمین جشن سالیانه
annuity U حقوق یا مقرری سالیانه گذراند
peter penny U زکات سالیانه که بیشتر به پاپ میداند
annual average score U میانگین نمره سالیانه تعرفه خدمتی
peter pence U زکات سالیانه که پیشتربه پاپ میداند
quater cent nary U جشن سالیانه چهارصدمین سال گردش
parentalia U جشن سالیانه بافتخار نیاکان و مردگان
rentlen U دارنده درامد سالیانه یاسالواره همیشگی
to take inventory U صورت سالیانه از کالای موجودی برداشتن
quady U رودی که فقط در فصل بارندگی جریان دارد و دربقیه فصول خشک میباشد
usage U معمول
in- U معمول
going U معمول
usages U معمول
usual U معمول
in U معمول
in vogue U معمول
to settle an a U برای کسی مقر ری سالیانه معین کردن
self adjusting U بخودی خود میزان شونده خود میزان
undersized U کوچکتر از معمول
usu U مخفف معمول
to set in U معمول شدن
After the usual courtesies. U پس از تعارفات معمول
to be in f. U معمول بودن
off season U ارزان تر از معمول
practice U معمول به عادت
by usage U یا معمول سابق
consuetudinary U عادی معمول
as usual <idiom> U طبق معمول
off the map U غیر معمول
To overstep the mark. To go too far. U از حد معمول گذراندن
fashionably U مطابق معمول
in character <idiom> U مثل معمول
enchorial U معمول متعارفی
out of the ordinary U غیر معمول
normal U هنجار معمول
it is usual with him U معمول اوست
usual conditions U شرایط معمول
as usual U مطابق معمول
slow down <idiom> U از حد معمول آرامتر
eccentrically U بطورغیر معمول
vogue U رسم معمول
out of the common U غیر معمول
encaenia U جشن سالیانه تاسیس شهر یاتقدیر کلیسا یا معبدی
oversleeping U بیش از حد معمول خوابیدن
quite the thing U مطابق بارسم معمول
introduction U معمول سازی ابداع
price current U صورت نرخهای معمول
gangling U بلند تراز حد معمول
oversleeps U بیش از حد معمول خوابیدن
oversleep U بیش از حد معمول خوابیدن
habitualness U معمول بودن معتادیت
overslept U بیش از حد معمول خوابیدن
such dresses are the vogue U اینجورلباسهامتداول معمول است
it is unusually large U ازاندازه معمول بزرگتراست
introductions U معمول سازی ابداع
it is our usual p to U معمول ما این است که
intercolonial U معمول در میان مستعمرات
institution U رسم معمول عرف
national educational computing conferenc U جلسه سالیانه فارغ التحصیلان علاقمند به استفاده کامپیوتر در اموزش
isothermal line U خطی که بوسیله ان جاهایی که گرمای متوسط سالیانه انهایکی است
isobath U خطوط میزان منحنی نقشه عمق نما خطوط میزان عمق
withholding tax U مالیاتی که هر ماه بابت مالیات سالیانه از حقوق کسی کسر میشود
isotherm U خطی که نقاط دارای گرمای متوسط سالیانه مساوی رانشان میدهد
withholding taxes U مالیاتی که هر ماه بابت مالیات سالیانه از حقوق کسی کسر میشود
fair wear and tear U خسارت در حد معمولی فرسودگی در حد معمول
retrograde U دوران در خلاف جهت معمول
cupola practice U روش معمول کوره کوپل
international practice U طریقه معمول به بین المللی
semidouble U دارای گلبرگهای بیشتر از معمول
special degration U نابودی ویژه که عبارتست ازوزن خاک فرسایش یافته سالیانه در واحد سطح
shorter U تخته جانبی که از حد معمول کوتاهتر است
short U تخته جانبی که از حد معمول کوتاهتر است
unorthodox U دارای عقیده ناصحیح یا غیر معمول
wide angle U دارای زاویه دید بیش از معمول
wide-angle U دارای زاویه دید بیش از معمول
shortest U تخته جانبی که از حد معمول کوتاهتر است
executive course U زمین گلف کوتاهتر و اسانتراز معمول
executive length course U زمین گلف کوتاهتر و اسانتراز معمول
substandard U زیر معیار یا مقیاس معمول یا قانونی
extra U اضافه شده یا آنچه بیشتر از معمول باشد
extras U اضافه شده یا آنچه بیشتر از معمول باشد
extra- U اضافه شده یا آنچه بیشتر از معمول باشد
bow-pew U [نوعی نیمکت معمول در قرن هجدهم انگلیس و آمریکا]
characteristic U مقدار نمای یک عدد اعشاری که از حد معمول بزرگتر است
characteristically U مقدار نمای یک عدد اعشاری که از حد معمول بزرگتر است
fashionableness U توافق بارسم وایین معمول مطابقت باسبک روز
auxiliary contours U خطوط میزان منحنی واسطه خطوط میزان منحنی تکمیلی
hyetography U نقشه کشی از بارندگی نمایش بارش با نقشه
gondolas U نوعی قایق که در کانالهای شهر ونیز ایتالیا معمول است
gondola U نوعی قایق که در کانالهای شهر ونیز ایتالیا معمول است
mancipation U یکجورایین انتقال یاواگذاری که درازادکردن بردگان وکودکان معمول بود
cylix U ابخوری پایه دار ودسته که درقدیم معمول بوده است
production run U اجرای یک برنامه اصلاح شده که بطور معمول اهدافش راباتمام می رساند
The capacity of a battery is typically expressed in milliamp-hours. U ظرفیت باتری به طور معمول در میلی آمپر در ساعت بیان می شود.
storm water U فاضلاب ناشی از بارندگی فاضلاب سطحی
Advanced Technology Attachment U حالت معمول از واسط SCSI که تحت نام IDE هم شناخته شده است
underdistance U روش تمرینی دونده درمسافتی کمتر از معمول مسابقه برای ازدیاد سرعت
quingentenary U پانصدمین سال گردش پانصدمین جشن سالیانه
anniversary U مجلس یادبود یا جشن سالیانه جشن یادگاری
anniversaries U مجلس یادبود یا جشن سالیانه جشن یادگاری
runoff coefficient U ضریب جریان که برابراست باارتفاع اب جریان یافته درزمین به ارتفاع بارندگی این ضریب کوچکتر از واحدمیباشد
rainfall index U شاخص بارش شاخص بارندگی
negligence U اهمال تفریط معیار ان در CL رفتارو دقتی است که یک فرد بافهم و شعور عادی در امورخود معمول می دارد
refresher U حق الوکاله اضافی که هنگام جریان دعوی زمانیکه مدت دادرسی از حد معمول تجاوزکند به وکیل داده میشود
depth contour U خطوط میزان منحنی عمق میزان منحنی عمق اب
bourgeois <adj.> U از ویژگی های این طبقه متوسط، به طور معمول با اشاره به ارزشهای مادی ادراک شده و یا نگرش مرسوم
wedding day U روز عروسی جشن سالیانه عروسی
cross-in-square U [کلیسای معمول در رم شرقی با چهار گوشه و میدان و چهار طاق گهواره ای]
addressing U استفاده از کلمه آدرس کوتاهتر از معمول تا عمل کشف آدرس سریع تر انجام شود
almanacs U تقویم سالیانه تقویم نجومی
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com