Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 208 (22 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
wed
U
زن یا شوهر دادن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
marries
U
شوهر دادن
marry
U
شوهر دادن
espouse
U
شوهر دادن
espoused
U
شوهر دادن
espouses
U
شوهر دادن
espousing
U
شوهر دادن
give in marriage
U
شوهر دادن
Other Matches
brother in low
U
برادر شوهر شوهر خواهر باجناغ
uncle
U
شوهر عمه شوهر خاله
brorher in law
U
برادر شوهر شوهر خواهر
uncles
U
شوهر عمه شوهر خاله
hubbies
U
شوهر
coupled
U
زن و شوهر
couples
U
زن و شوهر
pair
U
زن و شوهر
bachelors
U
زن بی شوهر
husbands
U
شوهر
hub or hub by
U
شوهر
husband
U
شوهر
wedded
U
زن و شوهر
spouse
U
زن یا شوهر
spouses
U
زن یا شوهر
mans
U
شوهر
man
U
شوهر
feme sole
U
زن بی شوهر
discovert
U
بی شوهر
hubby
U
شوهر
trigamist
U
زن سه شوهر
couple
U
زن و شوهر
bachelor
U
زن بی شوهر
brother-in-law
U
شوهر خواهر
step son
U
پسرزن یا شوهر
brothers-in-law
U
شوهر خواهر
father in law
U
پدر شوهر
stepfathers
U
شوهر مادر
brother in law
U
شوهر خواهر
polyandrist
U
زن چند شوهر
bigamous
U
دارای دو زن یا دو شوهر
matrons
U
زن شوهر دار
fathers-in-law
U
پدر شوهر
father-in-law
U
پدر شوهر
polygamist
U
شوهر چند زن
monogamous
U
دارای یک زن یا یک شوهر
matron
U
زن شوهر دار
mothers-in-law
U
مادر شوهر
mother-in-law
U
مادر شوهر
cuckolding
U
شوهر زن زانیه
cuckolded
U
شوهر زن زانیه
stepfather
U
شوهر مادر
marriageable
U
تنه شوهر
cuckolds
U
شوهر زن زانیه
married
U
شوهر دار
monandry
U
زندگی با یک شوهر
monandrous
U
دارای یک شوهر
mother in low
U
مادر شوهر
cuckold
U
شوهر زن زانیه
monandry
U
اعتیاد به یک شوهر
her much older husband
U
شوهر بسیار مسن تر از او
[زن]
mother in law
U
مادر شوهر نامادری
polygamous
U
چند شوهر ه چندگان
jointure
U
دارایی مشترک زن و شوهر
privacy between husband and wife
U
خلوت بین زن و شوهر
he got off his daughters
U
دخترهایش را شوهر داد
sister in law
U
خواهر شوهر زن برادر
admetus
U
شوهر السس تیس
nubility
U
تنه شوهر بودن
judicial separaion
U
جدایی زن و شوهر از نظرحقوقی
to wear breeches
U
بر شوهر خود مسلط بودن
nephews
U
پسربرادر زن و خواهر شوهر وغیره
nephew
U
پسربرادر زن و خواهر شوهر وغیره
pin money
U
پول جیبی شوهر به همسرش
her next was a merchant
U
شوهر بعدی وی بازرگان بود
step daughter
U
دختر اندر دخترزن یا شوهر
polyandric
U
چند شوهره وابسته بچند شوهر
to live like cat and dog
U
دائما با هم جنگ و دعوا داشتن
[زن و شوهر]
polyandrous
U
چند شوهره وابسته بچند شوهر
single a
U
زنای مردزن داریازن شوهر یازن شوهرداربامردبیزن
chaperon
U
زن شوهر دار یا کاملی که ازدختر جوانی مراقبت میکند
paraphernalia
U
دارایی شخصی زن که بعد ازمرگ شوهر علاوه بر جهیزیه و منضمات ان به وی می رسد
telegony
U
انتقال فرضی صفات ونفوذاخلاقی شوهر اول در بچههای زن از شوهران بعدی
reduces
U
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce
U
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing
U
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
wife's equity
U
عبارت است از مقدار مناسب و معقولی ازاثاث البیت و ..... که زن میتواند برای خود و اطفالش نگهدارد و شوهر حق تصرف در ان یا انتقال دادنش راندارد
The husband and wife got into an argument . The husband and wife had an acrimonious exchange .
زن و شوهر بگو مگوشان شد
[بگو مگو کردند]
pin money
U
وجهی که شوهر به همسر خود برای حوایج خصوصی و شخصیش می پردازد و زن با صرف ان باید وضع فاهری خود رامتناسب با موقعیت اجتماعی شوهرش بیاراید
restitution of conjugal rights
U
دعوی الزام شوهر به مراجعت به خانه دعوی الزام به ایفاء وفایف زناشویی
married under a contract unlimited perio
U
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
consent
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
tenant by curtesy
U
عنوان شوهر است که بعد ازفوت زوجه اش در صورتی که از او فرزند مسلم الوراثتی داشته باشد که در زمان حیات زوجه متولد شده باشدمیتواند مادام العمر از ترکه غیر منقول مشارالیه استفاده کند
quarantining
U
در موارد ذیل درCL مورد استفاده است زن بیوه پنجاه روز از مرگ شوهر فرصت دارد که بادریافت جهیزیه و حق الارث خود از منزل خارج شود مدت قرنطینه کشتیهایی که ازکشورهای الوده به بیماریهای واگیر می ایندپنجاه perch از زمین
quarantines
U
در موارد ذیل درCL مورد استفاده است زن بیوه پنجاه روز از مرگ شوهر فرصت دارد که بادریافت جهیزیه و حق الارث خود از منزل خارج شود مدت قرنطینه کشتیهایی که ازکشورهای الوده به بیماریهای واگیر می ایندپنجاه perch از زمین
quarantined
U
در موارد ذیل درCL مورد استفاده است زن بیوه پنجاه روز از مرگ شوهر فرصت دارد که بادریافت جهیزیه و حق الارث خود از منزل خارج شود مدت قرنطینه کشتیهایی که ازکشورهای الوده به بیماریهای واگیر می ایندپنجاه perch از زمین
quarantine
U
در موارد ذیل درCL مورد استفاده است زن بیوه پنجاه روز از مرگ شوهر فرصت دارد که بادریافت جهیزیه و حق الارث خود از منزل خارج شود مدت قرنطینه کشتیهایی که ازکشورهای الوده به بیماریهای واگیر می ایندپنجاه perch از زمین
digamy
U
دو زن گیری دو شوهر گیری
ferries
U
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried
U
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry
U
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying
U
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
example is better than precept
U
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to sue for damages
U
عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
to put any one up to something
U
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
defined
U
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define
U
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining
U
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines
U
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
shifted
U
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televises
U
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
formation
U
سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
expand
U
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televised
U
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televise
U
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducts
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shift
U
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conducting
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expands
U
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shifts
U
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
expanding
U
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televising
U
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducted
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
developments
U
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
outdo
U
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
development
U
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
outdoes
U
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoing
U
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudges
U
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
shifting
U
حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
to picture
U
شرح دادن
[نمایش دادن]
[وصف کردن]
adjudging
U
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudged
U
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
promulge
U
انتشار دادن بعموم اگهی دادن
organization
U
سازمان دادن ارایش دادن موضع
greaten
U
درشت نشان دادن اهمیت دادن
indemnify
U
غرامت دادن به تامین مالی دادن به
organizations
U
سازمان دادن ارایش دادن موضع
organisations
U
سازمان دادن ارایش دادن موضع
advances
U
ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
allowances
U
جیره دادن فوق العاده دادن
organization of the ground
U
سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
square away
U
سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
allowance
U
جیره دادن فوق العاده دادن
drags
U
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged
U
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag
U
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
mouse
U
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamically
U
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
dynamic
U
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouses
U
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
triple option
U
بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
illustrate
U
شرح دادن نشان دادن
preferring
U
ترجیح دادن برتری دادن
organises
U
سازمان دادن ارایش دادن
individualizing
U
تمیز دادن تشخیص دادن
insulted
U
فحش دادن دشنام دادن
individualizes
U
تمیز دادن تشخیص دادن
prefers
U
ترجیح دادن برتری دادن
embellished
U
ارایش دادن زینت دادن
embellishes
U
ارایش دادن زینت دادن
embellish
U
ارایش دادن زینت دادن
embellishing
U
ارایش دادن زینت دادن
cure
U
شفا دادن بهبودی دادن
cured
U
شفا دادن بهبودی دادن
cures
U
شفا دادن بهبودی دادن
individualized
U
تمیز دادن تشخیص دادن
insult
U
فحش دادن دشنام دادن
individualize
U
تمیز دادن تشخیص دادن
relates
U
گزارش دادن شرح دادن
relate
U
گزارش دادن شرح دادن
organize
U
سازمان دادن ارایش دادن
pronounce
U
حکم دادن فتوی دادن
organizes
U
سازمان دادن ارایش دادن
irritates
U
خراش دادن سوزش دادن
irritated
U
خراش دادن سوزش دادن
incises
U
چاک دادن شکاف دادن
incised
U
چاک دادن شکاف دادن
house
U
منزل دادن پناه دادن
incise
U
چاک دادن شکاف دادن
irritate
U
خراش دادن سوزش دادن
organizing
U
سازمان دادن ارایش دادن
housed
U
منزل دادن پناه دادن
houses
U
منزل دادن پناه دادن
develop
U
بسط دادن پرورش دادن
direct
U
دستور دادن دستورالعمل دادن
informs
U
اطلاع دادن گزارش دادن
individualising
U
تمیز دادن تشخیص دادن
organising
U
سازمان دادن ارایش دادن
slash
U
چاک دادن شکاف دادن
individualises
U
تمیز دادن تشخیص دادن
individualised
U
تمیز دادن تشخیص دادن
develops
U
بسط دادن پرورش دادن
slashed
U
چاک دادن شکاف دادن
slashes
U
چاک دادن شکاف دادن
to set forth
U
شرح دادن بیرون دادن
to switch on
U
اتصال دادن جریان دادن
inform
U
اطلاع دادن گزارش دادن
garnishing
U
زینت دادن لعاب دادن
informing
U
اطلاع دادن گزارش دادن
prefer
U
ترجیح دادن برتری دادن
directs
U
دستور دادن دستورالعمل دادن
directed
U
دستور دادن دستورالعمل دادن
pronounces
U
حکم دادن فتوی دادن
expanding
U
توسعه دادن بسط دادن
give security for
U
تامین دادن ضامن دادن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com