English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
The husband and wife dont get on together. U زن وشوهر باهم نمی سازند
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
man and wife U زن وشوهر
husband and wife U زن وشوهر
to set by the ears U باهم بدکردن باهم مخالف کردن
curtain lecture U صحبتهای خصوصی زن وشوهر
coupled U زن وشوهر بهم بستن
couples U زن وشوهر بهم بستن
couple U زن وشوهر بهم بستن
formation U سازند
alphabetic character set U الفبا را می سازند
lengths U شماره بیتها که یک ثبات را می سازند
elf dock U شیرینی که اززنجبیل شامی سازند
length U شماره بیتها که یک ثبات را می سازند
dikes U دیواری که برای جلوگیری از اب دریا می سازند
dyke U دیواری که برای جلوگیری از اب دریا می سازند
maple sugar U شکری که از جوشاندن شیره افرا می سازند
dykes U دیواری که برای جلوگیری از اب دریا می سازند
network U اتصالات فیزیکی به کامپیوترها و قط عات کنترلی که یک شبکه را می سازند
networking U اتصالات فیزیکی به کامپیوترها و قط عات کنترلی که یک شبکه را می سازند
networks U اتصالات فیزیکی به کامپیوترها و قط عات کنترلی که یک شبکه را می سازند
judicial separaion U در این حالت زن وشوهر از هر جهت مجردمحسوب می شوند ولی حق ازدواج مجدد را ندارند وروابطشان با جنس مخالف زنا تلقی میشود
serial U ارسال بیتهای جداگانه که کلمات داده را می سازند.روی خط سیگنال در واحد زمان
serials U ارسال بیتهای جداگانه که کلمات داده را می سازند.روی خط سیگنال در واحد زمان
main U مجموعه دستوراتی که بخش اصلی برنامه را می سازند و از آنجا سایر توابع فراخوانی می شوند
community property U اموال مشترک زن وشوهر اموال همگانی
to set at loggerheads U باهم بد کردن باهم مخالف کردن
reciprocal agreement U قراردادی که دو کشور برای توسعه روابط اقتصادی با یکدیگرمنعقد می سازند و بر این مبنا به یکدیگر امتیازاتی ازنظر تعرفه گمرکی و عوارض و تسهیلات می دهند
graphics U پردازنده جانبی که سرعت نمایش را افزایش میدهد. محل پیکس ها را محاسبه میکند که خط c شکل را می سازند و آنها را نمایش میدهد
simoltaneous U باهم
tutti U باهم
at once U باهم
inchorus U باهم
simultaneously U باهم
together U باهم
concerted U باهم
simoltaneously U باهم
one with a U باهم
conjointly U باهم
vis-a-vis U باهم
vis a vis U باهم
concurrently U باهم
jointly U باهم
cooperate U باهم کارکردن
to be together U باهم بودن
combines U باهم پیوستن
one anda U همه باهم
kissing kind U باهم دوست
coinciding U باهم رویدادن
simultaneous with each other U باهم رخ دهنده
collocation U باهم گذاری
to huddle together U باهم غنودن
concomitancy U باهم بودن
coadunate U باهم روییده
cowork U باهم کارکردن
collaborate U باهم کارکردن
to work together U باهم کارکردن
all at once U همه باهم
to act jointly U باهم کارکردن
combining U باهم پیوستن
collaborating U باهم کارکردن
collaborates U باهم کارکردن
contemporaneously U بطورمعاصر باهم
collaborated U باهم کارکردن
cohabitation U زندگی باهم
interweaves U باهم امیختن
interweave U باهم امیختن
coincided U باهم رویدادن
coincide U باهم رویدادن
coexists U باهم زیستن
coexisting U باهم زیستن
coexisted U باهم زیستن
coexist U باهم زیستن
to keep company U باهم بودن
at loggerheads <idiom> U باهم جنگیدن
to whip in U باهم نگاهداشتن
interweaving U باهم امیختن
We went together . U باهم رفتیم
to grow together U باهم پیوستن
combine U باهم پیوستن
coincides U باهم رویدادن
interwove U باهم امیختن
We bear no relationship to each other . U باهم نسبتی نداریم
to keep company U باهم امیزش کردن
to be good pax U باهم دوست بودن
trigon U اجتماع سه ستاره باهم
to keep friends U باهم دوست ماندن
cross fertilize U باهم پیوند زدن
they had words U باهم نزاع کردند
to grow into one U باهم یکی شدن
impacted U باهم جمع شده
to set at variance U با هم بد کردن باهم مخالف ت
to bill and coo U باهم غنج زدن
interwed U باهم پیوند کردن
intercommon U باهم شرکت کردن
to be together with somebody U با کسی باهم بودن
to hang together U باهم پیوسته یامتحدبودن
to hang together U باهم مربوط بودن
to grow together U باهم یکی شدن
promiscuous bathing U ابتنی زن و مرد باهم
symmetrize U باهم قرینه کردن
com U پیشوند بمعانی با و باهم
grades U جورکردن باهم امیختن
correlation U بستگی دوچیز باهم
spliced U باهم متصل کردن
splices U باهم متصل کردن
compare U برابرکردن باهم سنجیدن
chums U باهم زندگی کردن
chum U باهم زندگی کردن
splicing U باهم متصل کردن
Co U پیشوندیست بمعنی با و باهم
co- U پیشوندیست بمعنی با و باهم
sum U باهم جمع کردن
sums U باهم جمع کردن
grade U جورکردن باهم امیختن
confuse U باهم اشتباه کردن
confuses U باهم اشتباه کردن
compared U برابرکردن باهم سنجیدن
compares U برابرکردن باهم سنجیدن
comparing U برابرکردن باهم سنجیدن
cohabit U باهم زندگی کردن
cohabited U باهم زندگی کردن
splice U باهم متصل کردن
coact U باهم نمایش دادن
coapt U باهم جور امدن
coapt U باهم متناسب شدن
coexistent U باهم زیست کننده
coextend U باهم تمدیدیاتوسعه یافتن
interchanges U باهم عوض کردن
interchanged U باهم عوض کردن
interchange U باهم عوض کردن
cohabiting U باهم زندگی کردن
interchanging U باهم عوض کردن
impacted U باهم جوش خورده
cohabits U باهم زندگی کردن
pool U شریک شدن باهم اتحادکردن
simultaneous U باهم واقع شونده همزمان
out of tune <idiom> U باهم خوب وسازش نداشتن
to go to gether U بهم خوردن باهم جوربودن
to cotton with each other U باهم ساختن یارفاقت کردن
to cotton together U باهم ساختن یارفاقت کردن
conning U مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
We entered the room together . U باهم وارد اطاق شدیم
They are hardly comparable . U منا سبتی باهم ندارند
we are kin U ما با هم وابسته ایم ما باهم منسوبیم
pooled U شریک شدن باهم اتحادکردن
add U جمع زدن باهم پیوستن
to spar at each other U باهم مشت بازی کردن
adding U جمع زدن باهم پیوستن
pools U شریک شدن باهم اتحادکردن
adds U جمع زدن باهم پیوستن
they were made one U یعنی باهم عروسی کردند
col U پیشوند بمعانی باو باهم
cons U مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
conned U مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
con U مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
confluent U باهم جاری شونده متلاقی
in on <idiom> U برای کای باهم جمع شدن
interfertile U اماده زاد و ولد دوتایی باهم
life is not all rose culour U در زندگی نوش ونیش باهم است
photo electric U وابسته به تاثیر نورو الکتریک باهم
disunite U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disunited U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disunites U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disuniting U باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
homogeneous U مقاربت کننده باهم جنس خود
to come to an explanation U درتوضیح چیزی باهم موافقت کردن
solunar U حاصله در اثر خورشید و ماه باهم
quirister U دسته سرودخوانان کلیسا باهم خواندن
They fight like cat and dog . U باهم مثل سگ وگربه دعوا می کنند
cross fire U تداخل دومکالمه تلفنی یا تلگرافی باهم
mutton chop U دنده و نیمی از مهره که باهم سرخ کنند
concatenate U دستوری که دو داده یا متغیر را باهم ترکیب میکند
hash U گوشت وسبزههای پخته که باهم بیامیزند امیزش
autogenesis U ترکیب یا امیختگی سلولهای همانند یا هم نوع باهم
I often confuse the twin brothers . U من این دوقلوها رااغلب باهم عوضی می گیرم
They are poles apart. U یک دنیا باهم فرق دارند ( بسیار متفاوتند )
to date U باهم بیرون رفتن [به عنوان دوست پسر و دختر]
to go out U باهم بیرون رفتن [به عنوان دوست پسر و دختر]
coextensive U باهم دریک زمان ویک مکان بسط یافته
omnim gatherum U امیختگی چندین چیز باهم توده امیخته جنگ
1 and 2 are poles apart. <idiom> U ۱ و ۲ یک دنیا باهم فرق دارند [بسیار متفاوت هستند] .
polymerize U باهم ترکیب وجمع شدن وذره بزرگتری تشکیل دادن
happy family U دستهای ازجانوران جوربجورکه دریک قفس باهم زندگی میکنند
homogamic U تولید نسل کننده بوسیله مقارت باهم جنس خود
tragi comedy U نمایشی که دران مطالب جدی ومضحک باهم امیخته باشد
homogamous U تولید نسل کننده بوسیله مقارت باهم جنس خود
consortia U ائتلاف چند شرکت باهم برای انجام امور انتفاعی کنسرسیوم
consortium U ائتلاف چند شرکت باهم برای انجام امور انتفاعی کنسرسیوم
pace lap U دور پیست را باهم رفتن برای گرم کردن ماشین در اغازمسابقه
consortiums U ائتلاف چند شرکت باهم برای انجام امور انتفاعی کنسرسیوم
interplead U پیش از اقامه دعوا بر کسی باهم دعوای حقوقی را خاتمه دادن
throw the baby out with the bathwater <idiom> U (تروخشک باهم میسوزد)کل چیزی رادور ریختن به خاطر خرابی یک قسمت آن
drawbore U کنگرههای موجود بین کام وزبانه که باهم جفت شده ومحکم میشود
scarf weld U جایی که دو میل اهن را نیم ونیم کرده باهم جوش داده باشند
to interlock levers U اهرم هارابهم پیوستن بدانسان که هرکدام راتکان دهندهمه باهم تکان می خورد
concatenate U بیشتر ازیک فایل یامجموعهای ازداده ها که باهم ترکیب می شوند تا مجموعهای را تشکیل دهند
tristimulus values U مقادیر نسبی یه رنگ اصلی که برای ایجاد رنگهای دیگر باهم ترکیب می شوند
diptych U دولوحی که باهم بوسیله لولایی متصل شده و برای نوشتن بکار می رفته و تاه میشده
logograph U چیستان یامعمایی متشکل ازکلماتی که باید باهم جمع شوند وکلمه دیگری ازان ساخته شود
logogram U چیستان یامعمایی متشکل ازکلماتی که باید باهم جمع شوند وکلمه دیگری ازان ساخته شود
dead U دوره زمانی بین دو رویداد که هیج اتفاقی نمیافتد برای اطمینان از اینکه باهم برخورد نخواهند داشت
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com