Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 209 (11 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
cohabitation
U
زندگی باهم
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
chum
U
باهم زندگی کردن
chums
U
باهم زندگی کردن
cohabit
U
باهم زندگی کردن
cohabited
U
باهم زندگی کردن
cohabiting
U
باهم زندگی کردن
cohabits
U
باهم زندگی کردن
happy family
U
دستهای ازجانوران جوربجورکه دریک قفس باهم زندگی میکنند
life is not all rose culour
U
در زندگی نوش ونیش باهم است
Other Matches
to set by the ears
U
باهم بدکردن باهم مخالف کردن
it is impossible to live there
U
نمیشود در انجا زندگی کرد زندگی
Life is ten percent what happens to you and ninety percent how you respond to it.
U
ده درصد از زندگی، اتفاقاتی است که برایتان می افتد و نود درصد باقی مانده زندگی واکنش شما به این اتفاقات است.
to set at loggerheads
U
باهم بد کردن باهم مخالف کردن
lead a dog's life
<idiom>
U
زندگی سخت داشتن ،زندگی سگی داشتن
vis-a-vis
U
باهم
tutti
U
باهم
conjointly
U
باهم
jointly
U
باهم
simoltaneously
U
باهم
simultaneously
U
باهم
at once
U
باهم
concurrently
U
باهم
concerted
U
باهم
simoltaneous
U
باهم
together
U
باهم
inchorus
U
باهم
vis a vis
U
باهم
one with a
U
باهم
to grow together
U
باهم پیوستن
coincide
U
باهم رویدادن
to huddle together
U
باهم غنودن
We went together .
U
باهم رفتیم
coexists
U
باهم زیستن
coexisting
U
باهم زیستن
coexisted
U
باهم زیستن
coexist
U
باهم زیستن
coincides
U
باهم رویدادن
kissing kind
U
باهم دوست
coinciding
U
باهم رویدادن
interweaves
U
باهم امیختن
interweaving
U
باهم امیختن
interweave
U
باهم امیختن
interwove
U
باهم امیختن
to act jointly
U
باهم کارکردن
to work together
U
باهم کارکردن
coincided
U
باهم رویدادن
to keep company
U
باهم بودن
all at once
U
همه باهم
collaborated
U
باهم کارکردن
collaborate
U
باهم کارکردن
combining
U
باهم پیوستن
combines
U
باهم پیوستن
combine
U
باهم پیوستن
concomitancy
U
باهم بودن
contemporaneously
U
بطورمعاصر باهم
cooperate
U
باهم کارکردن
cowork
U
باهم کارکردن
one anda
U
همه باهم
to be together
U
باهم بودن
coadunate
U
باهم روییده
collaborates
U
باهم کارکردن
at loggerheads
<idiom>
U
باهم جنگیدن
to whip in
U
باهم نگاهداشتن
simultaneous with each other
U
باهم رخ دهنده
collocation
U
باهم گذاری
collaborating
U
باهم کارکردن
correlation
U
بستگی دوچیز باهم
confuses
U
باهم اشتباه کردن
We bear no relationship to each other .
U
باهم نسبتی نداریم
coextend
U
باهم تمدیدیاتوسعه یافتن
promiscuous bathing
U
ابتنی زن و مرد باهم
to be together with somebody
U
با کسی باهم بودن
symmetrize
U
باهم قرینه کردن
grades
U
جورکردن باهم امیختن
they had words
U
باهم نزاع کردند
comparing
U
برابرکردن باهم سنجیدن
compares
U
برابرکردن باهم سنجیدن
grade
U
جورکردن باهم امیختن
compare
U
برابرکردن باهم سنجیدن
compared
U
برابرکردن باهم سنجیدن
coapt
U
باهم جور امدن
Co
U
پیشوندیست بمعنی با و باهم
splicing
U
باهم متصل کردن
splices
U
باهم متصل کردن
spliced
U
باهم متصل کردن
splice
U
باهم متصل کردن
impacted
U
باهم جمع شده
impacted
U
باهم جوش خورده
to keep friends
U
باهم دوست ماندن
com
U
پیشوند بمعانی با و باهم
interchanging
U
باهم عوض کردن
intercommon
U
باهم شرکت کردن
coexistent
U
باهم زیست کننده
to set at variance
U
با هم بد کردن باهم مخالف ت
confuse
U
باهم اشتباه کردن
coapt
U
باهم متناسب شدن
trigon
U
اجتماع سه ستاره باهم
co-
U
پیشوندیست بمعنی با و باهم
to keep company
U
باهم امیزش کردن
to bill and coo
U
باهم غنج زدن
to hang together
U
باهم پیوسته یامتحدبودن
interchange
U
باهم عوض کردن
to grow into one
U
باهم یکی شدن
coact
U
باهم نمایش دادن
interchanged
U
باهم عوض کردن
interchanges
U
باهم عوض کردن
sums
U
باهم جمع کردن
to be good pax
U
باهم دوست بودن
interwed
U
باهم پیوند کردن
to hang together
U
باهم مربوط بودن
cross fertilize
U
باهم پیوند زدن
to grow together
U
باهم یکی شدن
sum
U
باهم جمع کردن
pool
U
شریک شدن باهم اتحادکردن
we are kin
U
ما با هم وابسته ایم ما باهم منسوبیم
confluent
U
باهم جاری شونده متلاقی
out of tune
<idiom>
U
باهم خوب وسازش نداشتن
pools
U
شریک شدن باهم اتحادکردن
pooled
U
شریک شدن باهم اتحادکردن
col
U
پیشوند بمعانی باو باهم
The husband and wife dont get on together.
U
زن وشوهر باهم نمی سازند
to cotton together
U
باهم ساختن یارفاقت کردن
to cotton with each other
U
باهم ساختن یارفاقت کردن
to go to gether
U
بهم خوردن باهم جوربودن
adds
U
جمع زدن باهم پیوستن
adding
U
جمع زدن باهم پیوستن
add
U
جمع زدن باهم پیوستن
they were made one
U
یعنی باهم عروسی کردند
We entered the room together .
U
باهم وارد اطاق شدیم
They are hardly comparable .
U
منا سبتی باهم ندارند
conning
U
مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
to spar at each other
U
باهم مشت بازی کردن
con
U
مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
conned
U
مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
simultaneous
U
باهم واقع شونده همزمان
cons
U
مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
photo electric
U
وابسته به تاثیر نورو الکتریک باهم
in on
<idiom>
U
برای کای باهم جمع شدن
cross fire
U
تداخل دومکالمه تلفنی یا تلگرافی باهم
interfertile
U
اماده زاد و ولد دوتایی باهم
quirister
U
دسته سرودخوانان کلیسا باهم خواندن
disunites
U
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disunited
U
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disunite
U
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disuniting
U
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
They fight like cat and dog .
U
باهم مثل سگ وگربه دعوا می کنند
solunar
U
حاصله در اثر خورشید و ماه باهم
homogeneous
U
مقاربت کننده باهم جنس خود
to come to an explanation
U
درتوضیح چیزی باهم موافقت کردن
mutton chop
U
دنده و نیمی از مهره که باهم سرخ کنند
concatenate
U
دستوری که دو داده یا متغیر را باهم ترکیب میکند
autogenesis
U
ترکیب یا امیختگی سلولهای همانند یا هم نوع باهم
I often confuse the twin brothers .
U
من این دوقلوها رااغلب باهم عوضی می گیرم
They are poles apart.
U
یک دنیا باهم فرق دارند ( بسیار متفاوتند )
hash
U
گوشت وسبزههای پخته که باهم بیامیزند امیزش
to date
U
باهم بیرون رفتن
[به عنوان دوست پسر و دختر]
coextensive
U
باهم دریک زمان ویک مکان بسط یافته
to go out
U
باهم بیرون رفتن
[به عنوان دوست پسر و دختر]
1 and 2 are poles apart.
<idiom>
U
۱ و ۲ یک دنیا باهم فرق دارند
[بسیار متفاوت هستند]
.
omnim gatherum
U
امیختگی چندین چیز باهم توده امیخته جنگ
homogamic
U
تولید نسل کننده بوسیله مقارت باهم جنس خود
homogamous
U
تولید نسل کننده بوسیله مقارت باهم جنس خود
tragi comedy
U
نمایشی که دران مطالب جدی ومضحک باهم امیخته باشد
polymerize
U
باهم ترکیب وجمع شدن وذره بزرگتری تشکیل دادن
consortium
U
ائتلاف چند شرکت باهم برای انجام امور انتفاعی کنسرسیوم
consortia
U
ائتلاف چند شرکت باهم برای انجام امور انتفاعی کنسرسیوم
pace lap
U
دور پیست را باهم رفتن برای گرم کردن ماشین در اغازمسابقه
consortiums
U
ائتلاف چند شرکت باهم برای انجام امور انتفاعی کنسرسیوم
throw the baby out with the bathwater
<idiom>
U
(تروخشک باهم میسوزد)کل چیزی رادور ریختن به خاطر خرابی یک قسمت آن
interplead
U
پیش از اقامه دعوا بر کسی باهم دعوای حقوقی را خاتمه دادن
to interlock levers
U
اهرم هارابهم پیوستن بدانسان که هرکدام راتکان دهندهمه باهم تکان می خورد
scarf weld
U
جایی که دو میل اهن را نیم ونیم کرده باهم جوش داده باشند
drawbore
U
کنگرههای موجود بین کام وزبانه که باهم جفت شده ومحکم میشود
tristimulus values
U
مقادیر نسبی یه رنگ اصلی که برای ایجاد رنگهای دیگر باهم ترکیب می شوند
concatenate
U
بیشتر ازیک فایل یامجموعهای ازداده ها که باهم ترکیب می شوند تا مجموعهای را تشکیل دهند
lifeline
U
خط زندگی
lifelines
U
خط زندگی
vita
U
زندگی
existence
U
زندگی
life
U
زندگی
lives
U
زندگی
existences
U
زندگی
habitancy
U
زندگی
habitance
U
زندگی
eau de vie
U
اب زندگی
wile a
U
در زندگی
vivification
U
زندگی
togetherness
U
زندگی با هم
living
U
زندگی
lives of great men
U
زندگی
diptych
U
دولوحی که باهم بوسیله لولایی متصل شده و برای نوشتن بکار می رفته و تاه میشده
logogram
U
چیستان یامعمایی متشکل ازکلماتی که باید باهم جمع شوند وکلمه دیگری ازان ساخته شود
logograph
U
چیستان یامعمایی متشکل ازکلماتی که باید باهم جمع شوند وکلمه دیگری ازان ساخته شود
Shame on you !
U
تف بر این زندگی
social life
زندگی اجتماعی
ever lasting life
U
زندگی جاویدان
evening of life
U
شام زندگی
pieds-a-terre
U
جای زندگی
pied-a-terre
U
جای زندگی
he lives on air
U
زندگی میکند
vitalize
U
زندگی دادن
vital energy
U
نیروی زندگی
hutment
U
زندگی در کلبه
happy life
U
زندگی باخوشدل
life instinct
U
غریزه زندگی
happy life
U
زندگی اسوده
joie de vivre
U
نشاط زندگی
lifestyle
U
شیوهی زندگی
lifestyles
U
شیوهی زندگی
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com