English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
groundwork U زمینه اساس
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
substantialize U اساس دادن یا اساس پیدا کردن
inversion U تاثیر تلویزیونی ناشی از جابجایی رنگ نمایش متن پیش زمینه و پس زمینه
inversions U تاثیر تلویزیونی ناشی از جابجایی رنگ نمایش متن پیش زمینه و پس زمینه
base course U لایه اساس قشر اساس
middle distance U فاصلهی میان زمینه و پیش زمینه
tone-on-tone U [بکار گیری یک رنگ با پس زمینه متفاوت در زمینه فرش بطور مثال دو نوع رنگ قرمز یکی تیره و دیگری روشن]
partitions U بخشی از حافظه کامپیوتر به عنوان حافظه پیش زمینه یا پس زمینه
partition U بخشی از حافظه کامپیوتر به عنوان حافظه پیش زمینه یا پس زمینه
foreground U سیستم کامپیوتری که در حالت اجرای برنامه ممکن است : حالت پیش زمینه برای برنامههای کاربردی محاورهای . حالت پس زمینه : برای برنامههای سیستمهای ضروری
wage fund theory of wages U نظریه مزد بر اساس وجوه دستمزد براساس این نظریه که توسط استوارت میل بیان شده مزد بر اساس رابطه میان کل وجوه مربوط به پرداخت دستمزد و تعدادکارگران تعیین میشودبنابراین برای افزایش دستمزد بایستی یا کل این وجوه را بالا برد و یا اینکه تعداد کارگران را کاهش داد
unsubstantial U بی اساس
root U اساس
basis U اساس
groundless U بی اساس
ground U اساس
structuring U اساس
structures U اساس
structure U اساس
unsubstantiality U بی اساس
vaporous U بی اساس
bedrock U اساس
element U اساس
elements U اساس
substantially U در اساس
ill-founded U بی اساس
rootless U بی اساس
nucleus U اساس
nuclei U اساس
cornerstones U اساس
cornerstone U اساس
grass roots U اساس
baseless U بی اساس
foundation U اساس
roots U اساس
fundament U اساس
pier foundation U اساس پی
chimeric U بی اساس
insubstatiality U بی اساس
ill founded U بی اساس
rationale U اس اساس
fundamental U اساس
unfounded U بی اساس
groundsel U اساس
delusive U بی اساس
principium U اس اساس
origins U اساس
origin U اساس
idlest U بی اساس
idles U بی اساس
idled U بی اساس
subsistance U اساس
idle U بی اساس
insubstantial U بی اساس بیموضوع
corpus delicti U اساس جرم
corner stone U بنیاد اساس
data origination U اساس داده
Unfounded rumours. U شایعات بی اساس
elements U عنصر اساس
element U عنصر اساس
tittle-tattle U شایعات بی اساس
gossipry U شایعات بی اساس
there is nothing in it U بی اساس است
gossip U شایعات بی اساس
gossiped U شایعات بی اساس
gossiping U شایعات بی اساس
gossips U شایعات بی اساس
tittle tattle U شایعات بی اساس
corpus juris U اساس قانون
idle rumoues U شایعات بی اساس
foundation U پی ریزی اساس
ignoring U بی اساس دانستن
groundlessly U بطور بی اساس
ignore U بی اساس دانستن
ignored U بی اساس دانستن
ignores U بی اساس دانستن
hot mix base U اساس اسفالتی گرم
fabrics U سبک بافت اساس
fabric U سبک بافت اساس
gossiped U شایعات بی اساس دادن
gossiping U شایعات بی اساس دادن
grounded (his complaint was not grounded U شکایت او بی اساس بود
rooty of sand U چیز ناپایدار یا بی اساس
bedding U بنیاد و اساس هرکاری
To build on sand. U کار بی اساس کردن
gossip U شایعات بی اساس دادن
subbase course U لایه زیر اساس
gossips U شایعات بی اساس دادن
demand processing U پردازش بر اساس نیاز
subbase course U لایه پی قشر زیر اساس
cotton grade U درجه پنبه بر اساس مرغوبیت
ill founded U دارای شالوده یا اساس بد بی پروپا
on an arm's length basis U بر اساس مستقل و برابر بودن [در]
euhemerism U اساس تاریخی برای افسانه ها
gossiper U کسیکه شایعات بی اساس میدهد
predispositions U زمینه
predisposition U زمینه
background U زمینه
outline U زمینه
conspectus U زمینه
contexts U زمینه
context U زمینه
sketches U زمینه
outlined U زمینه
outlines U زمینه
ground note U نت زمینه
sketched U زمینه
setting U زمینه
ichnograph U زمینه
settings U زمینه
flash color U زمینه
flat paint U زمینه
outlining U زمینه
sketch U زمینه
terrain U زمینه
backgrounds U پس زمینه
basis U زمینه
designs U زمینه
design U زمینه
ground U زمینه
tendencies U زمینه
tendency U زمینه
background U پس زمینه
backgrounds U زمینه
euhemerize U اساس تاریخی قائل شدن برای
his joys p from baseless hope U خوشیهای اوناشی ازامیدهای بی اساس است
average cost pricing U قیمت گذاری بر اساس هزینه متوسط
elements U رکن اساس جزئی از یک قسمت یایکان
element U رکن اساس جزئی از یک قسمت یایکان
It must have a solid foundation. U اساس کار باید محکم باشد
display background U زمینه نمایش
ambient music U موسیقی پس زمینه
figure ground U شکل و زمینه
main color U رنگ زمینه
ichnography U زمینه سازی
ground color U رنگ زمینه
host crystal U بلور زمینه
dominant design U زمینه اصلی
in this connextion U دراین زمینه
background music U موسیقی پس زمینه
background sound U موسیقی پس زمینه
ground colour U رنگ زمینه
protective ground U زمینه حفافتی
foreground U پیش زمینه
planning U زمینه سازی
contrasts U رنگ زمینه
contrasting U رنگ زمینه
contrasted U رنگ زمینه
wherein U درچه زمینه
ambient U پس زمینه معمولی
contrast U رنگ زمینه
surveys U زمینه یابی
intriguing U زمینه سازی
predisposes U زمینه را مهیاساختن
intrigues U زمینه سازی
predispose U زمینه را مهیاساختن
predisposed U زمینه را مهیاساختن
predisposing U زمینه را مهیاساختن
root U سرچشمه زمینه
intrigue U زمینه سازی
themes U ریشه زمینه
roots U سرچشمه زمینه
theme U ریشه زمینه
background level U تراز زمینه
background noise U صدای پس زمینه
surveyed U زمینه یابی
background noise U اختلال پس زمینه
background radiation U تابش زمینه
blue print U زمینه ابی
survey U زمینه یابی
background process U فرایندهای پس زمینه
background communication U ارتباط پس زمینه
background current U جریان زمینه
matrix U زمینه ملاط
background printing U چاپ پس زمینه
matrixes U زمینه ملاط
simple interest U سود پول بر اساس سال 063 روزه
it was basedon evclid U اساس ان روی اقلیدس گذارده شده بود
predisposing factor U عامل زمینه ساز
field U زمینه رزمی صحرایی
survey tests U ازمونهای زمینه یابی
It is in short supply. U زمینه اش دربازار کم است
survey research U پژوهش زمینه یاب
contrasts U زمینه طرح و سایه
spectrum of war U جنگ در تمام زمینه ها
attitude survey U زمینه یابی نگرش
fielded U زمینه رزمی صحرایی
field lens adjustment زمینه تنظیم لنز
undertones U ته صدا موجود در زمینه
undertone U ته صدا موجود در زمینه
contrast U زمینه طرح و سایه
background recalculation U محاسبه مجدد پس زمینه
contrasted U زمینه طرح و سایه
contrasting U زمینه طرح و سایه
fields U زمینه رزمی صحرایی
spectrum of war U زمینه ها یا طیف جنگ
yarn sorting U دسته بندی نخ [بر اساس ظرافت، نمره نخ، جنس و غیره]
plateform U بلندی قسمتی از کف سالن یا محلی بنیاد یا اساس چیزی
He talked in this connection (vein). U دراین زمینه صحبت کرد
color contrast U تضاد رنگی در زمینه فرش
ich nographic U وابسته به طراحی و زمینه سازی
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com