Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (38 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
betoken
U
دلالت کردن بر دال بر امری
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
savorŠetc
U
دلالت کردن
signifying
U
دلالت کردن
implicating
U
دلالت کردن بر
implicates
U
دلالت کردن بر
implicated
U
دلالت کردن بر
signifying
U
دلالت کردن بر
signify
U
دلالت کردن بر
signifies
U
دلالت کردن
predicate
U
دلالت کردن
predicates
U
دلالت کردن
predicated
U
دلالت کردن
signify
U
دلالت کردن
predicating
U
دلالت کردن
to give evdience
U
دلالت کردن
signifies
U
دلالت کردن بر
implicate
U
دلالت کردن بر
implies
U
دلالت ضمنی کردن بر
imply
U
دلالت ضمنی کردن بر
implying
U
دلالت ضمنی کردن بر
foreshown
U
از پیش دلالت کردن بر
connote
U
دلالت ضمنی کردن بر
verify
U
رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
verified
U
رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
verifying
U
رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
verifies
U
رسیدگی کردن صحت و سقم امری را معلوم کردن
to evolve a fact
U
چگونگی امری را فاهر کردن
expressed
U
دلالت کردن بر فهماندن صریح
express
U
دلالت کردن بر فهماندن صریح
expressing
U
دلالت کردن بر فهماندن صریح
expresses
U
دلالت کردن بر فهماندن صریح
point
U
اشاره کردن دلالت کردن متوجه کردن نکته
mutualize
U
بطور مشترک امری را انجام دادن همزیستی کردن
reversion
U
هبه کردن مال غیر منقول بخ کسی به شرط حدوث امری در خارج یا گذشتن مدت معین هبه مشروط
imperatives
U
امری
magistral
U
امری
imperative
U
امری
fiat
U
امری
fiats
U
امری
textual implication
U
دلالت
symbolization
U
دلالت
indication
U
دلالت
implication
U
دلالت
implications
U
دلالت
signification
U
دلالت
imperative statement
U
حکم امری
jussive
U
حالت امری
factual
U
حقیقت امری
jussive
U
کلمهء امری
factually
U
حقیقت امری
implies
U
دلالت داشتن
connotations
U
دلالت ضمنی
connotation
U
دلالت ضمنی
imply
U
دلالت داشتن
denotable
U
دلالت کردنی
implying
U
دلالت داشتن
denotative of
U
دلالت کننده بر
signifier
U
دلالت کننده
expessive
U
دلالت کننده
evidentiary
U
دلالت کننده
bode
U
دلالت داشتن
connotative
U
دلالت کننده
implicative
U
دلالت کننده
indicant
U
دلالت کننده
implicitness
U
دلالت ضمنی
indicative
U
دلالت کننده
nonfeasance
U
قصور در انجام امری
committed
U
متعهدبانجام امری نمودن
committing
U
متعهدبانجام امری نمودن
whipping boy
U
وجه المصالحه امری
commits
U
متعهدبانجام امری نمودن
prolepsis
U
تقدیم یا تقدم امری
commit
U
متعهدبانجام امری نمودن
prime implicant
U
عمده دلالت کننده
it savours of revenge
U
دلالت بر انتقام میکند
hunched
U
فن احساس وقوع امری در اینده
that is a thing
U
این امری است علیحده
hunches
U
فن احساس وقوع امری در اینده
hunching
U
فن احساس وقوع امری در اینده
postulancy
U
کاندید نامزد انجام امری
precognition
U
الهام قبل ازوقوع امری
hunch
U
فن احساس وقوع امری در اینده
prerequisite
U
شرط قبلی لازمه امری
prerequisites
U
شرط قبلی لازمه امری
to make inquires into a matter
U
در امری تحقیقات بعمل اوردن
sin of omission
U
گناه فروگذاری از انجام امری
bring about
U
سبب وقوع امری شدن
chartered
U
بین افراد دلالت کند
chartering
U
بین افراد دلالت کند
index number
U
عددی که دلالت برحجم کند
charters
U
بین افراد دلالت کند
suggestive
U
دلالت کننده وسوسه امیز
charter
U
بین افراد دلالت کند
causatively
U
چنانکه دلالت برسبب نماید
preordain
U
قبلا وقوع امری را ترتیب دادن
to engage yourself to do something
U
خود را به انجام امری متعهد نمودن
to commit yourself to do something
U
خود را به انجام امری متعهد نمودن
hindsight
U
درک یا فهم امری که واقع شده
an inceptive
U
فعلی که دلالت بر اغاز کاری نماید
an inceptive verb
U
فعلی که دلالت بر اغاز کاری نماید
to thrash out the truth
U
حقیقت امری را بزحمت وباازمایشهای پی درپی دریافتن
pools
U
عده کارمند اماده برای انجام امری
pooled
U
عده کارمند اماده برای انجام امری
pool
U
عده کارمند اماده برای انجام امری
to regard something as a matter of course
U
چیزی
[داستانی]
را امری آشکار در نظر گرفتن
why i think i can
U
هنگام کشف مطلبی دلالت برتعجب میکند
d. letter
U
حرفی که درسالنامه دلالت برروز یک شنبه میکند
boggle
U
دراثر امری ناگهان وحشت زده وناراحت شدن
he should better to led than
U
باید اورا دلالت کرد زور فایده ندارد
acatalectic
U
قاضی یاشخصی که نمیتواند به صحت امری اطمینان حاصل کند
remainder
U
حالتی که وجودیافتن امری منوط به تحقق امر دیگری باشد
conning
U
در DOS و 2/OS نام دستگاهی که به صفحه کلید ومونیتور دلالت داشته باشد
cons
U
در DOS و 2/OS نام دستگاهی که به صفحه کلید ومونیتور دلالت داشته باشد
conned
U
در DOS و 2/OS نام دستگاهی که به صفحه کلید ومونیتور دلالت داشته باشد
con
U
در DOS و 2/OS نام دستگاهی که به صفحه کلید ومونیتور دلالت داشته باشد
equitable mortgage
U
بدون انکه موضوع این عمل یاتاسیس صراحتا" یا منجزا"به رهن دلالت داشته باشد
feasability study
U
مطالعه امکان اجرای چیزی مطالعه اقتصادی بودن امری
presentiments
U
عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی
presentiment
U
عقیده قبلی نسبت بچیزی احساس وقوع امری از پیش روشن بینی قبلی
warp tension
U
کشش نخ های تار
[میزان کشیدگی نخ های چله در دار که یکنواختی آن در بوجود آمدن فرشی یکنواخت و صاف امری ضروری است.]
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
U
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
U
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capture
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
U
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
captures
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
U
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verified
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
U
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
surveyed
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper
[metal or glass]
U
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
survey
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
cross examination
U
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
buck up
U
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
concentrates
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
serve
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigns
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assign
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrate
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigning
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to appeal
[to]
U
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
to inform on
[against]
somebody
U
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
calk
U
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
tae
U
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
soft-pedals
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
crosser
U
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
withstood
U
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
woo
U
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
withstanding
U
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
preach
U
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
checked
U
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
married under a contract unlimited perio
U
زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
withstand
U
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
preached
U
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
wooed
U
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
withstands
U
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
infringing
U
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringes
U
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
infringed
U
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
checks
U
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
preaches
U
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
woos
U
افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
to use effort
U
کوشش کردن بذل مساعی کردن سعی کردن
times
U
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
crossest
U
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
time
U
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
sterilised
U
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
exploits
U
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
crosses
U
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
sterilising
U
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
exploiting
U
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
sterilises
U
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
exploit
U
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
support
U
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
correct
U
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
correcting
U
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
infringe
U
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
check
U
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
to wipe out
U
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
timed
U
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com