Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
the inquisition
U
دادگاهی که کارش دادرسی مردمان از دین برگشته یارافضی و به کیفر رساندن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
levy in mess
U
نام نویسی از مردمان سالم برای جنگ بسیج مردمان سالم به طور اجباری
he has a rushing business
U
کارش خوب گرفته است کارش خیلی رونق دارد
renegade
U
از دین برگشته برگشته
renegades
U
از دین برگشته برگشته
summings up
U
خلاصهای که قاضی محکمه پس از ختم دادرسی و پیش از شروع شور هیات منصفه از جریان دادرسی و ادله ابرازی برای هیات منصفه بیان میکند
summing up
U
خلاصهای که قاضی محکمه پس از ختم دادرسی و پیش از شروع شور هیات منصفه از جریان دادرسی و ادله ابرازی برای هیات منصفه بیان میکند
forensic
U
دادگاهی
chancery
U
دادگاهی که chancellor lord
open court
U
دادگاهی که همه مردم حق مراجعه به ان را دارند
marshalsea
U
دادگاهی که marshal knightبر ان ریاست داشت
e. of pleas
U
دادگاهی که اصولا برای رسیدگی به کارهای مالی بود
court of record
U
دادگاهی که پرونده و سوابق دعاوی مطروحه را حفظ میکند
people
U
مردمان
peopled
U
مردمان
peoples
U
مردمان
peopling
U
مردمان
leet
U
دادگاهی که تیول داران سالی یا ششماه یکبار برپا می کردند
many persons
U
مردمان بسیار
gentlefolk
U
مردمان شریف
people of quality
U
مردمان متشخص
great persons
U
مردمان بزرگ
these people
U
این مردمان
the common run of men
U
مردمان عادی
the quality
U
مردمان متشخص
lives of great men
U
مردمان بزرگ
gentlemen of the robe
U
مردمان قضائی
rogatory
U
احاله رسیدگی به قضیه مطروحه به دادگاهی غیر از محکمه مطروح فیه
within living memory
U
تا انجا که مردمان زنده
great minds
U
مردمان با کله یا فکور
pict
U
مردمان غیر سلتی انگلیس
prytaneum
U
تالارپذیرایی سفراو مردمان محترم
gentry
U
مردمان محترم و با تربیت اصالت
golden age
U
وابسته به مردمان عصر طلایی
golden ages
U
وابسته به مردمان عصر طلایی
retorted
U
برگشته
turn down
U
برگشته
inverse
U
برگشته
inflexed
U
برگشته
reflexed
U
برگشته
revolute
U
لب برگشته
retroflected
U
برگشته
retrousse
U
برگشته
recurvate
U
برگشته
runagate
U
از دین برگشته
recurvate
U
برگشته کردن
foxed
U
رنگ برگشته
apostates
U
از دین برگشته
apostate
U
از دین برگشته
extrorse
U
بیرون برگشته
turn down
U
یقه برگشته
retroverted
U
بعقب برگشته
resupine
U
بعقب برگشته
revers
U
لبه برگشته
intoed
U
پنجه برگشته
recurve
U
برگشته کردن
respecter
U
کسی که از مردمان بانفوذ یاتوانگر ملاحظه یا صرفداری میکند
respecters
U
کسی که از مردمان بانفوذ یاتوانگر ملاحظه یا صرفداری میکند
chukka
U
پوتین نوک برگشته
unlucky
U
بخت برگشته بدیمن
the tide has turned
U
ورق برگشته است
hook bill
U
منقار نوک برگشته
involuted
U
بحال نخست برگشته
calkin
U
نوک برگشته نعل
pigeon toed
U
دارای پنجه برگشته
backswept
U
برگشته بطور مایل واریب
he is on his legs
U
کارش دایراست
retribution
U
کیفر
punishment
U
کیفر
penalty
U
کیفر
penalties
U
کیفر
pains and penalties
U
کیفر
he prospered in his business
U
کارش بالا گرفت
He is completely absorbed by his business.
U
کاملاجذب کارش است
He is attentive to his work .
U
متوجه کارش است
scimitar
U
شمشیر کارد دسته دراز ونوک برگشته
bill of indictment
U
کیفر خواست
disciplinary punishment
U
کیفر انضباطی
bill of indicment
U
کیفر خواست
the penalty of death
U
کیفر اعدام
death penalty
U
کیفر اعدام
punishment
U
کیفر مجازات
punishable
U
سزاوار کیفر
to be duly punished for
U
به کیفر ..... رسیدن
with impunity
U
بی کیفر بهدر
under pain of death
U
با کیفر اعدام
he drives a roaring trade
U
کارش خوب گرفته است
He eventually landed in prison .
U
عاقبت کارش بزندان کشید
Let the secretary get on with it .
U
بگذارید منشی کارش را بکند
He is unpredicateble. He acts haphazardly.
U
کارش حساب وکتابی ندارد
billhook
U
نوعی کارد بزرگ که دارای نوک برگشته است
indictable
<adj.>
U
مستحق کیفر
[حقوقی]
indictable
<adj.>
U
مستوجب کیفر
[حقوقی]
culpable
<adj.>
U
مستوجب کیفر
[حقوقی]
actionable
<adj.>
U
مستحق کیفر
[حقوقی]
penal
<adj.>
U
مستوجب کیفر
[حقوقی]
punishable
<adj.>
U
مستحق کیفر
[حقوقی]
penal
<adj.>
U
مستحق کیفر
[حقوقی]
chargeable
<adj.>
U
مستحق کیفر
[حقوقی]
actionable
<adj.>
U
مستوجب کیفر
[حقوقی]
culpable
<adj.>
U
مستحق کیفر
[حقوقی]
chargeable
<adj.>
U
مستوجب کیفر
[حقوقی]
chargeable
<adj.>
U
سزاوار کیفر
[حقوقی]
actionable
<adj.>
U
سزاوار کیفر
[حقوقی]
lextalionis
U
قانون کیفر عینی
penal
<adj.>
U
سزاوار کیفر
[حقوقی]
punishable
<adj.>
U
سزاوار کیفر
[حقوقی]
culpable
<adj.>
U
سزاوار کیفر
[حقوقی]
indictable
<adj.>
U
سزاوار کیفر
[حقوقی]
punishable
<adj.>
U
مستوجب کیفر
[حقوقی]
fasts
U
که کارش را خیلی سریع انجام میدهد
fast
U
که کارش را خیلی سریع انجام میدهد
fasted
U
که کارش را خیلی سریع انجام میدهد
fastest
U
که کارش را خیلی سریع انجام میدهد
get off one's butt
<idiom>
U
سرش شلوغه کارش شروع شده
punish
U
کیفر دادن قصاص کردن
punishes
U
کیفر دادن قصاص کردن
punish
U
مجازات کردن کیفر دادن
punished
U
کیفر دادن قصاص کردن
punishes
U
مجازات کردن کیفر دادن
pay off
U
جزای کیفر نتیجه نهایی
punished
U
مجازات کردن کیفر دادن
melodramatist
U
کسیکه کارش درست کردن melodrama باشد
wine cooper
U
کسیکه کارش جادادن یافروختن باده است
I have no fault to find with his work .
U
از کارش هیچ عیبی نمی توان گرفت
he prospered in his business
U
در کار خود کامیاب شد کارش رونق گرفت
boat train
U
ترنی که کارش بردن مسافر به لنگرگاه کشتیها است
boat trains
U
ترنی که کارش بردن مسافر به لنگرگاه کشتیها است
i overpaid him for his work
U
مزد کارش را بیش از انچه حقش بود دادم
He'll never get anywhere.
U
او
[مرد]
هیچوقت موفق نمی شود.
[در زندگیش یا کارش]
arraign
U
با تنظیم کیفر خواست متهمی را بمحاکمه خواندن
to get in somebody's way
U
مانع کردن کسی
[چیزی]
که بتواند کارش را انجام دهد
dynamically
U
زیر برنامهای که هر با که فراخوانی میشود باید کارش مشخص شود
dynamic
U
زیر برنامهای که هر با که فراخوانی میشود باید کارش مشخص شود
paintress
U
زنی که کارش رنگ کردن سفالینه و مانند انها است
chimney sweep
U
کسی که کارش پاک کردن لولهی بخاری و شومینه است
pawn broker
U
کسی که کارش دادن وامهای کوچک و گرفتن وثیقه است
chimney sweeps
U
کسی که کارش پاک کردن لولهی بخاری و شومینه است
ringman
U
کسیکه دراسب دوانی کارش شرط بندی بامردم است
trial
U
دادرسی
trials
U
دادرسی
legal procedure
U
دادرسی
justiceship
U
دادرسی
justicing
U
دادرسی
litigation
U
دادرسی
hearings
U
دادرسی
hearing
U
دادرسی
peine for et dure
U
مجازات عدم پاسخ در مقابل کیفر خواست جنایی
piecer
U
درنخ ریسی کسیکه کارش بهم پیوستن نخهای گسیخته است
bill poster
U
کسی که کارش چسباندن پوستر و آگهی بر دیوار و تابلوهای اعلانات است
bill posters
U
کسی که کارش چسباندن پوستر و آگهی بر دیوار و تابلوهای اعلانات است
He'll never amount to anything.
<idiom>
U
او
[مرد]
هیچوقت موفق نمی شود.
[در زندگیش یا کارش]
[اصطلاح روزمره]
industrial union
U
اتحادیهای که هر نوع کارگر بدون توجه به کارش میتواند در ان عضو باشد
crammer
U
کسیکه کارش اماده کردن شاگردان برای امتحان بطورسطحی است
quantum meruit
U
هر قدر کارش واقعا" ارزش داشته باشد در دعوی کارگربر کارفرما
costs
U
خسارت دادرسی
costs
U
هزینه دادرسی
civil litigation
U
دادرسی مدنی
costs of proceedings
U
هزینه دادرسی
ex parte trial
U
دادرسی غیابی
hearings
U
استماع دادرسی
procedure
U
ایین دادرسی
hearing
U
استماع دادرسی
venue
U
محل دادرسی
criminal proceedings
U
دادرسی جزائی
venues
U
محل دادرسی
judgement
U
دادرسی فتوی
with costs
U
با هزینه دادرسی
trial in presence of the parties
U
دادرسی حضوری
judgement
U
دادرسی داوری
public trial
U
دادرسی علنی
re hearing
U
اعاده دادرسی
re trial
U
اعاده دادرسی
judgments
U
دادرسی داوری
summery proceedings
U
دادرسی اختصاری
stay of proceedings
U
توقیف دادرسی
judgements
U
دادرسی داوری
speedy trial
U
دادرسی فوری
judgements
U
دادرسی فتوی
prosecution team
U
تیم دادرسی
stay of proceedings
U
تعلیق دادرسی
judgments
U
دادرسی فتوی
judgment
U
داوری دادرسی
military justice
U
دادرسی نظامی
new trial
U
اعاده دادرسی
justiciable
U
قابل دادرسی
air man
U
کشی که کارش بنحوی باپرواز تعمیر یا راه اندازی هواپیما مربوط میشود
daemon
U
در سیستم unix برنامهای که کارش را بدون دانستن کاربر خودکار انجام میدهد
security for cost
U
تامین هزینه دادرسی
with costs
U
بعلاوه هزینه دادرسی
taxation of costs
U
مالیات هزینه دادرسی
hearing incamera
U
دادرسی غیر علنی
rehearing
U
جلسه دادرسی مجدد
principle of criminal procedure
U
ایین دادرسی کیفری
law of civil procedure
U
ائین دادرسی مدنی
law of criminal procedure
U
ائین دادرسی کیفری
to delay the proceedings
U
به تأخیر انداختن دادرسی
oyer
U
تقاضای استماع یا دادرسی
principle of civil litigation
U
ایین دادرسی مدنی
code of procedure
U
قانون ایین دادرسی
in camera proceedings
U
دادرسی غیر علنی
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com