Total search result: 96 (8 milliseconds) |
ارسال یک معنی جدید |
|
|
|
|
Menu
 |
English |
Persian |
Menu
 |
 |
It is her all right. U |
خود خودش است |
 |
|
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
|
Search result with all words |
|
 |
answer U |
سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش |
 |
 |
answered U |
سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش |
 |
 |
answering U |
سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش |
 |
 |
answers U |
سیگنال فرستاده شده توسط کامپیوتر گیرنده برای مشخص کردن خودش |
 |
 |
prime U |
عددی که فقط قابل قسمت به خودش و یک باشد |
 |
 |
primed U |
عددی که فقط قابل قسمت به خودش و یک باشد |
 |
 |
primes U |
عددی که فقط قابل قسمت به خودش و یک باشد |
 |
 |
power U |
اصط لاح ریاضی برای بیان تعداد دفعاتی که یک عدد باید در خودش ضرب شود. |
 |
 |
powered U |
اصط لاح ریاضی برای بیان تعداد دفعاتی که یک عدد باید در خودش ضرب شود. |
 |
 |
powering U |
اصط لاح ریاضی برای بیان تعداد دفعاتی که یک عدد باید در خودش ضرب شود. |
 |
 |
powers U |
اصط لاح ریاضی برای بیان تعداد دفعاتی که یک عدد باید در خودش ضرب شود. |
 |
 |
himself U |
خودش |
 |
 |
privacy U |
قانونی که کاربران غیر محغاز نمیتوانند درباره افراد خصوصی از پایگاه داده ها داده دریافت کنند یا هر شخص فقط میتواند اطلاعات مربوط به خودش را در پایگاه داده بداند |
 |
 |
privacy U |
حق یک شخص برای کسترش دادن یا محدود کردن دستیابی به داده مربوط به خودش |
 |
 |
peripheral U |
که به سیستم کامپیوتری اصلی متصل است . 2-هر وسیلهای که امکان ارتباط بین سیستم و خودش را فراهم کند ولی توسط سیستم اجرا نمیشود |
 |
 |
itself U |
خودش |
 |
 |
multiplication U |
عملیات ریاضی که یک عدد را یک واحد به خودش اضافه میکند |
 |
 |
external U |
که به کامپیوتر اصلی وصل است . 2-هر وسیلهای که ارتباطات بین کامپیوتر و خودش را ممکن می سازد ولی مستقیماگ توسط کامپیوتر اصلی پردازش نمیشود |
 |
 |
externals U |
که به کامپیوتر اصلی وصل است . 2-هر وسیلهای که ارتباطات بین کامپیوتر و خودش را ممکن می سازد ولی مستقیماگ توسط کامپیوتر اصلی پردازش نمیشود |
 |
 |
breeze U |
تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش |
 |
 |
breezed U |
تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش |
 |
 |
breezes U |
تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش |
 |
 |
breezing U |
تمرین دادن اسب با سرعت دلخواه خودش |
 |
 |
antigen U |
مادهای که در بدن ایجادعکس العمل علیه خودش میکند |
 |
 |
antigens U |
مادهای که در بدن ایجادعکس العمل علیه خودش میکند |
 |
 |
herself U |
خودش |
 |
 |
herself U |
خود ان زن خودش را |
 |
 |
automatic U |
آنچه خودش و بدون نیاز اپراتور کار میکند |
 |
 |
automatics U |
آنچه خودش و بدون نیاز اپراتور کار میکند |
 |
 |
all his g.are swans U |
غازهای خودش همه غوهستند |
 |
 |
autogamous U |
مربوط به لقاح یا باروری گل بوسیله گرده خودش |
 |
 |
autoinoculation U |
تلقیح کسی با مایه بدن خودش |
 |
 |
fractal <adv.> <noun> O |
شکل هندسی که در خودش تکرار میشود هر قدر که آنرا بزرگ کنید یک حالت دارد |
 |
 |
fricandeau U |
گوشت گوساله سرخ کرده درروغن خودش |
 |
 |
hansardize U |
متوجه مذاکرات جلسه پیش خودش کردن |
 |
 |
he pays his own money U |
پولش را خودش میدهد |
 |
 |
he pays his own money U |
نه اینکه از پول خودش یا پول خودش رامیدهد |
 |
 |
his hat cover his fanily U |
خودش است و کلاهش |
 |
 |
in his own hand writing U |
بخط خودش |
 |
 |
in his own similitude U |
بصورت خودش |
 |
 |
in his own similitude U |
مانند خودش |
 |
 |
insitu U |
واقع در جای طبیعی خودش در جای خود |
 |
 |
it pulls its weight U |
نسبت به سنگینی خودش خوب می کشد |
 |
 |
it tells its own tale U |
از خودش پیداست |
 |
 |
qui facit per alium facit perse U |
کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است |
 |
 |
self compiling compiler U |
کامپایلری که به زبان اصلی خودش نوشته شده و قابلیت کامپایل کردن خود را نیز دارد |
 |
 |
self feeder U |
ماشینی که موادلازمه ازطرف خودش بدان میرسد |
 |
 |
striking off the roll U |
اسم یک solicitor را به تقاضای خودش یا بعلت ارتکاب خطا از لیست وکلاحذف کردن |
 |
 |
to his own profit U |
بفایده خودش |
 |
 |
twicer U |
حروف چینی که خودش هم چاپ کننده است دو مرده |
 |
 |
under lease U |
وقتی مستاجر اصلی ملک برای مدتی کمتر از مدت باقیمانده اجاره خودش ملک را اجاره دهد |
 |
 |
vicarious saccifice U |
خودش به جای دیگران |
 |
 |
He was quite a fellow in his day. U |
زمانی برای خودش آدمی بود |
 |
 |
One must uphold ones dignity. U |
احترام هر کسی دست خودش است |
 |
 |
I dare you to say it to his face. U |
خیلی راست می گویی ( اگه مردی ) جلوی خودش بگه |
 |
 |
She pressed the child to her side. U |
بچه را به خودش چسباند |
 |
 |
He lowered himself in the esteem of his friends. U |
خودش را از چشم دوستانش انداخت |
 |
 |
There he is in the flesh. there he is as large as life. U |
خودش حی وحاضر است |
 |
 |
The letter is in his own handwriting . U |
نامه بخط خودش است |
 |
 |
She was reading the book to herself. U |
کتاب را آهسته ( پیش خودش) می خواند |
 |
 |
He fabcies himself as a writer (author). U |
به خیال خودش نویسنده است |
 |
 |
Hear it in his own words. U |
از زبان خودش بشنوید |
 |
 |
She fabricates them. she makes them up . U |
اینها را از خودش می سازد ( درمی آورد) |
 |
 |
He is afraid of his own shadow. |
ازسایه خودش می ترسد . [خیلی ترسو است.] |
 |
 |
He forced his way thru the crowd . U |
بزور خودش رااز میان جمعیت رد کرد |
 |
 |
He is behind it . He is at the bottom of it. U |
زیر سر خودش است |
 |
 |
She considers herself to be the mastermind. She thimks she knows it all. U |
خودش را عقل کل می داند |
 |
 |
It is a gain . U |
اینهم خودش غنیمت است |
 |
 |
It is the work of her enemies . U |
کار دست خودش داد |
 |
 |
She is the one who has done . It is her own doing U |
کار کار خودش است |
 |
 |
She is the center of attraction . U |
آن زن همه را بسوی خودش می کشد |
 |
 |
He did away with himself . U |
کلک خودش را کند ( خود کشی کرد ) |
 |
 |
She looks after number one . she does herself well . |
نمیگذارد برای خودش بد بگذرد. |
 |
 |
She only thinks of her self . she is self – centered. U |
فقط بفکر خودش است |
 |
 |
He has got too big for his boots . He tends to swagger . It has gone to his head . U |
خودش را گه کرده است |
 |
 |
He fouled his reputation . U |
گند زد به آبرو ؟ حیثیت خودش |
 |
 |
He has grown into a man . U |
برای خودش مردی شده ( بزرگ شده ) |
 |
 |
She gave me her phone number , but I'll be blessed if I can remember it ! U |
شماره تلفن خودش را به من داد ولی مگریادم می آید ! |
 |
 |
get what's coming to one <idiom> U |
هرکسی نوع رفتار را خودش رقم میزند |
 |
 |
give someone enough rope and they will hang themself <idiom> U |
به کسی طناب بدی تا راحت خودش دار بزند |
 |
 |
on/upon one's head <idiom> U |
برای خودش |
 |
 |
number one <idiom> U |
برای دل خودش |
 |
 |
A prophet is not without honour, save in his own c. <proverb> U |
یک پیامبر را همه جا ارج مى نهند جز در سرزمین و خانه خودش. |
 |
 |
He's back to his usual self. U |
او [مرد ] دوباره برگشت به رفتار قدیمی خودش. |
 |
 |
to bring somebody into line U |
زور کردن کسی که خودش را [به دیگران] وفق بدهد یا هم معیار بشود |
 |
 |
Being an actor has a certain amount of kudos attached to it. U |
بازیگر بودن خودش تا اندازه ای جلال دربردارد . |
 |
 |
his own car [car of his own] U |
خودروی خودش [مرد] |
 |
 |
He shot himself. U |
او به خودش شلیک کرد. |
 |
 |
braking length U |
طول پارگی نخ [طولی از نخ که در اثر وزن خودش پاره شود] |
 |
 |
be your own worst enemy <idiom> U |
از ماست که بر ماست [کسی که به دست خودش برای خودش دردسر می تراشد.] |
 |
 |
He went underground to avoid arrest. U |
او [مرد] خودش را غایم کرد تا دستگیرش نکنند. |
 |
 |
Carrie is her own worst enemy, she's always falling out with people. U |
کری همیشه با همه بحث و جدل می کند و برای خودش دردسر می تراشد. |
 |
 |
in his own name U |
بخاطر خودش |
 |
 |
in his own name U |
به اسم خودش |
 |
 |
He feels he must have the last word. U |
او فکر می کند که حتما باید حرف خودش را به کرسی بنشاند. |
 |
Partial phrase not found. |