English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 219 (24 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
insconce U خودرا جای دادن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
to continue one's progress U پیشرفت خودرا ادامه دادن همواره جلو رفتن
to do ones endeavour U کوشش خودرابعمل اوردن وفیفه خودرا انجام دادن
to ingratite oneself U خودرا طرف توجه قرار دادن خود شیرینی کردن
to make a p of one's learing U دانش خودرا نمایش دادن علم فروشی کردن
to perform one's oromise U پیمان یاوعده خودرا انجام دادن
to play one's role U وفیفه خودرا انجام دادن
to put oa a semblance of anger U سیمای خشمگین بخود دادن خودرا خشمگین وانمودکردن
to serve one's term U خدمت خودرا انجام دادن
to stand to one's duty U وفیفه خودرا انجام دادن
to sun one self U خودرا افتاب دادن
turn kings evidence U شرکای جرم و همدستان خودرا لو دادن
To cast ones vote. U رأی خودرا دادن (به صندوق رأی ریختن )
To extend the scope of ones activities . U میدان عملیات خودرا گسترش دادن
flip one's lid <idiom> U خیلی هیجان زده شدن ،کنترل خودرا از دست دادن
get out of hand <idiom> U کنترل خودرا از دست دادن
go to pieces <idiom> U کنترل خودرا از دست دادن
pass the buck <idiom> U مسئولیت خودرا به دیگری دادن
take in stride <idiom> U خودرا به باد سرنوشت دادن
Other Matches
without recourse U عبارتی که درفهر نویسی اسناد قابل انتقال بکار می رود و به وسیله ان فهر نویس مسئوولیت خودرا در برابر فهر نویسان بعدی نفی میکند و تنها خودرا در برابر کسی که سند رابرایش صادر کرده است مسئول قرار میدهد
to rangeoneself U خودرا
to a onself U خودرا اراستن
he pretended to be asleep U خودرا بخواب زد
to dress up U خودرا اراستن
to d. oneself up U خودرا گرفتن
to suppress one's propensities U خودرا فرونشاندن
to compromise oneself U خودرا مظنون یا رسواکردن
to plume oneself U با پیرایه خودرا اراستن
one's accomplice U همدست خودرا لودادن
to boure one's way U راه خودرا بزوربازکردن
to try one's luck U بخت خودرا ازمودن
back-pedals U حرف خودرا پس گرفتن
to veil oneself U روی خودرا پوشاندن
to breakin U خودرا داخل کردن
topull oneself together U خودرا جمع کردن
to express one self U مقاصد خودرا فهماندن
mince U حرف خودرا خوردن
to pick up oneself U خودرا نگاه داشتن
To go through fire and water. U خودرا به آب وآتش زدن
to busy oneself U خودرا مشغول کردن
To step aside . to shy from . To withdraw . U خودرا کنا رکشیدن
to pay one's way U خرج خودرا دراوردن
self assertion U خودرا جلو اندازی
flatten U روحیه خودرا باختن
to a. one selt U انتقام خودرا کشیدن
to a one's right U حق خودرا ادعایامطالبه کردن
minces U حرف خودرا خوردن
flattens U روحیه خودرا باختن
back-pedal U حرف خودرا پس گرفتن
off one's chest <idiom> U خودرا خالی کردن
to show ones cards U قصد خودرا اشکارکردن
pontify U خودرا مقدس نمودن
to slake one's revenge U انتقام خودرا گرفتن
to sow one's wild oats U چل چلی خودرا کردن
back-pedalled U حرف خودرا پس گرفتن
back-pedalling U حرف خودرا پس گرفتن
he betray himself U او خودرا رسوا ساخت
To set ones hopes on something. U امید خودرا به چیزی بستن
to change one's course U خط مشی یا رویه خودرا تغییردادن
to addict oneself U عادت کردن خودرا معتادکردن
wrathful U عشق یا کینه خودرا اشکارکردن
o bey your parents U والدین خودرا اطاعت کنید
to bridle one's own tongue U جلوی زبان خودرا گرفتن
underplaying U دست خودرا ادا نکردن
underplays U دست خودرا ادا نکردن
underplay U دست خودرا ادا نکردن
underplayed U دست خودرا ادا نکردن
for all one is worth <idiom> U تمام سعی خودرا کردن
To set ones watch . U ساعت خودرا میزان کردن
to provide oneself U خودرا اماده یا مجهز کردن
hold one's own U موقعیت خودرا حفظ کردن
to stay one's stomach U شکم خودرا اندکی سیرکردن
hold one's ground U موقعیت خودرا حفظ کردن
to givein one's a. U موافقت خودرا اعلام کردن
to protrude one's tongue U زبان خودرا بیرون انداختن
to lay down ones arms U سلاح خودرا بزمین گذاشتن
To play ones part . U نقش خودرا بازی کردن
say one's piece <idiom> U آشکارا نظر خودرا گفتن
to recover damages U خسارت خودرا جبران کردن
to keep the wolf from the door U خودرا ازگرسنگی یا قحطی رهانیدن
to play possum U خودرا بنا خوشی زدن
to use one's d. U عقل یا نظر خودرا بکاربردن
do one's best <idiom> U تمام تلاش خودرا کردن
to detain one's due U بدهی خودرا نگه داشتن
to declare oneself U قصد خودرا افهار کردن
to cut ones way U راه خودرا ازموانع بازکردن
to repeat oneself U کاریا گفته خودرا تکرار کردن
to d. a way one's time U وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
crammed U خودرا برای امتحان اماده کردن
to a oneself U خودرا اماده یامجهزکردن سلاح پوشیدن
To consume all ones energy . U تمام نیروی خودرا مصرف کردن
crams U خودرا برای امتحان اماده کردن
cramming U خودرا برای امتحان اماده کردن
he lost his reason U عقل یا هوش خودرا ازدست داد
slosh U خودرا بالجن وگل ولای الودن
cram U خودرا برای امتحان اماده کردن
sloshing U خودرا بالجن وگل ولای الودن
to bridle one's anger U خشم خودرا پایمال کردن یافروخوردن
sloshes U خودرا بالجن وگل ولای الودن
to calculate on U فرض خودرا روی چیزی بنانهادن
to carry oneself U خودرا اداره کردن یابوضعی دراوردن
show him your ticket U بلیط خودرا باو نشان دهید
preen U خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
preens U خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
preening U خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
to take up one'sindentures U سند شاگردی خودرا در پایان خدمت پس گرفتن
to weigh one's word U سخنان خودرا سنجیدن سنجیده سخن گفتن
to lick one's U لب و لوچه خودرا لیسیدن ملچ و ملوچ کردن
mudlark U اهل کوچه کسیکه خودرا باخاک و گل می الاید
to be even witn any one U انتقام خودرا ازکسی گرفتن باکسی باربریاسراسربودن
To perfect oneself in a foreign language . U معلومات خودرا در یک زبان خارجی کامل کردن
preened U خودرا اراستن بامنقار وزبان خود رااراستن
jilted U زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
jilt U زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
jilts U زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
to secure a debtby a mortagage U با گرفتن گرو بستانکاری خودرا ازدیگران تامین کردن
He was engrossed in conversation . U فوتبالیستها دارند قبل از بازی خودرا گرم می کنند
jilting U زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
to cry peccavi U بگناهان خودخستوشدن گناهان خودرا اقرار کردن فریاداعتراف براوردن
myrmidon U یکی از اهالی جنگجوی thessalyکه در جنگ troyپادشاه خودرا پیروی کردند
doctrinaire U کسی که می خواهد نظریات و اصول خودرا بدون توجه به مقتضیات اجرا کند
to idulge oneself in drinking U بنوشابه خوری افتادن خودرا بباده نوشی سپردن تسلیم خوی میگساری شدن
solipsism U فرضیهای که معتقد است نفس انسان چیزی جز خودوتغییرات حاصله درنفس خودرا نمیشناسد
reducing U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
say's law U عرضه تقاضای خودرا بوجود می اورد بنابراین تعادل همواره در سطح اشتغال کامل وجود خواهدداشت
limit state U حالت خاص یک ساختمان که دیگر وفیفه خودرا انجام نمیدهد و یا شرایطی که برای ان طرح شده است جایز نمیباشد
curie point U دمای بحرانی منحصر به فردبرای هر ماده که بالاتر از ان مواد فرومانیتیک خاصیت مغناطیسی دائم یاموقت خودرا ازدست میدهند
to express one's heartfelt U قبلا سپاس گزاری کردن تشکرات قلبی خودرا تقدیم کردن
personate U خودرا بجای دیگری قلمداد کردن دارای شخصیت کردن
to pretend illness U نا خوشی را بهانه کردن خودرا به ناخوشی زدن تمارض کردن
to put in for U تقاضا کردن خودرا نامزد کردن
consent U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
purgation U روش باستانی دادرسی در CL که به موجب ان متهم بایستی دوازده تن ازهمسایگان را به بیگناهی خود به شهادت می گرفت ویااز طریق رفتن در اب جوش یا اب یخ یا اتش بیگناهی خودرا ثابت می کرد
cross examination U به طور کلی در CL کلیه شهود وکارشناسان و مامورین کشف جرم در موقع محاکمه بایدعلنا" و حضورا" اطلاعات خودرا بیان دارند و دادستان ووکیل متهم حق سوال کردن از ایشان را دارند
ferrying U گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry U گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries U گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried U گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
example is better than precept U نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to put any one up to something U کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
to sue for damages U عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
define U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
expands U توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shifts U انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
expanding U توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expand U توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shifted U انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televises U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televising U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televise U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televised U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shift U انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conducted U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
formation U سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
conducting U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
to picture U شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
adjudging U با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
development U گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
developments U گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
outdoes U بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
shifting U حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
outdoing U بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdo U بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudges U با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudged U با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
capacity cost U هزینه تولید وقتی که واحدتولید کننده حداکثر فرفیت خودرا برای تولید به کار برد هزینه تولید با حداکثر فرفیت
indemnify U غرامت دادن به تامین مالی دادن به
promulge U انتشار دادن بعموم اگهی دادن
allowance U جیره دادن فوق العاده دادن
organizations U سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization U سازمان دادن ارایش دادن موضع
organisations U سازمان دادن ارایش دادن موضع
allowances U جیره دادن فوق العاده دادن
square away U سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
organization of the ground U سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
advances U ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
greaten U درشت نشان دادن اهمیت دادن
drags U حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag U حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged U حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
mouse U وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouses U وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamically U اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
dynamic U اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
triple option U بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
slash U چاک دادن شکاف دادن
expanding U توسعه دادن بسط دادن
decern U تشخیص دادن تمیز دادن
directed U دستور دادن دستورالعمل دادن
instructing U دستور دادن اموزش دادن
lends U عاریه دادن اجاره دادن
insulted U فحش دادن دشنام دادن
give security for U تامین دادن ضامن دادن
houses U منزل دادن پناه دادن
preferring U ترجیح دادن برتری دادن
housed U منزل دادن پناه دادن
house U منزل دادن پناه دادن
instructs U دستور دادن اموزش دادن
prefers U ترجیح دادن برتری دادن
circulated U انتشار دادن رواج دادن
cures U شفا دادن بهبودی دادن
massaging U ماساژ دادن تغییر دادن
massages U ماساژ دادن تغییر دادن
massaged U ماساژ دادن تغییر دادن
expand U توسعه دادن بسط دادن
slashed U چاک دادن شکاف دادن
massage U ماساژ دادن تغییر دادن
slashes U چاک دادن شکاف دادن
expands U توسعه دادن بسط دادن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com