English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (25 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
point U خاطر نشان کردن
stamp on the mind U خاطر نشان کردن
to impress on the mind U خاطر نشان کردن
to stamp on the mind U خاطر نشان کردن
to imprint on the mind U خاطر نشان کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
You can rest assured. U خاطر جمع باشید (اطمینان خاطر داشته باشید )
to report somebody [to the police] for breach of the peace U از کسی به خاطر مزاحمت راه انداختن [به پلیس] شکایت کردن
marks U نشان کردن نشان
mark U نشان کردن نشان
puncuation U نشان گذاری نقطه و نشان هایی که برای بخش ها بکار میرود
garter U عالی ترین نشان انگلیس بنام نشان بندجوراب
garters U عالی ترین نشان انگلیس بنام نشان بندجوراب
discretionary U خط پیوندی که نشان دهنده قط ع شدن کلمه در آخر خط است ولی در حالت معمولی نشان داده نمیشود
silver star U نشان ستاره نقره یا عالیترین نشان خدمتی
scarry U دارای نشان داغ یا نشان جراحت وزخم
introduce U وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduces U وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introduced U وارد کردن نشان دادن داخل کردن
introducing U وارد کردن نشان دادن داخل کردن
ear mark U نشان کردن
to draw a beads on U نشان کردن
sight U نشان کردن
to take a U نشان کردن
sights U نشان کردن
symbolises U نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
symbolised U نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
symbolising U نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
symbolize U نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
symbolized U نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
symbolizes U نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
symbolizing U نشان پردازی کردن نماپردازی کردن
asterisks U با ستاره نشان کردن
to have a shy at U باسنگ نشان کردن
traced U رد یابی کردن نشان
trace U رد یابی کردن نشان
asterisk U با ستاره نشان کردن
to sight gun U نشان کردن اسلحه
traces U رد یابی کردن نشان
inlay U گوهر نشان کردن
inlays U گوهر نشان کردن
daggers U خنجر نشان کردن
to aim ones gun at U باتفنگ نشان کردن
inlaying U گوهر نشان کردن
dagger U خنجر نشان کردن
represented U بیان کردن نشان دادن
project U فاهر کردن نشان دادن
projects U فاهر کردن نشان دادن
represents U بیان کردن نشان دادن
earmark U نشان کردن اختصاص دادن
earmarks U نشان کردن اختصاص دادن
displaying U نشان دادن ابراز کردن
to set out U نشان دادن تعیین کردن
suspension ribbon U لنت اویزان کردن نشان
projected U فاهر کردن نشان دادن
displays U نشان دادن ابراز کردن
displayed U نشان دادن ابراز کردن
sights U دید زدن نشان کردن
display U نشان دادن ابراز کردن
sight U دید زدن نشان کردن
represent U بیان کردن نشان دادن
marking U نشان دار سازی نشان
markings U نشان دار سازی نشان
poniter U نشان دهنده نشان گیرنده
mind U خاطر
Due to U به خاطر
remembrance U خاطر
behalf U خاطر
on account of somebody [something] U به خاطر
minds U خاطر
minding U خاطر
for the love of U به خاطر,
sake U خاطر
for his sake U به خاطر او
flag U یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
flags U یک بیت در کلمه نشان دهنده وضعیت برای نشان دادن وضعیت وسیله
punctuating U نشان گذاری کردن نقطه دار
punctuate U نشان گذاری کردن نقطه دار
demonstrate U نشان دادن تظاهر به عمل کردن
belies U خیانت کردن به عوضی نشان دادن
featuring U نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
features U نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
simulate U تقلید نشان دادن وانمود کردن
belied U خیانت کردن به عوضی نشان دادن
belying U خیانت کردن به عوضی نشان دادن
demonstrates U نشان دادن تظاهر به عمل کردن
brazen U بی پروایی نشان دادن گستاخی کردن
stamps U نشان دار کردن کلیشه زدن
belie U خیانت کردن به عوضی نشان دادن
demonstrating U نشان دادن تظاهر به عمل کردن
punctuates U نشان گذاری کردن نقطه دار
punctuated U نشان گذاری کردن نقطه دار
brazenly U بی پروایی نشان دادن گستاخی کردن
demonstrated U نشان دادن تظاهر به عمل کردن
damaskeen U ابدارکردن زرنشان یاسیم نشان کردن
stamp U نشان دار کردن کلیشه زدن
simulating U تقلید نشان دادن وانمود کردن
featured U نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
to give publicity to U بعموم نشان دادن یا معرفی کردن
simulates U تقلید نشان دادن وانمود کردن
feature U نمایان کردن بطوربرجسته نشان دادن
umbrageous U رنجیده خاطر
tranquillity U اسایش خاطر
uneasiness U خاطر تشویش
gladly U با مسرت خاطر
attention U خاطر حواس
attentions U خاطر حواس
free will U طیب خاطر
in service U به خاطر خدمت
lacerated U خاطر ازرده
spontaneous generation U بطیب خاطر
tranquility U اسایش خاطر
to imprint on the mind U در خاطر نشاندن
security U اسایش خاطر
surest U خاطر جمع
peace of mind U اسودگی خاطر
amativeness U خاطر خواهی
downhearted <adj.> U افسرده خاطر
depressed <adj.> U افسرده خاطر
sure U خاطر جمع
ex officio U به خاطر شغل
of ones own accord U بطیب خاطر
gladness U مسرت خاطر
self gratification U ترضیه خاطر
surer U خاطر جمع
despondent <adj.> U افسرده خاطر
in view of <idiom> U به خاطر اینکه
solace U تسلیت خاطر
to escape one's memory U از خاطر رفتن
leisurely U بافراغت خاطر
for his sake U برای خاطر او
referred U اشاره کردن نشان کردن
refer U اشاره کردن نشان کردن
highlighting U نشان کردن پررنگ کردن
refers U اشاره کردن نشان کردن
cerebrate U فعالیت مغزی را نشان دادن فکر کردن
milestone U بامیل خود شمار نشان گذاری کردن
milestones U بامیل خود شمار نشان گذاری کردن
gems U سنگ گران بها جواهر نشان کردن
gem U سنگ گران بها جواهر نشان کردن
for ones own hand U به خاطر خود شخص
for pity's sake U برای خاطر خدا
nuisance U مایه تصدیع خاطر
depend upon it U خاطر جمع باشید
to feel sure U خاطر جمع بودن
in the interests of truth U برای خاطر راستی
for mercy sake U برای خاطر خدا
for a song <idiom> U به خاطر پول کمی
for god's sake U برای خاطر خدا
for a mere nothing U برای خاطر هیچ
nuisances U مایه تصدیع خاطر
for nothing U برای خاطر هیچ
inorder to U به خاطر اینکه برای
for reasons of safety U به خاطر دلایل امنیتی
accords U دلخواه طیب خاطر
spontaneously U به طیب خاطر بی اختیار
for security reasons U به خاطر دلایل امنیتی
accorded U دلخواه طیب خاطر
accord U دلخواه طیب خاطر
put one's finger on something <idiom> U کاملابه خاطر آوردن
certes U خاطر جمعی تحقیق
relief U ترمیم اسایش خاطر
For your sake . U محض خاطر شما
For Gods ( goodness , pitys , meucys ) sake . U محض خاطر خدا
take it out on <idiom> U بی محلی به خاطر عصبانیت
conceals U پنهان کردن یا نشان ندادن اطلاعات یا گرافیک به کاربر
conceal U پنهان کردن یا نشان ندادن اطلاعات یا گرافیک به کاربر
to check off U رسیدگی کردن ودرصورت درستی باخط نشان گذاردن
to prove oneself U نشان دادن [ثابت کردن] توانایی انجام کاری
come into one's own <idiom> U به خاطر شرایط خوب رفتارکردن
secure U بی خطر خاطر جمع مطمئن
secures U بی خطر خاطر جمع مطمئن
fixation U خیره شدگی تعلق خاطر
fixations U خیره شدگی تعلق خاطر
solatium U غرامت برای ترضیه خاطر
a small grimace U شکلک [به خاطر قهر بودن]
ex gratia U به خاطر میل یا علاقهی شخصی
I have to study U من درس دارم به همین خاطر کم میمونم
troubler U موجب تصدیع خاطر مزاحمت
unspontaneous U بدون طیب خاطر زورکی
ring a bell <idiom> U یک مرتبه موضوعی را به خاطر آوردن
take to task <idiom> U به خاطر اشتباه سرزنش شدن
pursuit of happiness U به دنبال رضایت خاطر [خرسندی]
heart sease U اسایش قلب اسودگی خاطر
to call somebody to [for] something U پی کسی فرستادن به خاطر چیزی
gob [British E] U شکلک [به خاطر قهر بودن]
that is why U به خاطر این است که چرا
composedly U به ارامی- به اسودگی- بااسایش خاطر
moue U شکلک [به خاطر قهر بودن]
trap U شکلک [به خاطر قهر بودن]
pout U شکلک [به خاطر قهر بودن]
hyphen U علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
hyphens U علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
religionize U دینداری زیاد نشان دادن مذهبی یا مذهب دار کردن
We were all so anxious about you. U ما همه به خاطر تو اینقدر نگران بودیم.
to languish U پژولیدن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
i do it in your interest U به خاطر شما این کار رامیکنم
carded for record U معافیت از خدمت به خاطر ثبت درپرونده
you must w the signal U ناهار را برای خاطر من معطل نکنید
guerrilla U جنگجوی غیرنظامی که به خاطر عقیده سیاسی می جنگد
guerrillas U جنگجوی غیرنظامی که به خاطر عقیده سیاسی می جنگد
unprompted U ناشی از طیب خاطر خودبخود بی اختیار خودرو
to languish U ضایع شدن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
He did it for the sake of his family . U محض خاطر خانواده اش این کاررا کرد
He seems to have a lot of confidence. U خیلی خاطر جمع ( مطمئن ) بنظر می رسد
de minimis exception U به خاطر جزئی بودن استثنا به حساب آمدن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com