English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 183 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
attention U خاطر حواس
attentions U خاطر حواس
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
I simply cant concentrate. U حواس ندارم ( حواس برایم نمانده )
You can rest assured. U خاطر جمع باشید (اطمینان خاطر داشته باشید )
distract U حواس
distracts U حواس
wackiness U حواس پرتی
preoccupied U پریشان حواس
collectedness U جمعی حواس
absent minded U حواس پرت
absent-minded U حواس پرت
aprosexia U تفرقه حواس
abstractedness U تفرقه حواس
abstractedly U با تفرقه حواس
absent-mindedly U حواس پرت
absentminded U حواس پرت
sensuousness U وابستگی به حواس
the five senses U حواس پنجگانه
distractions U حواس پرتی
distraction U حواس پرتی
wool-gathering U حواس پرتی
whackier U حواس پرت
distraught U پریشان حواس
sense U حواس پنجگانه
sensed U حواس پنجگانه
mental defectives U اختلال حواس
wackier U حواس پرت
senses U حواس پنجگانه
wackiest U حواس پرت
wacky U حواس پرت
preoccupiedly U با حواس پریشان
whackiest U حواس پرت
featherhead U شخص پریشان حواس
sensuously U وابسته به حواس یااحساسات
haptics U علم حواس پوستی
light-headed U گیج حواس پرت
sensuous U وابسته به حواس یااحساسات
supersensible U ماوراء عالم حواس
nitwits U ادم پریشان حواس
nitwit U ادم پریشان حواس
sensorium U مرکز حواس اعضای حس
collected U دارای حواس جمع
dysaesthesia U اختلال حواس جسمانی
light headed U گیج حواس پرت
to space out U پرت شدن حواس
off-putting U حواس پرت کننده
wool gather U حواس پرت بودن
featherhead U ادم حواس پرت سبکسر
preoccupiedly U با داشتن حواس در جای دیگر
woolly headed U مغشوش گیج و حواس پرت
self collected U دارای کف نفس حواس جمع
featherbrain U ادم حواس پرت پریشان خیال
have eyes only for <idiom> U همه حواس وتوجه را به چیزی دادن
telesthesia U احساس چیزی از مسافت دوربدون دخالت حواس پنجگانه
to listen with rapt attention U با مجذوبیت تمام گوش کردن با ششدانگ حواس وغیره
to p off an awkward situation U حواس خود را از کیفیت بدی منحرف و به چیز دیگری متوجه کردن
mysticism U مسائلی که فهم انها از حدود توانایی حواس فاهر خارج باشد
on account of somebody [something] U به خاطر
Due to U به خاطر
minds U خاطر
remembrance U خاطر
for his sake U به خاطر او
for the love of U به خاطر,
minding U خاطر
sake U خاطر
behalf U خاطر
mind U خاطر
in view of <idiom> U به خاطر اینکه
umbrageous U رنجیده خاطر
in service U به خاطر خدمت
spontaneous generation U بطیب خاطر
of ones own accord U بطیب خاطر
peace of mind U اسودگی خاطر
ex officio U به خاطر شغل
to escape one's memory U از خاطر رفتن
to imprint on the mind U در خاطر نشاندن
self gratification U ترضیه خاطر
tranquility U اسایش خاطر
gladness U مسرت خاطر
for his sake U برای خاطر او
downhearted <adj.> U افسرده خاطر
amativeness U خاطر خواهی
security U اسایش خاطر
surest U خاطر جمع
leisurely U بافراغت خاطر
uneasiness U خاطر تشویش
depressed <adj.> U افسرده خاطر
despondent <adj.> U افسرده خاطر
solace U تسلیت خاطر
sure U خاطر جمع
surer U خاطر جمع
tranquillity U اسایش خاطر
free will U طیب خاطر
lacerated U خاطر ازرده
gladly U با مسرت خاطر
accords U دلخواه طیب خاطر
for a song <idiom> U به خاطر پول کمی
nuisance U مایه تصدیع خاطر
For Gods ( goodness , pitys , meucys ) sake . U محض خاطر خدا
nuisances U مایه تصدیع خاطر
For your sake . U محض خاطر شما
put one's finger on something <idiom> U کاملابه خاطر آوردن
take it out on <idiom> U بی محلی به خاطر عصبانیت
accord U دلخواه طیب خاطر
accorded U دلخواه طیب خاطر
spontaneously U به طیب خاطر بی اختیار
for reasons of safety U به خاطر دلایل امنیتی
relief U ترمیم اسایش خاطر
for a mere nothing U برای خاطر هیچ
for god's sake U برای خاطر خدا
for pity's sake U برای خاطر خدا
inorder to U به خاطر اینکه برای
for mercy sake U برای خاطر خدا
in the interests of truth U برای خاطر راستی
for nothing U برای خاطر هیچ
for ones own hand U به خاطر خود شخص
depend upon it U خاطر جمع باشید
certes U خاطر جمعی تحقیق
stamp on the mind U خاطر نشان کردن
to imprint on the mind U خاطر نشان کردن
to feel sure U خاطر جمع بودن
point U خاطر نشان کردن
for security reasons U به خاطر دلایل امنیتی
to stamp on the mind U خاطر نشان کردن
to impress on the mind U خاطر نشان کردن
pursuit of happiness U به دنبال رضایت خاطر [خرسندی]
a small grimace U شکلک [به خاطر قهر بودن]
moue U شکلک [به خاطر قهر بودن]
to call somebody to [for] something U پی کسی فرستادن به خاطر چیزی
that is why U به خاطر این است که چرا
I have to study U من درس دارم به همین خاطر کم میمونم
pout U شکلک [به خاطر قهر بودن]
trap U شکلک [به خاطر قهر بودن]
gob [British E] U شکلک [به خاطر قهر بودن]
take to task <idiom> U به خاطر اشتباه سرزنش شدن
come into one's own <idiom> U به خاطر شرایط خوب رفتارکردن
composedly U به ارامی- به اسودگی- بااسایش خاطر
heart sease U اسایش قلب اسودگی خاطر
solatium U غرامت برای ترضیه خاطر
troubler U موجب تصدیع خاطر مزاحمت
unspontaneous U بدون طیب خاطر زورکی
ex gratia U به خاطر میل یا علاقهی شخصی
ring a bell <idiom> U یک مرتبه موضوعی را به خاطر آوردن
fixations U خیره شدگی تعلق خاطر
secure U بی خطر خاطر جمع مطمئن
secures U بی خطر خاطر جمع مطمئن
fixation U خیره شدگی تعلق خاطر
to languish U پژولیدن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
you must w the signal U ناهار را برای خاطر من معطل نکنید
carded for record U معافیت از خدمت به خاطر ثبت درپرونده
We were all so anxious about you. U ما همه به خاطر تو اینقدر نگران بودیم.
i do it in your interest U به خاطر شما این کار رامیکنم
de minimis exception U به خاطر جزئی بودن استثنا به حساب آمدن
to languish U ضایع شدن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
guerrilla U جنگجوی غیرنظامی که به خاطر عقیده سیاسی می جنگد
i did it only for your sake U برای خاطر شما این کار راکردم و بس
unprompted U ناشی از طیب خاطر خودبخود بی اختیار خودرو
sue somebody for damages U کسی را به خاطر زیانی تحت تعقیب قراردادن
guerillas U جنگجوی غیرنظامی که به خاطر عقیده سیاسی می جنگد
Peeping Tom U نام خیاطی که به خاطر هیز نگری کور شد
Peeping Toms U نام خیاطی که به خاطر هیز نگری کور شد
guerrillas U جنگجوی غیرنظامی که به خاطر عقیده سیاسی می جنگد
He did it for the sake of his family . U محض خاطر خانواده اش این کاررا کرد
to languish U فاسد شدن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
to languish U هرز رفتن [به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
He seems to have a lot of confidence. U خیلی خاطر جمع ( مطمئن ) بنظر می رسد
distracts U گیج کردن حواس دشمن را پرت کردن
distract U گیج کردن حواس دشمن را پرت کردن
to pull [British E] / make [American E] a face U شکلک در آوردن [به خاطر قهر بودن] [اصطلاح روزمره]
recognises U دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
recognising U دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
recognizing U دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
recognize U دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
recognizes U دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
to report somebody [to the police] for breach of the peace U از کسی به خاطر مزاحمت راه انداختن [به پلیس] شکایت کردن
throw the baby out with the bathwater <idiom> U (تروخشک باهم میسوزد)کل چیزی رادور ریختن به خاطر خرابی یک قسمت آن
primage U اضافه کرایهای که به خاطر مراقبت در بارگیری و تخلیه به ناخدای کشتی داده میشود
blow up U توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
blow-up U توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
blow-ups U توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
safety U اعطای دو امتیاز به تیم مدافع به خاطر عقب نشینی عمدی تیم مهاجم
neural network U سیستمی که برنامه هوش مصنوعی را اجرا میکند و نحوه کار مغز و یادگیری و به خاطر سپردن آنرا شبیه سازی میکند
For Gods sake!For heavens sake. U بخاطر خدا ( برای خاطر خدا )
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com