Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 208 (14 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
to feel sure
U
خاطر جمع بودن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
de minimis exception
U
به خاطر جزئی بودن استثنا به حساب آمدن
pout
U
شکلک
[به خاطر قهر بودن]
trap
U
شکلک
[به خاطر قهر بودن]
gob
[British E]
U
شکلک
[به خاطر قهر بودن]
moue
U
شکلک
[به خاطر قهر بودن]
a small grimace
U
شکلک
[به خاطر قهر بودن]
to pull
[British E]
/ make
[American E]
a face
U
شکلک در آوردن
[به خاطر قهر بودن]
[اصطلاح روزمره]
Other Matches
You can rest assured.
U
خاطر جمع باشید (اطمینان خاطر داشته باشید )
on account of somebody
[something]
U
به خاطر
sake
U
خاطر
remembrance
U
خاطر
behalf
U
خاطر
minds
U
خاطر
for the love of
U
به خاطر,
for his sake
U
به خاطر او
minding
U
خاطر
Due to
U
به خاطر
mind
U
خاطر
in service
U
به خاطر خدمت
amativeness
U
خاطر خواهی
self gratification
U
ترضیه خاطر
for his sake
U
برای خاطر او
in view of
<idiom>
U
به خاطر اینکه
free will
U
طیب خاطر
spontaneous generation
U
بطیب خاطر
gladness
U
مسرت خاطر
of ones own accord
U
بطیب خاطر
uneasiness
U
خاطر تشویش
tranquility
U
اسایش خاطر
peace of mind
U
اسودگی خاطر
umbrageous
U
رنجیده خاطر
to imprint on the mind
U
در خاطر نشاندن
tranquillity
U
اسایش خاطر
security
U
اسایش خاطر
leisurely
U
بافراغت خاطر
despondent
<adj.>
U
افسرده خاطر
solace
U
تسلیت خاطر
lacerated
U
خاطر ازرده
depressed
<adj.>
U
افسرده خاطر
downhearted
<adj.>
U
افسرده خاطر
ex officio
U
به خاطر شغل
sure
U
خاطر جمع
surer
U
خاطر جمع
surest
U
خاطر جمع
to escape one's memory
U
از خاطر رفتن
attention
U
خاطر حواس
gladly
U
با مسرت خاطر
attentions
U
خاطر حواس
nuisances
U
مایه تصدیع خاطر
nuisance
U
مایه تصدیع خاطر
for god's sake
U
برای خاطر خدا
inorder to
U
به خاطر اینکه برای
for a mere nothing
U
برای خاطر هیچ
put one's finger on something
<idiom>
U
کاملابه خاطر آوردن
stamp on the mind
U
خاطر نشان کردن
to impress on the mind
U
خاطر نشان کردن
point
U
خاطر نشان کردن
to stamp on the mind
U
خاطر نشان کردن
depend upon it
U
خاطر جمع باشید
certes
U
خاطر جمعی تحقیق
spontaneously
U
به طیب خاطر بی اختیار
for pity's sake
U
برای خاطر خدا
in the interests of truth
U
برای خاطر راستی
relief
U
ترمیم اسایش خاطر
for a song
<idiom>
U
به خاطر پول کمی
accords
U
دلخواه طیب خاطر
accorded
U
دلخواه طیب خاطر
to imprint on the mind
U
خاطر نشان کردن
accord
U
دلخواه طیب خاطر
for ones own hand
U
به خاطر خود شخص
for security reasons
U
به خاطر دلایل امنیتی
for reasons of safety
U
به خاطر دلایل امنیتی
For Gods ( goodness , pitys , meucys ) sake .
U
محض خاطر خدا
for nothing
U
برای خاطر هیچ
for mercy sake
U
برای خاطر خدا
For your sake .
U
محض خاطر شما
take it out on
<idiom>
U
بی محلی به خاطر عصبانیت
to call somebody to
[for]
something
U
پی کسی فرستادن به خاطر چیزی
come into one's own
<idiom>
U
به خاطر شرایط خوب رفتارکردن
ex gratia
U
به خاطر میل یا علاقهی شخصی
heart sease
U
اسایش قلب اسودگی خاطر
fixation
U
خیره شدگی تعلق خاطر
solatium
U
غرامت برای ترضیه خاطر
troubler
U
موجب تصدیع خاطر مزاحمت
secures
U
بی خطر خاطر جمع مطمئن
secure
U
بی خطر خاطر جمع مطمئن
unspontaneous
U
بدون طیب خاطر زورکی
fixations
U
خیره شدگی تعلق خاطر
that is why
U
به خاطر این است که چرا
composedly
U
به ارامی- به اسودگی- بااسایش خاطر
ring a bell
<idiom>
U
یک مرتبه موضوعی را به خاطر آوردن
pursuit of happiness
U
به دنبال رضایت خاطر
[خرسندی]
I have to study
U
من درس دارم به همین خاطر کم میمونم
take to task
<idiom>
U
به خاطر اشتباه سرزنش شدن
to languish
U
پژولیدن
[به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
you must w the signal
U
ناهار را برای خاطر من معطل نکنید
We were all so anxious about you.
U
ما همه به خاطر تو اینقدر نگران بودیم.
i do it in your interest
U
به خاطر شما این کار رامیکنم
carded for record
U
معافیت از خدمت به خاطر ثبت درپرونده
i did it only for your sake
U
برای خاطر شما این کار راکردم و بس
unprompted
U
ناشی از طیب خاطر خودبخود بی اختیار خودرو
guerillas
U
جنگجوی غیرنظامی که به خاطر عقیده سیاسی می جنگد
to languish
U
فاسد شدن
[به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
to languish
U
ضایع شدن
[به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
to languish
U
هرز رفتن
[به خاطر جایی یا وضعیتی ناخوشایند]
guerrilla
U
جنگجوی غیرنظامی که به خاطر عقیده سیاسی می جنگد
He did it for the sake of his family .
U
محض خاطر خانواده اش این کاررا کرد
guerrillas
U
جنگجوی غیرنظامی که به خاطر عقیده سیاسی می جنگد
Peeping Toms
U
نام خیاطی که به خاطر هیز نگری کور شد
Peeping Tom
U
نام خیاطی که به خاطر هیز نگری کور شد
sue somebody for damages
U
کسی را به خاطر زیانی تحت تعقیب قراردادن
He seems to have a lot of confidence.
U
خیلی خاطر جمع ( مطمئن ) بنظر می رسد
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person .
U
مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate
U
سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
recognizes
U
دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
recognizing
U
دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
recognises
U
دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
to report somebody
[to the police]
for breach of the peace
U
از کسی به خاطر مزاحمت راه انداختن
[به پلیس]
شکایت کردن
recognize
U
دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
recognising
U
دیدن چیزی و به خاطر سپردن ان که قبلاگ دیده شده است
contain
U
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contains
U
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contained
U
در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to have short views
U
د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
throw the baby out with the bathwater
<idiom>
U
(تروخشک باهم میسوزد)کل چیزی رادور ریختن به خاطر خرابی یک قسمت آن
outnumber
U
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbered
U
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbers
U
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
up to it/the job
<idiom>
U
مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
to mind
U
مراقب بودن
[مواظب بودن]
[احتیاط کردن]
to be in one's right mind
U
دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
correspond
U
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
corresponded
U
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
corresponds
U
بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
outnumbering
U
از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
primage
U
اضافه کرایهای که به خاطر مراقبت در بارگیری و تخلیه به ناخدای کشتی داده میشود
to look out
U
اماده بودن گوش بزنگ بودن
lurk
U
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
reasonableness
U
موجه بودن عادلانه یا مناسب بودن
fittest
U
شایسته بودن برای مناسب بودن
lurked
U
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
fits
U
شایسته بودن برای مناسب بودن
belong
U
مال کسی بودن وابسته بودن
belongs
U
مال کسی بودن وابسته بودن
validity of the credit
U
معتبر بودن یا پادار بودن اعتبار
fit
U
شایسته بودن برای مناسب بودن
belonged
U
مال کسی بودن وابسته بودن
lurking
U
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
look out
U
منتظر بودن گوش به زنگ بودن
To be on top of ones job .
U
بر کار سوار بودن ( مسلط بودن )
lurks
U
در تکاپو بودن درکمین شکار بودن
to be in a habit
U
دارای خویاعادتی بودن دچارخویاعادتی بودن
to be hard put to it
U
درسختی وتنگی بودن درزحمت بودن
blow up
U
توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
blow-up
U
توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
blow-ups
U
توقف غیر منتظره یک برنامه به خاطر یک اشتباه یا به دلیل مواخه شدن با شرایطی ازداده که نمیتواند ان را بکارگیرد
monitors
U
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitored
U
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
monitor
U
رله کردن پیامها تقویت ارسال امواج به گوش بودن گوش دادن نافر بودن
agree
U
متفق بودن همرای بودن
wanted
U
فاقد بودن محتاج بودن
reside
U
ساکن بودن مقیم بودن
precedes
U
جلوتر بودن از اسبق بودن بر
agreeing
U
متفق بودن همرای بودن
abut
U
مماس بودن مجاور بودن
agrees
U
متفق بودن همرای بودن
abuts
U
مماس بودن مجاور بودن
abutted
U
مماس بودن مجاور بودن
want
U
فاقد بودن محتاج بودن
ablest
U
لایق بودن مناسب بودن
resided
U
ساکن بودن مقیم بودن
resides
U
ساکن بودن مقیم بودن
abler
U
لایق بودن مناسب بودن
pertains
U
مربوط بودن متعلق بودن
owe
U
مدیون بودن مرهون بودن
appertaining
U
مربوط بودن متعلق بودن
appertained
U
مربوط بودن متعلق بودن
appertain
U
مربوط بودن متعلق بودن
stravage
U
سرگردان بودن بی هدف بودن
consists
U
شامل بودن عبارت بودن از
consisting
U
شامل بودن عبارت بودن از
stravaig
U
سرگردان بودن بی هدف بودن
discord
U
ناجور بودن ناسازگار بودن
haze
U
گرفته بودن مغموم بودن
owed
U
مدیون بودن مرهون بودن
pertained
U
مربوط بودن متعلق بودن
having
U
مالک بودن ناگزیر بودن
precede
U
جلوتر بودن از اسبق بودن بر
look for
U
منتظر بودن درجستجو بودن
owes
U
مدیون بودن مرهون بودن
appertains
U
مربوط بودن متعلق بودن
consisted
U
شامل بودن عبارت بودن از
pertain
U
مربوط بودن متعلق بودن
inhere
U
جبلی بودن ماندگار بودن
have
U
مالک بودن ناگزیر بودن
includes
U
شامل بودن متضمن بودن
depends
U
مربوط بودن منوط بودن
disagree
U
مخالف بودن ناسازگار بودن
disagreed
U
مخالف بودن ناسازگار بودن
to stand for
U
نامزد بودن هواخواه بودن
moon
U
سرگردان بودن اواره بودن
moons
U
سرگردان بودن اواره بودن
disagreeing
U
مخالف بودن ناسازگار بودن
disagrees
U
مخالف بودن ناسازگار بودن
conditionality
U
شرطی بودن مشروط بودن
depended
U
مربوط بودن منوط بودن
depend
U
مربوط بودن منوط بودن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com