English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (34 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
factorize U تقسیم یک عدد به دو عدد کامل که در اثر ضرب کردن همان عدد اصلی نتیجه شود
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
synchronous U فناوری حافظه سریع جدید که قط عات حافظه آن با همان سیگنال ساعتی کار می کنند که پردازنده اصلی , بنابراین همان هستند
loop jump U پرش و چرخش کامل و فرودروی همان لبه اسکیت
production missile U موشک یکپارچه یا کامل که ازکارخانه به همان صورت تحویل میشود
quotient U نتیجه تقسیم یک عدد بر دیگر
quotients U نتیجه تقسیم یک عدد بر دیگر
walley U پرش ازلبه داخلی یک پا وچرخش کامل در هوا وبرگشت روی لبه خارجی همان پا
same U یکنواخت همان چیز همان کار همان شخص
toe walley U پرش از لبه عقبی یک پا وچرخش کامل در هوا وبرگشت روی همان پا بکمک فشار نوک اسکیت
rational number U عددی که به عنوان تقسیم دو عدد کامل نوشته میشود
point U که تقسیم بین واحد کامل و بخش کسری آنها
synchronous U سیستمی که در آن تمام وسایل با سیگنال ساعت اصلی همان هستند
distributing mains U شبکه تقسیم اصلی
subdivided U بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivides U بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdividing U بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
subdivide U بقسمتهای جزء تقسیم کردن باجزاء فرعی تقسیم بندی کردن
natural english U گردش فرفرهای گوی بیلیارددر همان سمت اصلی پس ازبرخورد با گوی دیگر
tap loop jump U پرش از لبه عقبی یک اسکیت بکمک نوک انگشت پای دیگر وچرخش کامل در هوا وبازگشت روی همان لبه عقبی
toe loop jump U پرش از لبه عقبی یک اسکیت بکمک نوک انگشت پای دیگر وچرخش کامل در هوا وبازگشت روی همان لبه عقبی
point U نقط های که تقسیم بین بیتهای عدد کامل و بخش کسری آنرا از عدد دودویی نشان میدهد
No sooner was he gone than he was kI'lled . U رفتن همان ( همانا ) وکشته شدن همان
demodulation U ترسیم سیگنال اصلی از موج تقسیم شده دریافت شده
cycles U 1-مدت زمانی که چیزی موقعیت اصلی خود را ترک میکند تا وقتی به آن برگردد 2-عمل کامل شده در یک فرآیند مکرر
cycled U 1-مدت زمانی که چیزی موقعیت اصلی خود را ترک میکند تا وقتی به آن برگردد 2-عمل کامل شده در یک فرآیند مکرر
cycle U 1-مدت زمانی که چیزی موقعیت اصلی خود را ترک میکند تا وقتی به آن برگردد 2-عمل کامل شده در یک فرآیند مکرر
It is the same pottage and the same bowl. <proverb> U همان آش است و همان کاسه .
synchronising U قطعه حافظه پیشرفته که جایگزین DRAM قدیمی شده است . سیکل دستیابی به حافظه با ساعت پردازنده اصلی همان شده است و زمانهای بین عملیات حافظه را حذف میکند
synchronize U قطعه حافظه پیشرفته که جایگزین DRAM قدیمی شده است . سیکل دستیابی به حافظه با ساعت پردازنده اصلی همان شده است و زمانهای بین عملیات حافظه را حذف میکند
synchronises U قطعه حافظه پیشرفته که جایگزین DRAM قدیمی شده است . سیکل دستیابی به حافظه با ساعت پردازنده اصلی همان شده است و زمانهای بین عملیات حافظه را حذف میکند
synchronised U قطعه حافظه پیشرفته که جایگزین DRAM قدیمی شده است . سیکل دستیابی به حافظه با ساعت پردازنده اصلی همان شده است و زمانهای بین عملیات حافظه را حذف میکند
synchronizes U قطعه حافظه پیشرفته که جایگزین DRAM قدیمی شده است . سیکل دستیابی به حافظه با ساعت پردازنده اصلی همان شده است و زمانهای بین عملیات حافظه را حذف میکند
divisor U عملوندی که برای تقسیم مقسوم علیه در عمل تقسیم به کار می روند
fissiparous U تولیدکننده سلولهای جدیدبوسیله تقسیم سلولی یاشکاف تقسیم شونده
vernier U درجه یا تقسیم بندی فرعی تقسیم بدرجات جزء
family U محدوده ماشین ها از یک تولید کننده که با سایر محصولات در همان خط از همان تولید کننده سازگارند
families U محدوده ماشین ها از یک تولید کننده که با سایر محصولات در همان خط از همان تولید کننده سازگارند
same U همان چیز همان
source U 1-لیست کردن متن به صورت اصلی . 2-لیست کردن برنامه اصلی
It wI'll eventually pay off. U با لاخره نتیجه خواهد رسید (نتیجه می دهد )
DIMM U سیستم مرتب کردن قط عات حافظه RAM در دوطرف کارت کوچک که قابل درج روی تخته اصلی کامپیوتر است تا حافظه اصلی بروز شود
to be a foregone conclusion <idiom> U نتیجه حتمی [نتیجه مسلم] بودن
serve U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serves U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
elegant U یک برنامه با کمترین مقدارحافظه اصلی طراحی یک برنامه کارا که با کم کردن تعداد دستورالعملهای بکاربرده شده برای انجام کارهای گوناگون از حداقل ممکن حافظه اصلی استفاده کند
full mobilization U تحرک کامل بحرکت دراوردن کامل
baseband U 1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
base band U 1-محدوده فرکانس سیگنال پیش از پردازش یا ارسال 2-سیگنالهای دیجیتالی ارسالی بدون تقسیم 3-اطلاعات تقسیم شده با یک فرکانس
VL bus U مین کنترل مستقیم از طریق باس اصلی روی پردازنده اصلی و برقراری ارسال داده خیلی سریع بین حافظه اصلی و کارت جانبی بدون استفاده از پردازنده
VL local bus U مین کنترل مستقیم از طریق باس اصلی روی پردازنده اصلی و برقراری ارسال داده خیلی سریع بین حافظه اصلی و کارت جانبی بدون استفاده از پردازنده
trellis coding U روش تقسیم سیگنال که از تقسیم فرکانس و فاز استفاده میکند تا خروجی بیشتر و نرخ خطای کمتر برای سرعت ارسال داده بر حسب بیت در ثانیه ایجاد کند
fraction U بخش قسمت تبدیل بکسر متعارفی کردن بقسمتهای کوچک تقسیم کردن
fractions U بخش قسمت تبدیل بکسر متعارفی کردن بقسمتهای کوچک تقسیم کردن
administer U تقسیم کردن
administering U تقسیم کردن
compart U تقسیم کردن
administered U تقسیم کردن
compartment U تقسیم کردن
aminister U تقسیم کردن
compartments U تقسیم کردن
separates U تقسیم کردن
separated U تقسیم کردن
separate U تقسیم کردن
intersects U تقسیم کردن
intersected U تقسیم کردن
intersect U تقسیم کردن
administers U تقسیم کردن
divides U تقسیم کردن
to share out U تقسیم کردن
divide U تقسیم کردن
shares U تقسیم کردن
give-and-take <idiom> U تقسیم کردن
share U تقسیم کردن
distribute U تقسیم کردن
distributes U تقسیم کردن
distributing U تقسیم کردن
shared U تقسیم کردن
autos U توانایی صفحه نمایش برای نشان دادن همان تصویر پس از عوض کردن nesolution آن
auto U توانایی صفحه نمایش برای نشان دادن همان تصویر پس از عوض کردن nesolution آن
foregone conclusion U نتیجه حتمی نتیجه مسلم
graduating U تقسیم بندی کردن
graduates U تقسیم بندی کردن
thirds U به سه بخش تقسیم کردن
canton U به بخش تقسیم کردن
compartmentation U تقسیم بندی کردن
partitions U تقسیم افراز کردن
autotomize U تقسیم خودبخود کردن
third U به سه بخش تقسیم کردن
pull one's weight <idiom> U کارها را تقسیم کردن
fractionize U تقسیم بجزء کردن
graduate U تقسیم بندی کردن
lot U تقسیم بندی کردن
sectors U جزء تقسیم کردن
fractionalize U تقسیم بجزء کردن
sector U جزء تقسیم کردن
distribute among the creditors in propor U به غرماء تقسیم کردن
prorate U به نسبت تقسیم کردن
shire U به استان تقسیم کردن
shires U به استان تقسیم کردن
whack up U تقسیم به سهام کردن
cantons U به بخش تقسیم کردن
break down U تقسیم بندی کردن
partition U تقسیم افراز کردن
tierce U به سه قسمت تقسیم کردن
full annealing U بازپخت کامل تاباندن کامل
completed case U جعبه کامل خشاب کامل
full scale U باندازه کامل بمقیاس کامل
sector U کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
sectors U کوچکترین فضای دیسک مغناطیسی که توسط کامپیوتر آدرس پذیر است . دیسکک به شیارهای هم مرکز تقسیم میشود و هر شیار به سکتورهایی تقسیم میشود که میتواند به بایتهای داده را ذخیره کند
compartmentalising U به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalize U به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalised U به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
gerrymander U بطورغیر عادلانه تقسیم کردن
admeasure U سهم دادن تقسیم کردن
distribute U تقسیم کردن تعمیم دادن
division U بخش رسته تقسیم کردن
distributing U تقسیم کردن تعمیم دادن
compartmentalises U به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalizes U به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
pottion U تقسیم کردن سهم دادن از
dichotomize U بدو بخش تقسیم کردن
compartmentalized U به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
compartmentalizing U به بخشهای کوچکتر تقسیم کردن
aliquot U بدوقسمت مساوی تقسیم کردن
to d. with others U بادیگران تقسیم یاسهم کردن
apportions U تقسیم کردن تخصیص دادن
syllabify U تقسیم به هجای مقطع کردن
distributes U تقسیم کردن تعمیم دادن
split U ترک برداشتن تقسیم کردن
quadrat U به قطعات مستطیل تقسیم کردن
lot U کالا بقطعات تقسیم کردن
allocate U تقسیم کردن اختصاص دادن
divisions U بخش رسته تقسیم کردن
allocates U تقسیم کردن اختصاص دادن
apportioning U تقسیم کردن تخصیص دادن
comparmentalize U به اپارتمانهای جداجدا تقسیم کردن
apportioned U تقسیم کردن تخصیص دادن
allocating U تقسیم کردن اختصاص دادن
apportion U تقسیم کردن تخصیص دادن
parcels U به قطعات تقسیم کردن توزیع کردن
parcel U به قطعات تقسیم کردن توزیع کردن
matures U کامل کردن
complement U کامل کردن
finish U کامل کردن
finishes U کامل کردن
mature U کامل کردن
totalize U کامل کردن
complemented U کامل کردن
roundest U کامل کردن
complementing U کامل کردن
round U کامل کردن
complements U کامل کردن
arrests U جلب کردن توقیف کردن جلوی ادامه جریان دادرسی و علی الخصوص صدور حکم دادگاه را با حکم یا قرار همان دادگاه گرفتن
arrest U جلب کردن توقیف کردن جلوی ادامه جریان دادرسی و علی الخصوص صدور حکم دادگاه را با حکم یا قرار همان دادگاه گرفتن
arrested U جلب کردن توقیف کردن جلوی ادامه جریان دادرسی و علی الخصوص صدور حکم دادگاه را با حکم یا قرار همان دادگاه گرفتن
go to rack and ruin <idiom> U نتیجه بد حاصل کردن
to be kept at bay U بی نتیجه حمله کردن
waste one's breath <idiom> U بی نتیجه صحبت کردن
balkanize U ناحیهای را بقطعات ریز تقسیم کردن
trisect U بسه بخش مساوی تقسیم کردن
partition U اپارتمان تقسیم به بخشهای جزء کردن
dispart U تقسیم شدن هدف گیری کردن
partitions U اپارتمان تقسیم به بخشهای جزء کردن
piecemeal U به اجزاء ریز تقسیم کردن خردخرد
quarter U به چهار قسمت مساوی تقسیم کردن
to pay home U تلافی کامل کردن
overhauls U اوراق کردن کامل
use up <idiom> U استفاده کامل کردن
rest up U استراحت کامل کردن
overhauled U اوراق کردن کامل
overhaul U اوراق کردن کامل
overhauling U اوراق کردن کامل
to rest up U استراحت کامل کردن
gather U نتیجه گرفتن استباط کردن
follow out U اخذ نتیجه دنبال کردن
do wonders <idiom> U نتیجه عالی حاصل کردن
gathered U نتیجه گرفتن استباط کردن
conclude U نتیجه گرفتن استنتاج کردن
concludes U نتیجه گرفتن استنتاج کردن
to snuff out U در نتیجه گل گیری خاموش کردن
check up U رسیدگی کامل کردن ازمایش کردن
batch U با مقیاس تقسیم کردن عملیات مربوط به بتن
batches U با مقیاس تقسیم کردن عملیات مربوط به بتن
completes U کامل کردن انجام دادن
completed U کامل کردن انجام دادن
to post up U مطلع کردن کامل دادن به
bleached U سفید کردن شستن کامل
bleaches U سفید کردن شستن کامل
bleach U سفید کردن شستن کامل
complete U کامل کردن انجام دادن
completing U کامل کردن انجام دادن
overmaster U مهارت کامل پیدا کردن در
salvage U پیاده کردن کامل قطعات
salvages U پیاده کردن کامل قطعات
salvaged U پیاده کردن کامل قطعات
salvaging U پیاده کردن کامل قطعات
to affect something [cultivate for effect] U کوشش کردن برای به نتیجه ای رسیدن
hitched U کامل کردن پاس به دریافت کننده
to be all eyes U موافبت کامل کردن سرتاپاچشم شدن
souse U بطور کامل پوشاندن حمله کردن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com