English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (21 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
jump U تغییرمسیر دادن و منحرف شدن
jumped U تغییرمسیر دادن و منحرف شدن
jumps U تغییرمسیر دادن و منحرف شدن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
shifted U تغییرمسیر دادن
shifts U تغییرمسیر دادن
shift U تغییرمسیر دادن
deviating U منحرف شدن منحرف ساختن انحراف
deviate U منحرف شدن منحرف ساختن انحراف
deviates U منحرف شدن منحرف ساختن انحراف
deviated U منحرف شدن منحرف ساختن انحراف
change of engagement U وادار کردن حریف به تغییرمسیر شمشیر
amiss U منحرف
perverse U منحرف
aberrant U منحرف
perverted U منحرف
deviate U منحرف
awry U منحرف
deviated U منحرف
deviating U منحرف
deviants U منحرف
deviates U منحرف
deviator U منحرف
perverts U منحرف
digressional U منحرف
astray U منحرف
hell bent U منحرف
deviant U منحرف
pervert U منحرف
perverting U منحرف
lost U منحرف
hell-bent U منحرف
hell bent U منحرف شده
pay off U منحرف شدن
bend U منحرف کردن
swerves U منحرف کردن
avert U منحرف کردن
digressing U منحرف شدن
digresses U منحرف شدن
digressed U منحرف شدن
diverted U منحرف شدن
digress U منحرف شدن
perversity U منحرف بودن
hell-bent U منحرف شده
deviating U منحرف شدن
deviate U منحرف شدن
swerving U منحرف کردن
perverting U منحرف کردن
pervert U منحرف کردن
swerving U منحرف شدن
deviated U منحرف شدن
step aside U منحرف شدن
astray U منحرف بیراه
deviates U منحرف شدن
perverts U منحرف کردن
fall off U منحرف شدن
diversionary U منحرف کننده
intervert U منحرف کردن
call off U منحرف کردن
swerve U منحرف شدن
swerve U منحرف کردن
curving U کم کم منحرف شدن
curves U کم کم منحرف شدن
deflect U منحرف شدن
divertive U منحرف کننده
deviator U منحرف شونده
errant U منحرف بدنام
excurse U منحرف شدن
to step aside U منحرف شدن
draw off U منحرف کردن
digressively U بطور منحرف
wrings U منحرف کردن
wringing U منحرف کردن
wring U منحرف کردن
deflect U منحرف کردن
deflecting U منحرف شدن
diverted U منحرف کردن
diverts U منحرف کردن
averted U منحرف کردن
averts U منحرف کردن
swerves U منحرف شدن
deflecting U منحرف کردن
deflects U منحرف شدن
diverts U منحرف شدن
deflects U منحرف کردن
swerved U منحرف کردن
swerved U منحرف شدن
deflected U منحرف شدن
averting U منحرف کردن
deflected U منحرف کردن
curve U کم کم منحرف شدن
divert U منحرف کردن
divert U منحرف شدن
detour U خط سیر را منحرف کردن
devious U غیر مستقیم منحرف
skewing U منحرف کج نگاه کردن
twisty U پیچ دار منحرف
detours U خط سیر را منحرف کردن
skews U منحرف کج نگاه کردن
skew U منحرف کج نگاه کردن
to divert [British E] / detour [American E] [the] traffic U منحرف کردن ترافیک
to put off the scent U ازجاده منحرف کردن
to call off U منحرف یامنصرف کردن
oblique U غیر مستقیم منحرف
antevert U به جلو منحرف کردن
back slide U منحرف شدن از مسیر
deflecting electrode U الکترد منحرف کننده
deflecting electrode U صفحه منحرف کننده
deflecting voltage U ولتاژ منحرف کننده
divertor switch U کلید منحرف کننده
distract U منحرف کردن توجه
distracts U منحرف کردن توجه
deflector plates U صفحههای منحرف کننده
sidetracked U از امر اصلی منحرف شدن
wandered U اواره بودن منحرف شدن
sidetrack U از امر اصلی منحرف شدن
warp U منحرف کردن تاب برداشتن
diversionary attack U تک منحرف کننده توجه دشمن
falloff U متوجه بودن منحرف شدن
warps U منحرف کردن تاب برداشتن
perversive U گمراه کننده منحرف سازنده
wanders U اواره بودن منحرف شدن
indivertible U انحراف نا پذیر منحرف نکردنی
baffles U منحرف کننده جریان سیال
baffled U منحرف کننده جریان سیال
baffling U منحرف کننده جریان سیال
baffle U منحرف کننده جریان سیال
slip U سرخوردن منحرف شدن از مسیر
slipped U سرخوردن منحرف شدن از مسیر
slips U سرخوردن منحرف شدن از مسیر
warped U منحرف کردن تاب برداشتن
wander U اواره بودن منحرف شدن
magnetic deflection field U میدان منحرف کننده مغناطیسی
yawed U ازمسیر خود منحرف شدن
yaw U ازمسیر خود منحرف شدن
incorruptible U فساد نا پذیر منحرف نشدنی
extravagate U ازحداعتدال بیرون رفتن منحرف شدن
sympodium U منحرف شونده یا ممتد درجهت محوری
bolts U فرار یا منحرف شدن اسب ازمسیر
bolt U فرار یا منحرف شدن اسب ازمسیر
bolted U فرار یا منحرف شدن اسب ازمسیر
bolting U فرار یا منحرف شدن اسب ازمسیر
to veer off the street U از جاده منحرف شدن [ترا فیک]
shunt U ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
shunted U ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
shunts U ترن را بخط دیگری انداختن منحرف کردن
angle block U سد راه شدن از کنار برای منحرف کردن حریف
borrowed U مسافتی که گوی روی چمن نرم منحرف میشود
borrow U مسافتی که گوی روی چمن نرم منحرف میشود
borrows U مسافتی که گوی روی چمن نرم منحرف میشود
reducing U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
spoiler U تیم بدون شانس دستگاه منحرف کننده هوا در اتومبیل
adverse yaw U شرایط پروازی که در ان دماغه هواپیما در خلاف جهت مطلوب منحرف میشود
to p off an awkward situation U حواس خود را از کیفیت بدی منحرف و به چیز دیگری متوجه کردن
deflector U صفحه تیغه یا وسیله دیگری برای منحرف کردن یک جریان یا حرکت
tabbed flap U فلپی که لبه فرار ان لولا شده و تا زاویهای بزرگتراز زاویه اصلی بطرف پایین منحرف میشود
covered U گرفتن شمشیر به وضعی که شمشیر خودبخود در حمله حریف منحرف نشود
diversionary landing U فرود انحرافی برای اغفال دشمن فرود منحرف کننده
consenting U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
inflexed U منحنی یا کج شده بطرف داخل یا خارج و یابطرف پایین ویابطرف قطب و محور منحرف شده
to fly off U شورش کردن طغیان کردن منحرف شدن
warped U تاب دار کردن منحرف کردن
warps U تاب دار کردن منحرف کردن
warp U تاب دار کردن منحرف کردن
deflecting U منحرف کردن منکسر کردن
corruptor U فاسد کننده منحرف کننده
deflects U منحرف کردن منکسر کردن
alienating U بیگانه کردن منحرف کردن
deflect U منحرف کردن منکسر کردن
stray U سرگردان شدن منحرف شدن
alienates U بیگانه کردن منحرف کردن
alienate U بیگانه کردن منحرف کردن
deflected U منحرف کردن منکسر کردن
diverting U سرگرم کننده منحرف کننده
straying U سرگردان شدن منحرف شدن
corrupter U فاسد کننده منحرف کننده
strays U سرگردان شدن منحرف شدن
anti balance tab U بالچهای که روی سطوح کنترل که در جهت انحراف سطح اصلی منحرف شده وگشتاور لازم برای انحراف سطح را افزایش میدهد وحرکت انرا در مقابل جریان هوا مشکل میسازد
ferried U گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries U گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry U گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying U گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to sue for damages U عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
to put any one up to something U کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
example is better than precept U نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
defines U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
formation U سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
televise U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expanding U توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shift U انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
expand U توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shifts U انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conduct U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducts U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televised U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducting U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
Recent search history Forum search
Search history is off. Activate
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com