English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (15 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
unfold U تاه چیزی را گشودن
unfolded U تاه چیزی را گشودن
unfolding U تاه چیزی را گشودن
unfolds U تاه چیزی را گشودن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
unseal U مهر چیزی را گشودن
Other Matches
untie U گشودن
decipher U گشودن سر
deciphered U گشودن سر
unbolt U گشودن
unbrace U گشودن
unknit U گشودن
unloose U گشودن
untwine U گشودن
untying U گشودن
inaugurating U گشودن
inaugurates U گشودن
unfurls U گشودن
inaugurate U گشودن
unfurling U گشودن
unties U گشودن
deciphers U گشودن سر
unfurl U گشودن
unfurled U گشودن
inaugurated U گشودن
unhinging U گشودن
unlocking U گشودن
unhinge U گشودن
unhinges U گشودن
unlocks U گشودن
unlock U گشودن
declogging U گشودن
unbuttoned U گشودن دکمه
unbuttoning U گشودن دکمه
decode U گشودن رمز
unweave U گره گشودن
opened U گشودن گشادن
unbuttons U گشودن دکمه
decoded U گشودن رمز
opens U گشودن گشادن
unbutton U گشودن دکمه
open U گشودن گشادن
decodes U گشودن رمز
to open parliament U مجلس را گشودن
deciphered U کشف کردن گشودن سر
deciphers U کشف کردن گشودن سر
untwist U گشودن جدا کردن
to be born U چشم به جهان گشودن
decipher U کشف کردن گشودن سر
auspicate U گشودن پیشگویی کردن
decode U کشف کردن گشودن رمز
decoded U کشف کردن گشودن رمز
decodes U کشف کردن گشودن رمز
To umravel a complication . to unlock adoor . to resolve ( untangle )a knotty problem. U گره از مشکلی باز کردن ( گشودن )
unlace U بند کفش و غیره را باز کردن گشودن
unpacks U غیر بستهای کردن بسته بندی را گشودن
unpack U غیر بستهای کردن بسته بندی را گشودن
unpacking U غیر بستهای کردن بسته بندی را گشودن
sculls U حرکت بجلو یا عقب باچسباندن و گشودن نوک یاپاشنه پا
skull U حرکت بجلو یا عقب باچسباندن و گشودن پاشنه یانوک پا
sculled U حرکت بجلو یا عقب باچسباندن و گشودن نوک یاپاشنه پا
scull U حرکت بجلو یا عقب باچسباندن و گشودن نوک یاپاشنه پا
skulls U حرکت بجلو یا عقب باچسباندن و گشودن پاشنه یانوک پا
to concern something U مربوط بودن [شدن] به چیزی [ربط داشتن به چیزی] [بابت چیزی بودن]
to watch something U مراقب [چیزی] بودن [توجه کردن به چیزی] [چیزی را ملاحظه کردن]
to stop somebody or something U کسی را یا چیزی را نگاه داشتن [متوقف کردن] [مانع کسی یا چیزی شدن] [جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
enclose U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
to appreciate something U قدر چیزی را دانستن [سپاسگذار بودن] [قدردانی کردن برای چیزی]
encloses U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
relevance U 1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
enclosing U احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
modify U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifying U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies U تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
replacing U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
via U حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
replaces U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replaced U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
pushed U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushes U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
queried U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replace U برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
push U فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
queries U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
query U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
querying U پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
to esteem somebody or something [for something] U قدر دانستن از [اعتبار دادن به] [ارجمند شمردن] کسی یا چیزی [بخاطر چیزی ]
covets U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to hang over anything U سوی چیزی پیشامدگی داشتن بالای چیزی سوارشدن
covet U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
establish U 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
controlling U مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
controls U مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
control U مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
correction U صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
coveting U میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to pass by any thing U از پهلوی چیزی رد شدن چیزی رادرنظرانداختن یاچشم پوشیدن
establishing U 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
establishes U 1-کثیف و اثبات چیزی . 2-بیان استفاده یا مقدار چیزی
appreciate U بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
rates U ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
appreciates U بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
rate U ارزیابی میزان خوبی چیزی یا بزرگی چیزی
appreciating U بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
appreciated U بربهای چیزی افزودن قدر چیزی را دانستن
think nothing of something <idiom> U فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
to regard somebody [something] as something U کسی [چیزی] را بعنوان چیزی بحساب آوردن
extension U طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extensions U طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
fence [around / between something] U حصار [دور چیزی] [بین چیزی]
fence [around / between something] U نرده [دور چیزی] [بین چیزی]
see about (something) <idiom> U دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
change U استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changed U استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changes U استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
changing U استفاده از چیزی به جای چیزی دیگر
to wish for something U ارزوی چیزی راکردن چیزی را خواستن
screw up <idiom> U زیروروکردن چیزی ،بهم زدن چیزی
to give up [to waste] something U ول کردن چیزی [کنترل یا هدایت چیزی]
to portray somebody [something] U نمایش دادن کسی یا چیزی [رل کسی یا چیزی را بازی کردن] [کسی یا چیزی را مجسم کردن]
Please allow for at least two weeks' notice [to do something] [for something] [prior to something] . U درخواست می شود که لطفا دو هفته برای پیشگیری [کار] اعطاء کنید [تا ما ] [برای چیزی] [قبل از چیزی] .
recognition U 1-توانایی تشخیص چیزی . 2-فرایند تشخیص چیزی- مثل حرف روی متن چاپ شده یا میلههای کد میلهای ..
to blame somebody for something U کسی را تقصیرکار دانستن بخاطر چیزی [اشتباه در چیزی را سر کسی انداختن] [جرم یا گناه]
resists U مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
resist U مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
to lean something against something U چیزی را به چیزی تکیه دادن
resisting U مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
resisted U مقابله با چیزی یا نپذیرفتن چیزی
to paint something [with something] U چیزی را [با چیزی] رنگ زدن
inserting U قرار دادن چیزی در چیزی
requiring U نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
required U نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
require U نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
insert U قرار دادن چیزی در چیزی
inserts U قرار دادن چیزی در چیزی
requires U نیازداشتن به چیزی یا تقاضای چیزی
(a) case in point <idiom> U مثالی که چیزی راثابت کند یا به روشن شدن چیزی کمک کند
to get ahold of somebody [something] [American English] <idiom> U کسی [چیزی ] را گرفتن [دستش به کسی یا چیزی رسیدن] [اصطلاح روزمره]
to regard something as something U چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
lay hands upon something U جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to see something as something [ to construe something to be something] U چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن [تعبیر کردن]
to depict somebody or something [as something] U کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
to scramble for something U هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
assignment [of something] [to something] U گمارش [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] U ارجاع [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] U ارجاع [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] U برگماشت [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] U تعیین [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] U تعیین [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] U برگماشت [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] U واگذاری [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] U واگذاری [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] U گمارش [به چیزی] [از چیزی]
assignation [of something] [to something] U انتساب [به چیزی] [از چیزی]
assignment [of something] [to something] U انتساب [به چیزی] [از چیزی]
phase U معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
phases U معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
phased U معرفی تدریجی چیزی یا کاهش تدریجی چیزی
something like 00 rials U سد ریال چیزی کم چیزی بالا در حدود سد ریال
rectified U درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
stuck on <idiom> U دیوانه چیزی شدن ،عاشق چیزی شدن
long for U اشتیاق چیزی را داشتن ارزوی چیزی را داشتن
sleep on it <idiom> U به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
rectifies U درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectify U درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
to have something in reserve U چیزی بطوراندوخته داشتن چیزی درپس داشتن
continue U ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continues U ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
to mind somebody [something] U اعتنا کردن به کسی [چیزی] [فکر کسی یا چیزی را کردن]
fix U می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fixes U می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
destitution U بی چیزی
to poke a hole in any thing U چیزی را
anything U چیزی
something U یک چیزی
light purse U بی چیزی
aught U چیزی
indigence U بی چیزی
something U چیزی
to grieve over anything U برای چیزی
get wind of something U از چیزی بوبردن
I owe you one. [colloquial] U من یه چیزی به تو بدهکارم.
i said nothing to him U چیزی به او نگفتم
To tear oneself away from something . U دل از چیزی کندن
lion's share U همهی چیزی
spiel U از چیزی دم زدن
it is immaterial U چیزی نیست
resignation [from something] U استعفا [از چیزی]
inside of U بطن هر چیزی
consigned U سپردن چیزی به
consign U سپردن چیزی به
sponsoring U بانی چیزی ش دن
sponsors U بانی چیزی ش دن
to refresh oneself U چیزی خوردن
sponsor U بانی چیزی ش دن
This is more like it. Now this makes sense. U حالااین شد یک چیزی
The point is that… U چیزی که هست
exordium U اول هر چیزی
consigning U سپردن چیزی به
to abstain from something U پرهیزکردن [از چیزی]
position U محل چیزی
To go after something. U پی چیزی رفتن
positioned U محل چیزی
lay hands on something U چیزی را یافتن
to search for anything U پی چیزی گشتن
To discover (realize, assess) something. U به چیزی پی بردن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com