Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 178 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
misogamist
U
بیزار از ازدواج
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
marriages
U
ازدواج پیمان ازدواج
marriage
U
ازدواج پیمان ازدواج
indisposed
U
بیزار
allergic
U
بیزار از
averse
U
بیزار
wearied
U
بیزار
wearies
U
بیزار
weary
U
بیزار
wearying
U
بیزار
fastidious
U
بیزار
disgusted
U
بیزار
loath loth
U
بیزار
fedup
U
بیزار
loath
U
بیزار
misogynous
U
بیزار از زن
irks
U
بیزار بودن
irking
U
بیزار بودن
irk
U
بیزار بودن
loathe
U
بیزار بودن
irked
U
بیزار بودن
loathed
U
بیزار بودن
disgust
U
بیزار کردن
sickening
U
بیزار کننده
tiredly
U
بیزار خستگی
disincline
U
بیزار کردن
ennuied
U
بیزار دلتنگ
disgusts
U
بیزار کردن
indisposed towards any one
U
بیزار ازکسی
camera-shy
U
بیزار از دوربین
tired
U
بیزار خستگی
loathes
U
بیزار بودن
loth
U
بیزار بودن از بد دانستن
repellents
U
راننده بیزار کننده
repellent
U
راننده بیزار کننده
wearying
U
کسل بیزار کردن
wearied
U
کسل بیزار کردن
weary
U
کسل بیزار کردن
misogynist
U
کسیکه از زن بیزار است
misogynists
U
کسیکه از زن بیزار است
wearies
U
کسل بیزار کردن
he was loath to go
U
بیزار یامتنفر از رفتن بود
detest
U
تنفر داشتن از بیزار بودن از
detests
U
تنفر داشتن از بیزار بودن از
hate
U
بیزار بودن کینه ورزیدن
detesting
U
تنفر داشتن از بیزار بودن از
hating
U
بیزار بودن کینه ورزیدن
hates
U
بیزار بودن کینه ورزیدن
hated
U
بیزار بودن کینه ورزیدن
misanthropist
U
کسیکه از جامعه و از انسان بیزار است
blase
U
بیزار از عشرت در اثر افراط درخوشی
dislikes
U
بیزار بودن مورد تنفر واقع شدن
disliking
U
بیزار بودن مورد تنفر واقع شدن
one's pet aversion
U
چیزی که شخص مخصوصا ازان بیزار است
disliked
U
بیزار بودن مورد تنفر واقع شدن
dislike
U
بیزار بودن مورد تنفر واقع شدن
satiety of life
بیزاری یا سیری از عمر
[چندانکه بیزار کند یا تنفر آورد.]
hymen
U
ازدواج
spousal
U
ازدواج
marriage
U
ازدواج
hymens
U
ازدواج
matrimony
U
ازدواج
marriages
U
ازدواج
marriageable age
U
ازدواج
mismatch
U
ازدواج ناجور
marriage registry
U
دفتر ازدواج
married under a contract unlimited perio
U
ازدواج کردن
misogamy
U
بیزاری از ازدواج
misogamy
U
ازدواج ستیزی
nullity of marriage
U
بطلان ازدواج
mesalliance
U
ازدواج با زیردستان
post nuptial
U
بعد از ازدواج
registration of marriage
U
ثبت ازدواج
temporary marriage
U
ازدواج موقت
termination of marriage
U
فسخ ازدواج
tie the knot
<idiom>
U
ازدواج کردن
A marriage of convenience .
U
ازدواج مصلحتی
to take to wife
U
ازدواج کردن با
wedder
U
ازدواج کننده
wive
U
ازدواج کردن
pop the question
<idiom>
U
تقاضای ازدواج
civil marriage
U
ازدواج محضری
civil marriages
U
ازدواج محضری
wedded
U
ازدواج کرده
wedded
U
وابسته به ازدواج
intermarriage
U
ازدواج با خویشاوندان
marry
U
ازدواج کردن
joined
U
ازدواج کردن
dissolution of marriage
U
انحلال ازدواج
affiance
U
پیمان ازدواج
sole
U
ازدواج نکرده
soles
U
ازدواج نکرده
join
U
ازدواج کردن
joins
U
ازدواج کردن
premarital
U
پیش از ازدواج
remarriage
U
ازدواج مجدد
remarriages
U
ازدواج مجدد
matches
U
ازدواج زورازمایی
gamophobia
U
ازدواج هراسی
marriage line
U
گواهینامه ازدواج
marriage bed
U
قباله ازدواج
single
U
ازدواج نکرده
marriage of convenience
U
ازدواج مصلحتی
match
U
ازدواج زورازمایی
marriages of convenience
U
ازدواج مصلحتی
matrimony
U
ازدواج نکاح
marries
U
ازدواج کردن
matrimonial
U
مربوط به ازدواج
nubile
U
قابل ازدواج و همسری
celibacy
U
بی شوهری امتناع از ازدواج
adultery
U
بی دینی ازدواج غیرشرعی
bans
U
اعلان ازدواج در کلیسا
break up of the a proposed marriage
U
به هم خوردن ازدواج احتمالی
breach of promise
U
شکستن پیمان ازدواج
banning
U
اعلان ازدواج در کلیسا
ban
U
اعلان ازدواج در کلیسا
matchmakers
U
دلال یا دلاله ازدواج
newlywed
U
تازه ازدواج کرده
endogamy
U
رسم ازدواج قبیلهای
marriage line
U
عقدنامه سند ازدواج
common law marriage
U
ازدواج غیر رسمی
matchmaker
U
دلال یا دلاله ازدواج
exogamy
U
ازدواج با افرادخارج از قبیله
medical fitness for marriage
U
قابلیت صحی برای ازدواج
levirate
U
ازدواج مرد با زن برادرمتوفای خود
Nothing is further from my mind than marriage .
U
اصلا" فکر ازدواج نیستم
extra-curricular
U
فعالیت جنسی خارج از ازدواج
ask for a lady's hand
U
تقاضای ازدواج با بانویی کردن
in law
U
خویشاوند و منسوب بوسیله ازدواج
hetaerism
U
ازدواج اشتراکی درقبایل نخستین
physical capacity for marriage
U
قابلیت صحی برای ازدواج
annul a marriage
U
عقد ازدواج را فسخ کردن
intermarriage
U
ازدواج افراد ملل یا نژادهای مختلف
to get somebody paired off with somebody
U
دو نفر را جفت کردن برای ازدواج
cohabiting
U
با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
to fix somebody up with somebody
[American E]
U
دو نفر را جفت کردن برای ازدواج
She married for love ,not for money .
U
بخاطر عشق ازدواج کردنه پول
cohabit
U
با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
morganatic
U
ازدواج کننده باپست تراز خود
cohabited
U
با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
To marry below ones station.
U
با همسری از طبقه پائین تر ازدواج کردن
Congratrlation on your marriage .
U
ازدواج شما بسیار مبارک باشد
bastard eigne
U
بچهای که پیش از ازدواج متولد شود
cohabits
U
با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
sororate
U
رسم ازدواج با زنی که فوت کرده
to marry at a registry office
U
در دفتر ثبت یا محضر رسمی ازدواج کردن
young people
U
دخترها و پسرهایی که بسن ازدواج رسیده اند
intermarrying
U
ازدواج کردن با افراد ملل یانژادهای مختلف
polygeny
U
پیدایش نوع بشراز چند ازدواج جداگانه
intermarry
U
ازدواج کردن با افراد ملل یانژادهای مختلف
She married a man old eonugh to be her father.
U
با مردی که جای پدرش را داشت ازدواج کرد
intermarried
U
ازدواج کردن با افراد ملل یانژادهای مختلف
intermarries
U
ازدواج کردن با افراد ملل یانژادهای مختلف
shack up with
<idiom>
U
هم خانه با جنس مخالف بودن بدون ازدواج
miscegenation
U
ازدواج سفید پوست با فردی ازنژاد دیگر
win a lady's hand
U
موافقت زنی را برای ازدواج جلب کردن
fornication
U
رابطه جنسی
[قبل از]
بیرون از ازدواج
[دین]
[حقوق]
in love - engaged - married
U
عاشق . نامزد . متاهل
[مرحله هایی که تا ازدواج طی میشوند]
morgantic marriage
U
ازدواج مرد عالی نسب با زنی از طبقه دانیه
prothalamion
U
ترانه مخصوص جشن ازدواج سرود مبارک باد
prothalamium
U
ترانه مخصوص جشن ازدواج سرود مبارک باد
polyandry
U
اختیار چندشوهر توسط زن دران واحد تعدد ازدواج
If only she would marry me !
U
اگر فقط با من ازدواج می کرد ( درمقام آرزو کردن)
rob the cradle
<idiom>
U
دوست شدن یا ازدواج با کسی که از خودت جوانتر است
free love
U
عشق ورزی ومجامعت بدون مراعات ایین ازدواج
Oedipus
U
ادیپوس
[افسانه یونانی]
[پدرش را کشت و با مادرش ازدواج کرد]
pocket piece
U
سکه ازدواج افتاده یا چیزی مانندان که درجیب نگاه دارندتابرکت جیب باشد
banns
U
اعلان پیشنهاد ازدواج درکلیساتا کسانی که اعتراضی به صلاحیت زوجین دارنداطلاع دهند
restraint of marriage
U
شرط ضمن هبه یا وصیت که به طور مطلق ازدواج متهب یا موصی له را منع کنند
special bastard
U
هر گاه پدر ومادر طفلی که حرامزاده بوده بعدا" ازدواج کنند نسب اوصحیح خواهد بود
averts
U
بیزار کردن بیگانه کردن
averting
U
بیزار کردن بیگانه کردن
averted
U
بیزار کردن بیگانه کردن
avert
U
بیزار کردن بیگانه کردن
judicial separaion
U
در این حالت زن وشوهر از هر جهت مجردمحسوب می شوند ولی حق ازدواج مجدد را ندارند وروابطشان با جنس مخالف زنا تلقی میشود
connexion
U
خویشاوندی سببی معادل affinity به معنی خویشاوندی ناشی از ازدواج
interwed
U
در یمان هم ازدواج کردن دختر دادن و دختر گرفتن
to pair somebody off
[up]
with somebody
U
کسی را با کسی دیگر زوج کردن
[برای ازدواج یا رابطه دوست دختر یا پسر]
[همچنین می تواند لحن منفی داشته باشد]
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com