English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to set to work U بکار وا داشتن یا انداختن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
to put in motion U بکار انداختن
call forth U بکار انداختن
actuate بکار انداختن
actuate U بکار انداختن
exploits U :بکار انداختن
exploit U :بکار انداختن
exploiting U :بکار انداختن
to start a motor U موتوری را بکار انداختن
operational U قابل بکار انداختن
To operate something . U چیزی را بکار انداختن (موتور، دستگاه وغیره )
laniard U طناب کوتاهی که برای نگاه داشتن چیزی بکار میرود
immobilised U از حرکت انداختن ثابت نگه داشتن
immobilizing U از حرکت انداختن ثابت نگه داشتن
immobilizes U از حرکت انداختن ثابت نگه داشتن
immobilized U از حرکت انداختن ثابت نگه داشتن
immobilize U از حرکت انداختن ثابت نگه داشتن
immobilising U از حرکت انداختن ثابت نگه داشتن
immobilises U از حرکت انداختن ثابت نگه داشتن
drop U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropped U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropping U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drops U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
bring down U به زمین انداختن حریف انداختن شکار
horrifying U بهراس انداختن به بیم انداختن
horrify U بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifies U بهراس انداختن به بیم انداختن
horrified U بهراس انداختن به بیم انداختن
jeopard U بخطر انداختن بمخاطره انداختن
steer roping U کمند انداختن به گاو ونگهداشتن ناگهانی اسب برای انداختن گاو بزمین
longs U میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longest U میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
money to burn <idiom> U بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
long U میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long- U میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longed U میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longer U میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
to keep down U زیرفرمان خودنگاه داشتن دراطاعت خود داشتن
to keep up U از افسرده شدن نگاه داشتن باذنگاه داشتن
let down U پایین انداختن انداختن
mean U مقصود داشتن هدف داشتن
hopes U انتظار داشتن ارزو داشتن
hoping U انتظار داشتن ارزو داشتن
meaner U مقصود داشتن هدف داشتن
to have by heart U ازحفظ داشتن درسینه داشتن
meanest U مقصود داشتن هدف داشتن
reside U اقامت داشتن مسکن داشتن
proffered U تقدیم داشتن عرضه داشتن
abhorring U بیم داشتن از ترس داشتن از
abhors U بیم داشتن از ترس داشتن از
cost U قیمت داشتن ارزش داشتن
abhorred U بیم داشتن از ترس داشتن از
proffer U تقدیم داشتن عرضه داشتن
proffers U تقدیم داشتن عرضه داشتن
proffering U تقدیم داشتن عرضه داشتن
hoped U انتظار داشتن ارزو داشتن
resided U اقامت داشتن مسکن داشتن
differing U اختلاف داشتن تفاوت داشتن
differs U اختلاف داشتن تفاوت داشتن
resides U اقامت داشتن مسکن داشتن
differed U اختلاف داشتن تفاوت داشتن
differ U اختلاف داشتن تفاوت داشتن
hope U انتظار داشتن ارزو داشتن
upkeep U بهنگام نگه داشتن . نگه داشتن وسایل در حالت فعال
billiard point U در بازی بیلیارد انگلیسی 2امتیاز برای کارامبول و 3امتیاز برای کیسه انداختن در بازی امریکایی 1 امتیازبرای کارامبول و امتیازهای دیگر برای کیسه انداختن
apply U بکار بردن
served U بکار رفتن
serve U بکار رفتن
bleached U بکار رود
applying U بکار بردن
To put ones shoulder to the wheel. U تن بکار دادن
bleach U بکار رود
to put forth U بکار بردن
knowledgeable U وارد بکار
actuator U بکار اندازنده
subornation U اغواء بکار بد
misemploy U بد بکار بردن
users U بکار برنده
user U بکار برنده
utilize U بکار زدن
serves U بکار رفتن
put forth U بکار بردن
applied U بکار بردنی
handles U بکار بردن
utilizes U بکار زدن
useable U بکار بردنی
bleaches U بکار رود
get down to work U بکار پرداختن
commodious U بکار خور
wage income U درامدمربوط بکار
to make use of U بکار بردن
utilised U بکار زدن
utilises U بکار زدن
he is of no service to us U بکار ما نمیخورد
utilizing U بکار زدن
to come into operation U بکار افتادن
busy at U دست بکار
busy in U دست بکار
applies U بکار بردن
usable <adj.> U بکار بردنی
turn to U بکار پرداختن
utilizer U بکار برنده
to tackle to U بکار چسبیدن
handle U بکار بردن
investiture with an office U برگماری بکار
conspicuious consumption U بکار برده شد
utilising U بکار زدن
actuation U بکار اندازی
practicals U بکار خور
applicable <adj.> U بکار بردنی
applied <adj.> <past-p.> U بکار رفته
inserted <adj.> <past-p.> U بکار رفته
utilizable <adj.> U بکار بردنی
utilisable [British] <adj.> U بکار بردنی
useful <adj.> U بکار بردنی
suitable <adj.> U بکار بردنی
activation U بکار واداری
practical U بکار خور
abuse U بد بکار بردن
abuses U بد بکار بردن
abusing U بد بکار بردن
abused U بد بکار بردن
installed <adj.> <past-p.> U بکار رفته
deployed <adj.> <past-p.> U بکار رفته
appointed <adj.> <past-p.> U بکار رفته
to have something in reserve U چیزی بطوراندوخته داشتن چیزی درپس داشتن
long for U اشتیاق چیزی را داشتن ارزوی چیزی را داشتن
lead a dog's life <idiom> U زندگی سخت داشتن ،زندگی سگی داشتن
busy U دست بکار شلوغ
procrustean U بزور بکار وادارنده
to begin upon U دست بکار...شدن
busiest U دست بکار شلوغ
busying U دست بکار شلوغ
finesse U زیرکی بکار بردن
busies U دست بکار شلوغ
busied U دست بکار شلوغ
committing U بکار بردن نیروها
committed U بکار بردن نیروها
impressment U بکار اجباری گماری
busier U دست بکار شلوغ
set up U اماده بکار استقرار
commits U بکار بردن نیروها
commit U بکار بردن نیروها
shoehorns U پاشنه کش بکار بردن
lever watch U شیوه بکار بردن
shoehorn U پاشنه کش بکار بردن
dday U اولین روزاغاز بکار
do up U شروع بکار کردن
answered U بکار امدن بکاررفتن
answer U بکار امدن بکاررفتن
wields U خوب بکار بردن
wielded U خوب بکار بردن
parachute U پاراشوت بکار بردن
parachuted U پاراشوت بکار بردن
wield U خوب بکار بردن
parachutes U پاراشوت بکار بردن
parachuting U پاراشوت بکار بردن
answering U بکار امدن بکاررفتن
answers U بکار امدن بکاررفتن
first order predicate logic U PROLO بکار می رود
he used violence U زور بکار برد
set to work U دست بکار زدن
manoeuver U تدبیر بکار بردن
pre engage U از پیش بکار گماشتن
wielding U خوب بکار بردن
I put my money to work. U پولم را بکار انداختم
serviceability U بکار خوری بدردخوری
To set to work. To get cracking. U دست بکار شدن
get to work U دست بکار زدن
full time U زمان اشتغال بکار
to set to U دست بکار شدن
multilaunching U اغاز بکار چندتایی
play upon words U جناس بکار بردن
avocational U وابسته بکار فرعی
misapply U بیموقع بکار بردن
outsmarting U زرنگی بیشتری بکار بردن
outsmarts U زرنگی بیشتری بکار بردن
I am minding my own business. U کاری بکار کسی ندارم
To act on an advice . پند و اندرزی را بکار بستن
operates U عمل کردن بکار افتادن
operated U عمل کردن بکار افتادن
operate U عمل کردن بکار افتادن
misapply U بطور غلط بکار بردن
to keep at it U سخت دست بکار بودن
outsmarted U زرنگی بیشتری بکار بردن
outsmart U زرنگی بیشتری بکار بردن
sharp tongued U بکار برنده سخنان زننده
employs U مشغول کردن بکار گرفتن
iodism U خو گرفتگی زیاد در بکار بردن ید
misspell U املای غلط بکار بردن
misspelled U املای غلط بکار بردن
misspells U املای غلط بکار بردن
mordant U ماده ثبات بکار بردن
aminister U تهیه کردن بکار بردن
sandbagger U کسیکه کیسه شن بکار برد
employs U بکار گماشتن استخدام کردن
misspelt U املای غلط بکار بردن
employing U مشغول کردن بکار گرفتن
employ U مشغول کردن بکار گرفتن
apostrophes U که درموارد زیر بکار میرود
apostrophe U که درموارد زیر بکار میرود
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com