English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (11 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
It is in our own best interests to do so. U به نفع خود ما است که این کار را انجام دهیم.
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
alternative U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
alternatives U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
Other Matches
we cannot deceive ourselves U خودمان را نمیتوانیم فریب دهیم
There was too muh greed in the past, and now the chickens are coming hoe to roost with crime and corruption soaring. U در گذشته طمع ورزی زیاد بود و حالا با افزایش جنایت و فساد باید تاوان پس دهیم.
fails U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
qui facit per alium facit perse U کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
like a duck takes the water [Idiom] U کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
automating U نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automates U نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automated U نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automate U نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
failure U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
robots U وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
gurantee U عبارت از ان است که دولت یا دولتهایی طی معاهدهای متعهد شوند که انچه را قادر باشند جهت انجام امر معینی انجام دهند
robot U وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
scratch one's back <idiom> U کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
upward compatible U اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
retention money U مقدار پولی که کارفرما جهت حسن انجام کار پیمانکار نگه میدارد واین مقدار درصدی ازکل قرارداد است که حسن انجام کار نامیده میشود
querying U 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
queried U 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
query U 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
queries U 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
continue U ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continues U ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
mission , oriented U لازم برای انجام ماموریت ضروری برای انجام ماموریت
at last U سر انجام
performance U انجام
performances U انجام
transaction U انجام
achievement U انجام
accomplishment U انجام
fulfillment U انجام
enforcement U انجام
implementation U انجام
commissions U انجام
commissioning U انجام
commission U انجام
achievements U انجام
fulfilment U انجام
sequels U انجام
sequel U انجام
end all U انجام
implemented U انجام
consummation U انجام
effectuation U انجام
implement U انجام
execution U انجام
completion U انجام
implementation U انجام
implementing U انجام
implements U انجام
compietion U انجام
terminuse ad quem U انجام
fulfit U انجام دادن
honors U انجام تعهد
honour U انجام تعهد
honoring U انجام تعهد
honoured U انجام تعهد
honouring U انجام تعهد
honours U انجام تعهد
functor U انجام دهنده
dispatch U انجام سریع
dispatched U انجام سریع
dispatches U انجام سریع
do up U انجام دادن
cover U انجام دادن
furnish U انجام دادن
furnishing U انجام دادن
conclusion U انجام نتیجه
conclusions U انجام نتیجه
perform U انجام دادن
from beginning to end U ازابتداتا انجام
from a to izzard U از اغاز تا انجام
for doing it U برای انجام ان
furnishes U انجام دادن
coverings U انجام دادن
covers U انجام دادن
fulfill U انجام دادن
executable U انجام پذیر
feasance U انجام کار
from first to last U ازاغازتا انجام
performs U انجام دادن
performed U انجام دادن
finalization U انجام رسانی
honored U انجام تعهد
the d. of duty U انجام وفیفه
unaccomplished U انجام نشده
out-and-out U انجام شده
out and out U انجام شده
effecting U انجام دادن
effected U انجام دادن
effect U انجام دادن
effectual U انجام شدنی
repetitions U باز انجام
repetition U باز انجام
put on U انجام دادن
processing of the order U انجام سفارش
do-it-yourself U خود انجام
to put through U انجام دادن
to make good U انجام دادن
repeats U باز انجام
thrust line U خط حمله خط انجام تک
to be fulfilled U انجام گرفتن
repeat U باز انجام
to bring to an issve U انجام دادن
to bring to effect U انجام دادن
to carry into execution U انجام دادن
manipulation U انجام با مهارت
successful U نیک انجام
to carry through U انجام دادن
to do a thing the right way U انجام دادن
to follow out U انجام دادن
to go through U انجام دادن
non-starter U کار نا انجام
performable U انجام دادنی
pays U انجام دادن
paying U انجام دادن
pay U انجام دادن
chars U انجام دادن
charring U انجام دادن
char U انجام دادن
accomplish U انجام دادن
accomplishes U انجام دادن
accomplishing U انجام دادن
godspeed U پایان انجام
make out <idiom> U انجام دادن
go through U انجام دادن
actions U انجام کاری
action U انجام کاری
sonsy U نیک انجام
non-starters U کار نا انجام
stand to U انجام دادن
parform U انجام دادن
accomplished U انجام شده
confrontational U انجام اعتصاب
secondary action U انجام عملیاتیجهتموثرترکردنیکاعتصاب
shock tactics U انجام کاریباسرعتوباخشونت
time-honoured U انجام کاریدردرازمدت
unaided U انجام چیزیبدونکمکدیگران
unsporting U انجام حرکاتغیرورزشیدربرابرحریفدریکبازی
feasibility U توانایی انجام
non performance U عدم انجام
make something happen U به انجام رساندن
achievable <adj.> U انجام شدنی
contrivable <adj.> U انجام شدنی
doable <adj.> U انجام شدنی
feasible <adj.> U انجام شدنی
makable [spv. makeable] <adj.> U انجام شدنی
makeable <adj.> U انجام شدنی
manageable <adj.> U انجام شدنی
possible [doable, feasible] <adj.> U انجام شدنی
practicable <adj.> U انجام شدنی
achievable <adj.> U انجام پذیر
contrivable <adj.> U انجام پذیر
carry into effect U به انجام رساندن
put inpractice U به انجام رساندن
actualise [British] U انجام دادن
actualize U انجام دادن
carry ineffect U انجام دادن
implement U انجام دادن
put ineffect U انجام دادن
put inpractice U انجام دادن
carry into effect U انجام دادن
make something happen U انجام دادن
actualise [British] U به انجام رساندن
actualize U به انجام رساندن
carry ineffect U به انجام رساندن
implement U به انجام رساندن
put ineffect U به انجام رساندن
doable <adj.> U انجام پذیر
feasible <adj.> U انجام پذیر
makable [spv. makeable] <adj.> U انجام پذیر
unfeasible <adj.> U انجام نشدنی
inexecutable <adj.> U انجام نشدنی
impracticable <adj.> U انجام نشدنی
unfeasible <adj.> U انجام ناپذیر
inexecutable <adj.> U انجام ناپذیر
impracticable <adj.> U انجام ناپذیر
administer انجام دادن
performing U انجام دهنده
done U انجام شده
implement U انجام دادن
implemented U انجام دادن
implementing U انجام دادن
makable <adj.> U انجام پذیر
makeable <adj.> U انجام پذیر
manageable <adj.> U انجام پذیر
possible [doable, feasible] <adj.> U انجام پذیر
practicable <adj.> U انجام پذیر
executable <adj.> U انجام شدنی
workable <adj.> U انجام شدنی
executable <adj.> U انجام پذیر
workable <adj.> U انجام پذیر
unfulfilled U انجام نشده
makable <adj.> U انجام شدنی
implements U انجام دادن
bring into being U به انجام رساندن
carry out U انجام دادن
accomplish U انجام دادن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com