Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 301 (15 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
smack into
<idiom>
U
بهم خوردن ،تصادف
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
click
U
صدای حاصله از خوردن سم اسب بزمین
click
U
زنگ خوردن تیک تیک کردن قلاب یا ضامن در دستگاههای زمان سنجی
clicked
U
صدای حاصله از خوردن سم اسب بزمین
clicked
U
زنگ خوردن تیک تیک کردن قلاب یا ضامن در دستگاههای زمان سنجی
clicks
U
صدای حاصله از خوردن سم اسب بزمین
clicks
U
زنگ خوردن تیک تیک کردن قلاب یا ضامن در دستگاههای زمان سنجی
answer
U
بدرد خوردن مطابق بودن
answered
U
بدرد خوردن مطابق بودن
answering
U
بدرد خوردن مطابق بودن
answers
U
بدرد خوردن مطابق بودن
glut
U
پر خوردن
gluts
U
پر خوردن
sound
U
به نظر رسیدن بگوش خوردن
sounded
U
به نظر رسیدن بگوش خوردن
soundest
U
به نظر رسیدن بگوش خوردن
sounds
U
به نظر رسیدن بگوش خوردن
butt
U
خوردن
butted
U
خوردن
butts
U
خوردن
foul
U
بهم خوردن
fouled
U
بهم خوردن
fouler
U
بهم خوردن
foulest
U
بهم خوردن
fouls
U
بهم خوردن
strike
U
ضربت زدن خوردن به
strikes
U
ضربت زدن خوردن به
lap
U
سرکشیدن حریصانه خوردن
lap
U
لیس زدن با صدا چیزی خوردن
lapped
U
سرکشیدن حریصانه خوردن
lapped
U
لیس زدن با صدا چیزی خوردن
crack
U
ترک خوردن
cracks
U
ترک خوردن
trip
U
پشت پا خوردن یازدن
trip
U
لغزش خوردن سکندری خوردن
tripped
U
پشت پا خوردن یازدن
tripped
U
لغزش خوردن سکندری خوردن
trips
U
پشت پا خوردن یازدن
trips
U
لغزش خوردن سکندری خوردن
flop
U
شکست خوردن
flopped
U
شکست خوردن
flopping
U
شکست خوردن
flops
U
شکست خوردن
fail
U
شکست خوردن
fail
U
عمل نکردن موفق نشدن شکست خوردن بد کار کردن
failed
U
شکست خوردن
failed
U
عمل نکردن موفق نشدن شکست خوردن بد کار کردن
fails
U
شکست خوردن
fails
U
عمل نکردن موفق نشدن شکست خوردن بد کار کردن
knot
U
گره خوردن
knots
U
گره خوردن
hit
U
خوردن
hit
U
زدن خوردن به
hit
U
اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
hits
U
خوردن
hits
U
زدن خوردن به
hits
U
اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
hitting
U
خوردن
hitting
U
زدن خوردن به
hitting
U
اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
move
U
حرکت کردن تکان خوردن
moved
U
حرکت کردن تکان خوردن
moves
U
حرکت کردن تکان خوردن
corrode
U
خوردن
corroded
U
خوردن
corrodes
U
خوردن
corroding
U
خوردن
bemoan
U
افسوس خوردن
bemoaned
U
افسوس خوردن
bemoaning
U
افسوس خوردن
bemoans
U
افسوس خوردن
upstart
U
یکه خوردن روشن کردن
upstarts
U
یکه خوردن روشن کردن
care
U
غم خوردن
cared
U
غم خوردن
cares
U
غم خوردن
groggy
U
تلوتلو خوردن
rue
U
افسوس خوردن
rued
U
افسوس خوردن
rues
U
افسوس خوردن
ruing
U
افسوس خوردن
nurse
U
شیر خوردن باصرفه جویی یا دقت بکاربردن
nursed
U
شیر خوردن باصرفه جویی یا دقت بکاربردن
nurses
U
شیر خوردن باصرفه جویی یا دقت بکاربردن
feed
U
خوردن
feeds
U
خوردن
sample
U
خوردن
sampled
U
خوردن
nibble
U
گاز زدن اندک اندک خوردن
nibbled
U
گاز زدن اندک اندک خوردن
nibbles
U
گاز زدن اندک اندک خوردن
nibbling
U
گاز زدن اندک اندک خوردن
tubing
U
سر خوردن با تیوب
soak
U
خیس خوردن رسوخ کردن
soaks
U
خیس خوردن رسوخ کردن
chopsticks
U
میلههای عاج یا چوبی که چینی ها برای خوردن برنج از ان استفاده میکنند
joggle
U
تکان تکان خوردن
joggled
U
تکان تکان خوردن
joggles
U
تکان تکان خوردن
joggling
U
تکان تکان خوردن
relish
U
بارغبت خوردن
Other Matches
to i. on something
U
به چیزی خوردن یا تصادف کردن
to play a good knife and fork
U
ازروی اشتهاخوراک خوردن خوب چیز خوردن
swag
U
تاب خوردن تلوتلو خوردن بنوسان دراوردن
tumble
U
غلت خوردن معلق خوردن
tumbles
U
غلت خوردن معلق خوردن
tumbled
U
غلت خوردن معلق خوردن
grog
U
دستهای از مردم که برای خوردن عرق گرد هم نشینند عرق خوردن
concurrence
U
تصادف
chances
U
تصادف
chancing
U
تصادف
chanced
U
تصادف
random
U
تصادف
chance
U
تصادف
coincidences
U
تصادف
coincidence
U
تصادف
encounter
U
تصادف
encountered
U
تصادف
accidentalism
U
تصادف
accidentalness
U
تصادف
at random
U
به تصادف
fortuity
U
تصادف
impingement
U
تصادف
occurance
U
تصادف
occurence
U
تصادف
gambling
U
تصادف
shunts
U
تصادف
shunted
U
تصادف
encountering
U
تصادف
encounters
U
تصادف
occurrence
U
تصادف
occurrences
U
تصادف
collision
U
تصادف
collisions
U
تصادف
accident
U
تصادف
accidents
U
تصادف
shunt
U
تصادف
randomly
U
تصادف
coincidental
<adj.>
U
برحسب تصادف
occurrence
U
تصادف رویداد
by accident
<adv.>
U
بطور تصادف
occurrences
U
تصادف رویداد
incidence
U
تصادف وقوع
adventitious
<adj.>
U
برحسب تصادف
colliding
U
تصادف کردن
by a coincidence
<adv.>
U
بطور تصادف
run against
U
تصادف کردن با
run upon
U
تصادف کردن با
accidental
<adj.>
U
برحسب تصادف
crushed
U
تصادف کردن
collided
U
تصادف کردن
crushes
U
تصادف کردن
collide
U
تصادف کردن
by chance
<adv.>
U
بطور تصادف
fortuitous
<adj.>
U
برحسب تصادف
incidental
<adj.>
U
برحسب تصادف
at random
<adv.>
U
بطور تصادف
as it happens
<adv.>
U
بطور تصادف
come into collision
U
تصادف کردن
jars
U
تصادف کردن
haphazardly
U
برحسب تصادف
accidentalism
U
تصادف گرایی
hit or miss
U
برحسب تصادف
accidently
<adv.>
U
بطور تصادف
accidentally
<adv.>
U
بطور تصادف
accidents
U
تصادف اتومبیل
stochastical
<adj.>
U
برحسب تصادف
crush
U
تصادف کردن
accident
U
تصادف اتومبیل
collides
U
تصادف کردن
stochastic
<adj.>
U
برحسب تصادف
random
<adj.>
U
برحسب تصادف
to blunder upon
U
به تصادف برخوردن به
casual
[not planned]
<adj.>
U
برحسب تصادف
fortuitously
<adv.>
U
بطور تصادف
hits
U
ضربت تصادف
jarred
U
تصادف کردن
by hazard
<adv.>
U
بطور تصادف
jar
U
تصادف کردن
coincidentally
<adv.>
U
بطور تصادف
contingent
[accidental]
<adj.>
U
برحسب تصادف
haphazard
<adj.>
U
برحسب تصادف
hit
U
ضربت تصادف
incidentally
<adv.>
U
بطور تصادف
hitting
U
ضربت تصادف
impinges
U
تصادف کردن
impinge
U
تصادف کردن
by happenstance
<adv.>
U
بطور تصادف
to come in to collision
U
تصادف کردن
to tun a
U
تصادف کردن با
impinged
U
تصادف کردن
pile-up
U
تصادف چند ماشین
bops
U
تصادف کردن برخوردکردن
nerf
U
تصادف با اتومبیل دیگر
Accidentally. By chance. By accident.
بر حسب تصادف
[تصادفا]
pile-ups
U
تصادف چند ماشین
bop
U
تصادف کردن برخوردکردن
log jam
U
تصادف موج سواران
hurtle
U
با چیزی تصادف کردن
hurtling
U
با چیزی تصادف کردن
hurtled
U
با چیزی تصادف کردن
accidence
U
پیش امد تصادف
There has been an accident.
تصادف شده است.
bopped
U
تصادف کردن برخوردکردن
To have an accident.
دچار تصادف شدن
happy go lucky
U
برحسب تصادف لاقید
to fall across anything
به چیزی تصادف کردن
run into
U
برخوردن تصادف کردن با
occasion
U
تصادف باعث شدن
bopping
U
تصادف کردن برخوردکردن
hurtles
U
با چیزی تصادف کردن
By a happy coincidence.
U
دراثر حسن تصادف
What a coincidence !
U
چه تصادف ( اتفاق )عجیبی
occasioned
U
تصادف باعث شدن
occasioning
U
تصادف باعث شدن
occasions
U
تصادف باعث شدن
endo
U
تصادف منجر به واژگونی
to drink wine
U
می خوردن شراب خوردن
He was involved in a road accident.
U
او
[مرد]
در یک تصادف جاده ای بود.
hurtle
U
تصادف کردن مصادف شدن
hurtled
U
تصادف کردن مصادف شدن
casualism
U
اعتقاد به شانس و تصادف تصادفا"
hurtles
U
تصادف کردن مصادف شدن
hurtling
U
تصادف کردن مصادف شدن
posttraumatic
U
واقع شونده پس از تصادف یا ضربه
to run upon any one
U
بکسی برخورد یا تصادف کردن
strikes
U
تصادف و نصادم کردن اعتصاب
strike
U
تصادف و نصادم کردن اعتصاب
crashing
U
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashingly
U
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashes
U
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashed
U
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crash
U
سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
Accidents wI'll happen.
U
چلوی تصادف ( قضا وقدر ) رانمی توان گرفت
Type cable
U
چهار سیم به صورت دو جفت که با یک لایه بافته شده پوشیده شده است تا تصادف را کاهش دهد
spot map
U
کروکی تصادف یا کروکی مشاهدات بازرس
collide
U
تصادف کردن برخورد کردن
collides
U
تصادف کردن برخورد کردن
colliding
U
تصادف کردن برخورد کردن
collided
U
تصادف کردن برخورد کردن
to drink water
U
اب خوردن
to eat into
U
خوردن
hurtling
U
خوردن
to break ones fast
U
خوردن
erode
U
خوردن
eroded
U
خوردن
stir
U
جم خوردن
erodes
U
خوردن
eroding
U
خوردن
to fall aboard
U
خوردن
stirs
U
جم خوردن
to get outside of
U
خوردن
hurtled
U
خوردن
hurtle
U
خوردن
hurtles
U
خوردن
grub
U
خوردن
grubbed
U
خوردن
grubs
U
خوردن
to go with
U
خوردن به
stirred
U
جم خوردن
stirrings
U
جم خوردن
abut
U
خوردن
trundles
U
غل خوردن
look back
U
سر خوردن
baet
U
خوردن
budge
U
جم خوردن
trundled
U
غل خوردن
gluttonize
U
پر خوردن
abutted
U
خوردن
abuts
U
خوردن
lap vt
U
خوردن به
knock against
U
خوردن به
manducate
U
و خوردن
gliding
U
سر خوردن
slid
U
سر خوردن
budging
U
جم خوردن
budges
U
جم خوردن
budged
U
جم خوردن
trundling
U
غل خوردن
polish off
U
خوردن
trundle
U
غل خوردن
occlude
U
خوردن
eat
U
خوردن
eats
U
خوردن
gormandize
U
پر خوردن
glides
U
سر خوردن
eating
U
خوردن
glided
U
سر خوردن
buckled
U
تا خوردن
buckle
U
تا خوردن
buckles
U
تا خوردن
glide
U
سر خوردن
to makea meal of
U
خوردن
to overfeed oneself
U
پر خوردن
to overload stomach
U
پر خوردن
to run a
U
خوردن
to swear by all that is sacred
U
خوردن
To be crossed out ( eliminated , omitted ) .
U
خط خوردن
swab
U
تاب خوردن
take
U
خوردن پنداشتن
takes
U
خوردن پنداشتن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com