Perdic | بفرزندی پذیرفتن | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 127 (7 milliseconds)	ارسال یک معنی جدید

Menu	English	Persian	Menu
	filiate U	بفرزندی پذیرفتن

معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches

	To adopt a child ( an infant ) . U	کودکی را بفرزندی قبول کردن
	vouchsafe U	پذیرفتن
	hears U	پذیرفتن
	admit U	پذیرفتن
	to take in U	پذیرفتن
	vouchsafes U	پذیرفتن
	take by storm <idiom> U	پذیرفتن
	hear U	پذیرفتن
	allows U	پذیرفتن
	allowing U	پذیرفتن
	embracing U	پذیرفتن
	embraces U	پذیرفتن
	embraced U	پذیرفتن
	embrace U	پذیرفتن
	vouchsafed U	پذیرفتن
	vouchsafing U	پذیرفتن
	allow U	پذیرفتن
	take in U	پذیرفتن
	accepting U	پذیرفتن
	accept U	پذیرفتن
	admits U	پذیرفتن
	admitting U	پذیرفتن
	accepts U	پذیرفتن
	adopt U	به فرزندی پذیرفتن
	deigned U	لطفا پذیرفتن
	risked U	پذیرفتن خطر
	deigning U	لطفا پذیرفتن
	deign U	لطفا پذیرفتن
	adopts U	به فرزندی پذیرفتن
	acceptance of goods U	پذیرفتن کالا
	risks U	پذیرفتن خطر
	adopting U	به فرزندی پذیرفتن
	deigns U	لطفا پذیرفتن
	risk U	پذیرفتن خطر
	risking U	پذیرفتن خطر
	acculturate U	فرهنگ پذیرفتن
	co-opted U	بهمکاری پذیرفتن
	adoption U	به فرزندی پذیرفتن
	receives U	رسیدن پذیرفتن
	receive U	رسیدن پذیرفتن
	stretch a point <idiom> U	اتفاقی پذیرفتن
	co opt U	بهمکاری پذیرفتن
	co-opt U	بهمکاری پذیرفتن
	co-opting U	بهمکاری پذیرفتن
	co-opts U	بهمکاری پذیرفتن
	honor U	پذیرفتن برات
	snap up U	بیدرنگ پذیرفتن
	to run away with U	باشتاب پذیرفتن
	hearken U	بگوش دل پذیرفتن
	to snatch at U	باشتیاق پذیرفتن
	to grant an application U	درخواست نامه ای را پذیرفتن
	affiliate U	به فرزندی پذیرفتن مربوط
	affiliated U	به فرزندی پذیرفتن مربوط
	affiliates U	به فرزندی پذیرفتن مربوط
	affiliating U	به فرزندی پذیرفتن مربوط
	to accept a job U	کاری [شغلی] را پذیرفتن
	to take a bet U	پذیرفتن گرویا شرط
	co option U	پذیرفتن بعنوان همکار
	pig in a poke <idiom> U	چشم بسته پذیرفتن
	co optation U	پذیرفتن بعنوان همکار
	to toe the line U	برنامه حزبی را پذیرفتن
	to snap at an invitation U	دعوتی را فورا پذیرفتن
	adhibit U	ترتیب دادن پذیرفتن
	matriculating U	قبول کردن پذیرفتن
	allowing U	پذیرفتن اعطاء کردن
	allow U	پذیرفتن اعطاء کردن
	co opt U	بعنوان همقطار پذیرفتن
	westernizes U	تمدن غربی را پذیرفتن
	listened U	پذیرفتن استماع کردن
	westernized U	تمدن غربی را پذیرفتن
	westernising U	تمدن غربی را پذیرفتن
	westernises U	تمدن غربی را پذیرفتن
	co-opt U	بعنوان همقطار پذیرفتن
	westernised U	تمدن غربی را پذیرفتن
	co-opts U	بعنوان همقطار پذیرفتن
	co-opting U	بعنوان همقطار پذیرفتن
	allows U	پذیرفتن اعطاء کردن
	adopt U	درمیان خود پذیرفتن
	adopting U	درمیان خود پذیرفتن
	matriculates U	قبول کردن پذیرفتن
	matriculated U	قبول کردن پذیرفتن
	matriculate U	قبول کردن پذیرفتن
	westernize U	تمدن غربی را پذیرفتن
	listening U	پذیرفتن استماع کردن
	co-opted U	بعنوان همقطار پذیرفتن
	listens U	پذیرفتن استماع کردن
	listen U	پذیرفتن استماع کردن
	westernizing U	تمدن غربی را پذیرفتن
	adopts U	درمیان خود پذیرفتن
	eat humble pie <idiom> U	پذیرفتن اشتباه وعذرخواهی کردن
	to accept this token of my esteem U	پذیرفتن این یادبود قدرشناسی من
	to have [or bear] a maximum [minimum] load of something U	حداکثر [حداقل] باری را پذیرفتن
	takes U	پذیرفتن موثر واقع شدن
	judaize U	اداب و رسوم یهودی را پذیرفتن
	take U	پذیرفتن موثر واقع شدن
	acquisition U	پذیرفتن یا نگهداشتن یا جمع آوری اطلاعات
	to take the fall for somebody U	مسئولیت خطایی را بجای کسی پذیرفتن
	acquisitions U	پذیرفتن یا نگهداشتن یا جمع آوری اطلاعات
	strike out <idiom> U	رفتاری ازبین اشتباهات خود پذیرفتن
	to take the fall [American English] U	مسئولیت چیزی [کاری یا خطایی] را پذیرفتن
	face up to <idiom> U	پذیرفتن چیزی پذیرفتنش آن ساده نیست
	to snap up U	بی درنگ پذیرفتن یا خریدن متعرض شدن
	Take somebody at his word. U	حرف کسی را پذیرفتن ( قبول داشتن )
	To accpt the consequences . to face the music . U	پای لرزش نشستن ( عواقب کاری را پذیرفتن )
	to bite the bullet <idiom> U	پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
	bosom U	بااغوش باز پذیرفتن دراغوش حمل کردن
	to overtax oneself U	بیش از ظرفیت خود مسئولیتی [کاری] پذیرفتن
	bosoms U	بااغوش باز پذیرفتن دراغوش حمل کردن
	accept as true U	گاهی پس از accept بمعنی پذیرفتن لفظ of می اورند
	to carry a motion by acclamation U	درخواستی [رأیی] را بوسیله بله گفتن اکثریت پذیرفتن
	billet U	محل و شغل سازمانی پذیرفتن یا نام نویسی در هتل
	billeted U	محل و شغل سازمانی پذیرفتن یا نام نویسی در هتل
	billets U	محل و شغل سازمانی پذیرفتن یا نام نویسی در هتل
	billeting U	محل و شغل سازمانی پذیرفتن یا نام نویسی در هتل
	declares U	پذیرفتن شکست قبل از پایان مسابقه کشتی گیر دفاعی
	declaring U	پذیرفتن شکست قبل از پایان مسابقه کشتی گیر دفاعی
	declare U	پذیرفتن شکست قبل از پایان مسابقه کشتی گیر دفاعی
	prompt U	کاراکتر یا پیامی که توسط کامپیوتر ارائه میشود تامشخص کند که اماده پذیرفتن ورودی صفحه کلید است اعلان
	prompts U	کاراکتر یا پیامی که توسط کامپیوتر ارائه میشود تامشخص کند که اماده پذیرفتن ورودی صفحه کلید است اعلان
	prompted U	کاراکتر یا پیامی که توسط کامپیوتر ارائه میشود تامشخص کند که اماده پذیرفتن ورودی صفحه کلید است اعلان
	admitting U	بستری کردن پذیرفتن تصدیق کردن
	admits U	بستری کردن پذیرفتن تصدیق کردن
	consents U	اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
	consenting U	اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
	consented U	اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
	consent U	اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود