Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
inwards or inward
U
بطرف داخل بباطن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
banked turn
U
انحنای پیست اتومبیلرانی بطرف داخل
banking track
U
انحنای پیست دوچرخه سواری بطرف داخل
in and in
U
مرتبا بطرف داخل یک نوع قمار چهار طاسی
inflexed
U
منحنی یا کج شده بطرف داخل یا خارج و یابطرف پایین ویابطرف قطب و محور منحرف شده
introverts
U
شخصی که متوجه بباطن خود است خویشتن گرای
introvert
U
شخصی که متوجه بباطن خود است خویشتن گرای
skyward
U
بطرف اسمان بطرف بالا
ratline
U
عملیات عبور دادن مواد وپرسنل بطور پنهانی از مرزیا داخل داخل منطقه دشمن
intercommand
U
داخل قسمت داخل یکان
nuclide
U
کلیه مواد داخل هسته اتم اجزای شیمیایی داخل هسته
island bases
U
پایگاههای داخل منطقه پدافندی هوایی پایگاهی داخل منطقه حیاتی پایگاههای جزیرهای دریایی
mortise dead lock
U
قفل داخل کار قفل داخل درب
levo
U
بطرف چپ
into
U
بطرف
in
U
بطرف
in-
U
بطرف
at
U
بطرف
without
U
بطرف خارج
orients
U
بطرف خاوررفتن
abaft
U
بطرف عقب
aport
U
بطرف چپ کشتی
homeward
U
بطرف منزل
apporro
U
بطرف جلو
forwards
U
بطرف جلو
cephalad
U
متمایل بطرف سر
upward
U
بطرف بالا
upgrade
U
بطرف بالا
on
U
بعلت بطرف
pakkorro
U
بطرف بیرون
riverward
U
بطرف رودخانه
onwards
U
بطرف جلو
atop
U
بطرف بالا
toward
U
بطرف نسبت به
to win over to one's side
U
بطرف خوداوردن
mesal
U
بطرف وسط
mesail
U
بطرف وسط
mediad
U
بطرف وسط
manward
U
بطرف انسان
upwards
U
بطرف بالا
heavenward
U
بطرف اسمان
upgrading
U
بطرف بالا
upgrades
U
بطرف بالا
upgraded
U
بطرف بالا
rearward
U
بطرف عقب
to the east of
U
بطرف مشرق
eastwards
U
بطرف مشرق
frontwards
U
بطرف جلو
frontward
U
بطرف جلو
edgewise
U
بطرف لبه
edgeways
U
بطرف جلوباشد
home
U
بطرف خانه
earthward
U
بطرف زمین
homes
U
بطرف خانه
earthwards
U
بطرف زمین
orient
U
بطرف خاوررفتن
orienting
U
بطرف خاوررفتن
dorsad
U
بطرف پشت
coastward
U
بطرف ساحل
cityward
U
بطرف شهر
with
U
بطرف درجهت
coastwards
U
بطرف ساحل
downwards
U
بطرف پائین
to
U
بطرف روبطرف
southeastward
U
بطرف جنوب شرقی
nobbled
U
بطرف خود اوردن
upwell
U
بطرف بالا رفتن
outward
U
بطرف خارج بیرونی
phototropism
U
گرایش بطرف نور
upthrust
U
حرکت بطرف بالا
northwestwards
U
بطرف شمال غربی
lean
U
تکیه دادن بطرف
astern
U
بطرف عقب پسین
nobbles
U
بطرف خود اوردن
nobbling
U
بطرف خود اوردن
fronting
U
بطرف جلو روکردن به
stern ward
U
بطرف عقب کشتی
stern wards
U
بطرف عقب کشتی
gravitating
U
متمایل شدن بطرف
gravitates
U
متمایل شدن بطرف
gravitated
U
متمایل شدن بطرف
gravitate
U
متمایل شدن بطرف
front
U
بطرف جلو روکردن به
downswing
U
نوسان بطرف پایین
outwards
U
بطرف خارج بیرونی
northwardly
U
بطرف شمال شمالی
norther
U
بیشتر بطرف شمال
southern
U
جنوبا بطرف جنوب
northeastward
U
بطرف شمال شرقی
uptilt
U
بطرف بالا کج کردن
upstroke
U
خط منبسط بطرف بالا
cephalad
U
متمایل بطرف راس
ap chagi
U
ضربه پا بطرف جلو
adaxial
U
متمایل بطرف محور
deasil
U
متمایل بطرف راست
ashore
U
بکنار بطرف ساحل
athwart
U
از طرفی بطرف دیگر
downstroke
U
ضربه بطرف پایین
biteuro chagi
U
ضربه پا بطرف اریب
inboard
U
بطرف مرکز کشتی
nobble
U
بطرف خود اوردن
leaned
U
تکیه دادن بطرف
leans
U
تکیه دادن بطرف
ina northerly direction
U
بطرف شمال شمالا
dextrorotation
U
گردش بطرف قطب راست
overhand
U
بازی با دست بطرف بالا
retrorse
U
بطرف پایین و عقب خم شده
evanesce
U
بطرف صفر میل کردن
cockshy
U
پرتاب تیر بطرف هدف
pull
U
بطرف خود کشیدن کشش
pulls
U
بطرف خود کشیدن کشش
bate
U
بال زدن بطرف پایین
westward
U
بسوی باختر بطرف مغرب
westwards
U
بسوی باختر بطرف مغرب
outcurve
U
انحنا یا خمیدگی بطرف خارج
south wards
U
بطرف جنوب متمایل بجنوب
cockshot
U
پرتاب تیر بطرف هدف
step turn
U
چرخش بطرف پایین تپه
strelli
U
غلت عقب بطرف بالانس
starboard
U
بطرف راست حرکت کردن
upthrust
U
بطرف بالا پرتاب کردن
transposing
U
بطرف دیگر معادله بردن
upstroke
U
حرکت قلم بطرف بالا
transposes
U
بطرف دیگر معادله بردن
upthrow
U
بطرف بالاانداختن تحول شدید
transpose
U
بطرف دیگر معادله بردن
soiuth ward
U
بطرف جنوب متمایل بجنوب
adductor
U
تمایل عضو بطرف محور
levorotary
U
دارای تمایل چرخش بطرف چپ چپ گرد
levorotatory
U
دارای تمایل چرخش بطرف چپ چپ گرد
to push down
U
بطرف پایین هل دادن یا پرت کردن
gravitating
U
بطرف جاذبه یامرکز نفوذمتمایل شدن
binds
U
کنارزدن شمشیر حریف بطرف بدن او
gravitates
U
بطرف جاذبه یامرکز نفوذمتمایل شدن
comebacker
U
ضربه توپ زمینی بطرف توپزن
capacole
U
چرخش بطرف چپ وراست پلکان مارپیچ
gravitate
U
بطرف جاذبه یامرکز نفوذمتمایل شدن
called shot
U
ضربه معین بطرف گوی یاکیسه یا هر دو
bind
U
کنارزدن شمشیر حریف بطرف بدن او
gravitated
U
بطرف جاذبه یامرکز نفوذمتمایل شدن
lordosis
U
انحنای زیاد ستون فقرات بطرف جلو
place kick
U
توپ را از روی زمین با پا بطرف دروازه زدن
to face somebody
[something]
U
چهره خود را بطرف کسی
[چیزی]
گرداندن
downbeat
U
حرکت چوب رهبر ارکست بطرف پایین
deflections
U
ضربهای که به چیزی بخوردو گوی بطرف دروازه برود
deflection
U
ضربهای که به چیزی بخوردو گوی بطرف دروازه برود
upload
U
نیروئی که به صورت قائم بطرف بالا عمل میکند
leg break
U
بلند شدن توپ از سمت توپزن بطرف میله
out and in
U
گویی که با پیچش بطرف شیارمی رود و برمی گردد
downwash
U
زاویه انحراف هوا بطرف پایین دراثر برخورد با یک ایرفویل
transposition
U
انتقال اعدادمعلوم بیکسو ومجولات بطرف دیگر معادله فراگذاری
nose down
U
خارج شدن هواپیما از پروازتراز بطرف شیرجه و کاهش ارتفاع
wash in
U
پیچش بال بطوریکه زاویه نصب ان بطرف نوک کاهش یابد
retrorocket
U
راکتی که برای مخالفت باحرکت رسانگر بطرف جلوروی ان نصب میشود
skate off
U
حرکت بطرف حریف و تماس بدنی با او برای دور کردن اواز گوی
jet propulsion
U
جهش و کشش جسمی بطرف جلو در اثر خروج مایع جهندهای در جهت عقب
intra
U
داخل
interiorly
U
از داخل
interior
U
داخل
lineball
U
داخل
interiors
U
داخل
aboard
U
داخل
inside
U
داخل
within
<prep.>
U
در داخل
inside
<adv.>
<prep.>
U
در داخل
withindoors
U
در داخل
insides
U
داخل
anie
U
داخل
within
U
در داخل
internal attack
U
تک داخلی یا تک از داخل
enter
U
داخل شدن
on line
U
داخل رده
immit
U
داخل کردن
anieoro
U
از داخل به خارج
intrant
U
داخل شونده
intradivision
U
در داخل لشگر
work in
U
داخل کردن
entered
U
داخل شدن
enter
U
داخل کردن
interurban
U
داخل شهری
interservice
U
داخل قسمت
interneuron
U
داخل عصبی
interneural
U
داخل عصبی
imbark
U
داخل کردن
anieoro
U
به طرف داخل
intermolecular
U
در داخل ذرات
to step in
U
داخل شدن
implosion
U
انفجار از داخل
inbound
U
داخل مرز
inboard
U
به سمت داخل
inboard
U
به طرف داخل
inboard
U
داخل کشتی
to walk in
U
داخل شدن
in and out
U
داخل وخارج
ingoing
U
داخل شونده
ingressive
U
داخل شونده
interchart
U
در داخل نقشه
intercellular
U
داخل سلولی
interior wiring
U
سیمکشی داخل
inside wiring
U
سیمکشی داخل
to step inside
U
داخل شدن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com