Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
at the specified tenor
U
بر حسب مفاد مشخص
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
algorithm
U
قوانین مصرفی و ایجاد کارهای مشخص یا حل مشکلات مشخص
algorithms
U
قوانین مصرفی و ایجاد کارهای مشخص یا حل مشکلات مشخص
significance
U
مفاد
contenting
U
مفاد
content
U
مفاد
context
U
مفاد
intent
U
مفاد
purports
U
مفاد
texts
U
مفاد
text
U
مفاد
contexts
U
مفاد
senses
U
مفاد
sensed
U
مفاد
sense
U
مفاد
interpretation
U
مفاد
interpretations
U
مفاد
disposittions
U
مفاد
meanings
U
مفاد
meaning
U
مفاد
purported
U
مفاد
tenor
U
مفاد
contents
U
مفاد
purposes
U
مفاد
purpose
U
مفاد
purporting
U
مفاد
purport
U
مفاد
contexture
U
مفاد
tenors
U
مفاد
signification
U
مفاد
purporst
U
مفاد ادعا
substances
U
مفاد مفهوم
substance
U
مفاد مفهوم
stipulation of a contract
U
مفاد قرارداد
scope
U
منظور مفاد
subsistance
U
جوهر مفاد
sensed
U
معنی مفاد مدلول
promulgation of treaty
U
اعلام مفاد معاهده
sense
U
معنی مفاد مدلول
algebraic language
U
زبان با مفاد آزاد
senses
U
معنی مفاد مدلول
cells
U
جلوگیری از تغییر محتوای یک خانه مشخص یا تعدادی خانه مشخص
cell
U
جلوگیری از تغییر محتوای یک خانه مشخص یا تعدادی خانه مشخص
tenor
U
فحوا و مفاد و مدلول سند رونوشت حکم یا دستور دادگاه
tenors
U
فحوا و مفاد و مدلول سند رونوشت حکم یا دستور دادگاه
quartz clock
U
بخش کوچکی از کریستال کواترنر که در فرکانس مشخص با اعمال ولتاژ مشخص مرتعش میشود و برای سیگنالهای ساعت بسیار دقیق کامپیوتر ها و سایر برنامههای زمانی بسیار دقیق به کار می رود
descriptor
U
کدی که مشخص کننده نام فایل یا نام برنامه یا کد رمز به فایل را مشخص میکند
arraign
U
احضار متهم زندانی به دادگاه جهت پاسخگویی به مفاد کیفرخواست تعقیب یا متهم کردن به طور اعم
located
U
تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
locate
U
تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
locating
U
تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
locates
U
تعیین محل کردن مشخص کردن جا دادن مشخص کردن محل هدف
general act
U
قرارداد عمومی سندی است که شرکت کنندگان در کنفرانس تنظیم نموده مفاد ان را مانند قسمتی ازقوانین داخلی بر خود لازم الاتباع اعلام می نمایند
quasi contract
U
عقدی را گویند که التزام طرفین به مفاد ان ناشی از تصریح خودشان نباشد بلکه به صرف وقوع عمل خارجی به حکم قانون به عمل خود ملتزم شوند
deferred share
U
سهامی که دارندگان ان پس از تقسیم سود سهام بین دارندگان سهام عادی باقیمانده سهام را طبق مفاد اساسنامه وشرکتنامه دریافت می دارند
physiognomonic
U
مشخص
distinctive
U
مشخص
specific
U
مشخص
distinguished
U
مشخص
distinct
U
مشخص
specific code
U
کد مشخص
signate
U
مشخص
highlight
U
مشخص
specifics
U
مشخص
named
U
مشخص
kenspeckle
U
مشخص
highlights
U
مشخص
pronounced
U
مشخص
highlighted
U
مشخص
marked
U
مشخص
indistinctive
U
نا مشخص
delineate
U
مشخص کردن
defines
U
مشخص کردن
defined
U
مشخص کردن
define
U
مشخص کردن
delineating
U
مشخص کردن
clean cut
U
مشخص واضح
delineates
U
مشخص کردن
registered port
U
بندر مشخص
delineated
U
مشخص کردن
earmarking
U
مشخص کردن
type genus
U
نوع مشخص
markers
U
مشخص کننده
clean-cut
U
مشخص واضح
unarguable
U
غیرقابلبحثمعلوم مشخص
cleaners
U
مشخص واضح
target
U
هدف مشخص
to create an image for oneself as somebody
U
مشخص کردن
targeting
U
هدف مشخص
targets
U
هدف مشخص
targetted
U
هدف مشخص
targetting
U
هدف مشخص
denote
U
مشخص کردن
marker
U
مشخص کننده
targeted
U
هدف مشخص
defining
U
مشخص کردن
definition
U
مشخص کردن
nonsignificant
U
غیر مشخص
identify
U
مشخص کردن
named vessel
U
کشتی مشخص
indicating
U
مشخص کننده
identifies
U
مشخص کردن
named place of destination
U
مقصد مشخص
assignable
U
معین مشخص
identified
U
مشخص کردن
signaled
U
اشکار مشخص
signalled
U
اشکار مشخص
lay down
U
مشخص کردن
diacritical current
U
جریان مشخص
discriminant
U
مشخص کننده
ditinct
U
روشن مشخص
distinctive
U
فرق مشخص
signal
U
اشکار مشخص
distinctly
U
بطور مشخص
denoted
U
مشخص کردن
specifying
U
مشخص کردن
denotes
U
مشخص کردن
specify
U
مشخص کردن
definitions
U
مشخص کردن
specifies
U
مشخص کردن
pathognomomical
U
مشخص مرض
pathognomic
U
مشخص مرض
distinguishing
U
مشخص اختصاصی
specified
U
مشخص شده
identifying
U
مشخص کردن
individuate
U
مشخص کردن
ems dispatch
U
تلگراف امس عنوان واقعه مشهور ملاقات سفیر فرانسه با ویلهم اول در سال 0781 در امس که بیسمارک صدراعظم وقت المان با تحریف مفاد تلگرافی که از موضوع این ملاقات حکایت می کرد باعث بروزجنگ فرانسه و پروس شد
meanest
U
مشخص کردن چیزی
overflow indicator
U
مشخص کننده سرریزی
nodous
U
دارای برامدگیهای مشخص
nodose
U
دارای برامدگیهای مشخص
named point of destination
U
نقطه مشخص در مقصد
named place of delivery at frontier
U
تحویل در مرز مشخص
named port of destination
U
بندر مقصد مشخص
indication lamp
U
لامپ مشخص کننده
meaner
U
مشخص کردن چیزی
mean
U
مشخص کردن چیزی
criss-crossing
U
با ضربدر مشخص کردن
criss-crosses
U
با ضربدر مشخص کردن
criss-crossed
U
با ضربدر مشخص کردن
criss-cross
U
با ضربدر مشخص کردن
structureless
U
بدون ساختمان مشخص
shaded relief
U
عوارض مشخص یا بسیارناهموار
message
U
حجم اطلاع مشخص
messages
U
حجم اطلاع مشخص
frequency designation
U
مشخص کردن فرکانس
facies
U
عبارت مشخص یک طبقه
check indicator
U
مشخص کننده مقابله
typified
U
بانمونه مشخص کردن
typifies
U
بانمونه مشخص کردن
typify
U
بانمونه مشخص کردن
antiseptic
U
تمیز و پاکیزه مشخص
antiseptics
U
تمیز و پاکیزه مشخص
call one's shot
U
مشخص کردن هدف
typifying
U
بانمونه مشخص کردن
known target
U
هدف شناخته شده یا مشخص
blocky
U
پرشده یا مشخص با قطعات مختلف
costing
U
مشخص کردن هزینه عملیات
badges
U
امضاء و علامت برجسته و مشخص
badge
U
امضاء و علامت برجسته و مشخص
margins
U
مشخص کردن اندازه و حاشیه
One must draw the line somewhere.
<proverb>
U
هر کس باید ید و مرزش را مشخص کند .
point of aim
U
نقطه هدفگیری در مسافتهاتی مشخص
to be clear to somebody
U
برای کسی مشخص بودن
highlighting
U
روشن ساختن مشخص کردن
named departure point
U
نقطه مشخص برای حرکت
shuttle
U
وسیله نقلیه با مسیر مشخص
shuttled
U
وسیله نقلیه با مسیر مشخص
shuttles
U
وسیله نقلیه با مسیر مشخص
temporarily
U
برای زمان مشخص یا نه همیشه
named port of shipment
U
بندر مشخص برای حمل
margin
U
مشخص کردن اندازه و حاشیه
amorphous
U
دارای ساختمان غیر مشخص
settling days
U
روزهای مشخص تصفیه حسابها در بورس
channeling
U
ارسال سیگنال ها یا داده از یک مسیر مشخص
channeled
U
ارسال سیگنال ها یا داده از یک مسیر مشخص
channel
U
ارسال سیگنال ها یا داده از یک مسیر مشخص
circle of influence
U
دایرهای که حد منطقه تاثیررا مشخص میکند
To be conspicuous.
U
انگشت نما بودن ( مشخص یا سر شناس )
symbolically
U
آدرسی که با نشانه یا نام مشخص شود
symbolic
U
آدرسی که با نشانه یا نام مشخص شود
serve one's purpose
<idiom>
U
مفیدبودن شخص برای کاری مشخص
neither fish nor fowl
<idiom>
U
چیزی که به گروه مشخص تعلق ندارد
channels
U
ارسال سیگنال ها یا داده از یک مسیر مشخص
channelled
U
ارسال سیگنال ها یا داده از یک مسیر مشخص
alerts
U
وضعیت یک شی مشخص که یک اخطار را کنترل میکند
operator
U
انتساب بیشتر از یک تابع به عملگرا مشخص .
internal
U
نمایش حروف در یک سیستم عامل مشخص
logic
U
ولتاژ نمایش وضعیت منط قی مشخص .
key
کلیدی که ورودیهای یک رکورد را مشخص میکند
irishism
U
عبارت یا اصطلاح یا رسوم مشخص ایرلندی
intensity of rain fall
U
شدت بارندگی که بامیلیمتردرساعت مشخص میشود
insigne
U
علائم ونشانهای مشخص کننده هرچیزی
dorsiventral
U
دارای قسمت پشتی وشکمی مشخص
special
U
سیستم برنامههای کاربردی مشخص و محدود
alert
U
وضعیت یک شی مشخص که یک اخطار را کنترل میکند
alerted
U
وضعیت یک شی مشخص که یک اخطار را کنترل میکند
operators
U
انتساب بیشتر از یک تابع به عملگرا مشخص .
determiners
U
مشخص کننده ضمیر یا صفت اشاره
rates
U
تعداد خطاهایی که در یک زمان مشخص رخ میدهد
scheduled service plane
U
هواپیمای مسافربری
[با زمان پرواز مشخص]
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com