English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (23 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
rush U برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
rushed U برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
rushing U برسر چیزی پریدن کاری را با عجله و اشتیاق انجام دادن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
take one's time <idiom> U انجام کاری بدون عجله
continues U ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continue U ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
like a duck takes the water [Idiom] U کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
to jump on somebody U به کسی پریدن [زود ایراد گرفتن از کاری که کرده شده یا چیزی که گفته شده]
to purpose something U هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن
scratch one's back <idiom> U کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
to bite the bullet <idiom> U پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
consent U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
take the plunge <idiom> U بادروغ کاری را انجام دادن
the way of doing something U به روشی کاری را انجام دادن
To do something with ease(easily). U کاری را به آسانی انجام دادن
raise Cain <idiom> U کمک ،کاری انجام دادن
do something rash <idiom> U بی فکر کاری را انجام دادن
terrorised U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
To take ones time over something . to do something with deliberation U کاری را سر صبر انجام دادن
To do something on the sly (in secret). U کاری را پنهان انجام دادن
terrorizing U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
(have the) cheek to do something <idiom> U با گستاخی کاری را انجام دادن
terrorizes U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorized U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
to do a good job U کاری را خوب انجام دادن
slur U باعجله کاری را انجام دادن
slurred U باعجله کاری را انجام دادن
slurring U باعجله کاری را انجام دادن
slurs U باعجله کاری را انجام دادن
plods U بازحمت کاری را انجام دادن
To do something on ones own . U سر خود کاری را انجام دادن
plodding U بازحمت کاری را انجام دادن
terrorises U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
To do something hurriedly . U کاری را با عجاله انجام دادن
plod U بازحمت کاری را انجام دادن
do something to one's hearts's content U کاری را حسابی انجام دادن
terrorising U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
terrorize U با تهدیدوارعاب کاری انجام دادن
plodded U بازحمت کاری را انجام دادن
let go <idiom> U به حال خود گذاشتن ،هیچ کاری درمورد چیزی انجام ندادن
go (someone) one better <idiom> U کاری را بهتراز دیگران انجام دادن
authorize U اجازه دادن برای انجام کاری
authorising U اجازه دادن برای انجام کاری
authorizing U اجازه دادن برای انجام کاری
authorises U اجازه دادن برای انجام کاری
authorizes U اجازه دادن برای انجام کاری
see to (something) <idiom> U شرکت کردن یا کاری را انجام دادن
to do a thing with f. U کاری رابه اسانی انجام دادن
To meet a deadline . U تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
set the world on fire <idiom> کاری فوق العاده انجام دادن
beat someone to the punch (draw) <idiom> U قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
to do a thing ina corner U کاری که درخلوت یادرزیرجلی انجام دادن
swim against the tide/current <idiom> U کاری متفاوت از دیگران انجام دادن
To put ones heart and soul into a job . U باتمام وجود کاری را انجام دادن
head start <idiom> U کاری را قبل از بقیه انجام دادن
To do something expediently. U از روی سیاست کاری را انجام دادن
give free rein to <idiom> U اجازه حرکت یا انجام کاری را دادن
at the elventh hour U دقیقه نود کاری انجام دادن
to put any one up to something U کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
authorizes U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to key up any to do s.th. <idiom> O کسی رابه انجام دادن کاری برانگیختن
authorize U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
authorizing U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
To do something waveringly. U کاری رابا ترس ولرز انجام دادن
to make an effort to do something U تلاش کردن برای انجام دادن کاری
To do something(act)from force of habit U کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
by the skin of one's teeth <idiom> U بزور [با زحمت] کاری را با موفقیت انجام دادن
authorises U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to act in concert <idiom> U با هماهنگی کاری را انجام دادن [اصطلاح روزمره]
authorising U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to try hard to do something U تقلا کردن برای انجام دادن کاری
cross to bear/carry <idiom> U رنج دادن کاری بصورت دائمی انجام میگیرد
hand U کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
handing U کمک کردن بادست کاری را انجام دادن یک وجب
to prove oneself U نشان دادن [ثابت کردن] توانایی انجام کاری
to ring the changes U کاری راتا انجا که بتوان باشکال گوناگون انجام دادن
to roll one's eyes <idiom> U نشان دادن بی میلی [بی علاقگی] به انجام کاری [اصطلاح مجازی]
redoes U انجام دادن مجدد چیزی
redid U انجام دادن مجدد چیزی
redo U انجام دادن مجدد چیزی
redoing U انجام دادن مجدد چیزی
redone U انجام دادن مجدد چیزی
finishes U انجام دادن چیزی تا انتها
finish U انجام دادن چیزی تا انتها
implement U انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implemented U انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
to work it <idiom> U چیزی را انجام دادن و به پایان رساندن
implementing U انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
implements U انجام دادن یا اجرا کردن چیزی
quantum meruit U کارفرما کاری را که برای انجام دادن به کارگر می داده و قرار می گذاشته که مزد او را برمبنای قاعده فوق بدهد
snatchy U با عجله انجام شده
to press the button U دکمه را فشار دادن در راه انداختن چیزی یا کاری پیش قدم شدن
failed U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
hunger for U اشتیاق به چیزی
qui facit per alium facit perse U کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
failures U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failure U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
to p for U ارزو یا اشتیاق چیزی راداشتن
reach out with an olive branch U [انجام دادن کار یا گفتن چیزی که نشان میدهد شما میخواهید به ناسازگاری با دیگری خاتمه دهید.]
reach out with an olive branch <idiom> U [انجام دادن کار یا گفتن چیزی که نشان میدهد شما میخواهید به ناسازگاری با دیگری خاتمه دهید.]
long for U اشتیاق چیزی را داشتن ارزوی چیزی را داشتن
to scramble for something U هجوم کردن با عجله برای چیزی [با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
upward compatible U اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
actions U انجام کاری
action U انجام کاری
achieving U موفقیت در انجام کاری
achieve U موفقیت در انجام کاری
achieves U موفقیت در انجام کاری
to stop [doing something] U ایستادن [از انجام کاری]
capable U توانایی انجام کاری
achieved U موفقیت در انجام کاری
sleeping U پیش از انجام کاری
mind to do a thing U اماده انجام کاری
mode of execution U روش انجام کاری
about to do something <idiom> U درحال انجام کاری
authority U توانایی انجام کاری
sleeps U پیش از انجام کاری
sleep U پیش از انجام کاری
to depict somebody or something [as something] U کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن [وصف کردن] [شرح دادن ] [نمایش دادن]
undertaken U توافق برای انجام کاری
potential <adj.> U [توانایی برای انجام کاری]
to be looking to do something U در صدد انجام کاری بودن
to aim to do something U قصد انجام کاری را داشتن
We don't do things by halves. U کاری را ناقص انجام ندادن
undertake U توافق برای انجام کاری
cinch U کاری که با سهولت انجام شود
chip U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
make one's bed and lie in it <idiom> U مسئول انجام کاری بودن
to intend to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to be looking to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
to propose to do something U در نظر انجام کاری را داشتن
authorization U اجازه یا توانایی انجام کاری
spadework U کاری که با بیل انجام میدهند
wit's end <idiom> U ندانستن که چه کاری را انجام بدهند
undertakes U توافق برای انجام کاری
planning U سازماندهی نحوه انجام کاری
to propose to do something U در صدد انجام کاری بودن
to intend to do something U در صدد انجام کاری بودن
chips U قط عاتی که با هم کاری را انجام می دهند
to mean to do something U منظور انجام کاری را داشتن
authorisations U اجازه یا توانایی انجام کاری
to propose to do something U قصد انجام کاری را داشتن
sit tight <idiom> U صبور برای انجام کاری
capability U قادر به انجام کاری بودن
have U باعث انجام کاری شدن
to intend to do something U قصد انجام کاری را داشتن
backlogs U کاری که باید انجام شود
dead set against something <idiom> U کاملا مصمم در انجام کاری
feel up to (do something) <idiom> U توانایی انجام کاری رانداشتن
We don't do half-ass job [American E] [derogatory] U کاری را ناقص انجام ندادن
to be about to do something U قصد انجام کاری را داشتن
backlog U کاری که باید انجام شود
chicken out <idiom> U از ترس کاری را انجام ندادن
to be about to do something U در صدد انجام کاری بودن
We don't do things halfway. U کاری را ناقص انجام ندادن
We don't do things by half-measures. U کاری را ناقص انجام ندادن
supererogation U انجام کاری بیش از حد وفیفه
fall over oneself <idiom> U کاملا مشتاق انجام کاری
take turns <idiom> U انجام کاری با همکاری یکدیگر
having U باعث انجام کاری شدن
loads U کاری که باید انجام شود
load U کاری که باید انجام شود
to stop [doing something] U توقف کردن [از انجام کاری]
to be looking to do something U قصد انجام کاری را داشتن
helps U روش آسانتر برای انجام کاری
operation U دستور برنامه که کاری انجام نمیدهد
get around to <idiom> U بالاخره زمان انجام کاری را یافتن
taskwork U کاری که بعنوان وفیفه انجام میشود
invoking U تقاضا از کسی برای انجام کاری
shove down one's throat <idiom> U اجبارکسی به کاری که نمیخواهد انجام دهد
brushwork U هر کاری که با قلممو یا خاره انجام شود
facility U قادر به انجام کاری به سادگی بودن
null U دستور برنامه کد کاری انجام نمیدهد
to undertake to do something U رسما متعهد به انجام کاری شدن
to goad somebody doing something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
to goad somebody into something U کسی را به انجام کاری تحریک کردن
see to it <idiom> U مسئولیت انجام کاری را برعهده گرفتن
get away with something <idiom> U کاری که شخص نبایدونتواند انجام دهد
technique U روش با مهارت برای انجام کاری
turn out <idiom> U رفتن برای دیدن یا انجام کاری
alternatives U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
decisions U تصمیم گیری برای انجام کاری
invoke U تقاضا از کسی برای انجام کاری
to invite somebody to do something U کسی را برای انجام کاری فراخواندن
bars U توقف کسی برای انجام کاری
invoked U تقاضا از کسی برای انجام کاری
invokes U تقاضا از کسی برای انجام کاری
decision U تصمیم گیری برای انجام کاری
alternative U دیگر کاری نمیتوانیم انجام دهیم
bar U توقف کسی برای انجام کاری
techniques U روش با مهارت برای انجام کاری
helped U روش آسانتر برای انجام کاری
force U مجبور کردن کسی به انجام کاری
help U روش آسانتر برای انجام کاری
to be in a position to do something U موقعیتش باشد که کاری را انجام بدهند
forces U مجبور کردن کسی به انجام کاری
forcing U مجبور کردن کسی به انجام کاری
to invite somebody to do something U از کسی تقاضا انجام کاری را کردن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com