English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 109 (7 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
it is necessary for him to go U براو واجب است که برود
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
i advised him to go there U به صلاح او دانستم که برود مصلحت دیدم که برود
it pleased him to go U خوش داشت که برود خوشش می امدکه برود
provided he goes at once U بشرط اینکه بی درنگ برود مشروط بر اینکه فورا برود
alas for him U وای براو
jiujutsu U مبارزه ژاپنی با استفاده ازنیروی حریف برای پیروزی براو
jiujitsu U مبارزه ژاپنی با استفاده ازنیروی حریف برای پیروزی براو
jujitsu U مبارزه ژاپنی با استفاده ازنیروی حریف برای پیروزی براو
necessitous U واجب
of obligation U واجب
fundametal U واجب
obligatory U واجب
essentials U واجب
essential U واجب
indispensable U واجب
unalienable <adj.> U واجب
inevitable <adj.> U واجب
necessary U واجب
indispensable <adj.> U واجب
inalienable <adj.> U واجب
absolute <adj.> U واجب
momentous U واجب
unalterable <adj.> U واجب
behoove U واجب بودن
self existent U واجب الوجود
behove U واجب بودن
collective duty U واجب کفایی
that must be observed U واجب الرعایه
entitled to maintenance U واجب النفقه
self existence U واجب الوجودی
obligatory U فرض واجب
inessential U غیر واجب
payable U واجب الاداء
optional contract U غیر واجب
inessentials U غیر واجب
personal duty U واجب عینی
vital U واجب اساسی
individual duty U واجب عینی
inviolability U واجب الحرمت بودن
school age children U کودکان واجب التعلیم
gallows bird U جانی واجب الاعدام
bounden duty U وفیفه واجب یا لازم
necessitated U واجب کردن مجبورکردن
necessitate U واجب کردن مجبورکردن
due U واجب الاداء مقتضی
to be essential [necessary] U ضروری [واجب] بودن
necessitating U واجب کردن مجبورکردن
matures U واجب الادا شدن
vital to life U واجب برای زندگی
mature U واجب الادا شدن
necessitates U واجب کردن مجبورکردن
print U برود
let him go U برود
printed U برود
prints U برود
i alone bear the brunt of it U خدمت انها بر من واجب می اید
mature U واجب الادا تکمیل کردن
matures U واجب الادا تکمیل کردن
tell him to go U بگویید برود
he insists on going U اصراردارد که برود
he is not willing to go U نیست برود
it is necessary for him to go U باید برود
he refused to go U نخواست برود
he was made to go U او را وادارکردند برود
let him go U بگذارید برود
show someone the door <idiom> U خواستن از کسی که برود
none but the old shold go U کسی مگربزرگان برود
he is indisposed to go U مایل نیست برود
he needs must go U ناچار باید برود
he refused to go U حاضر نشد برود
he was motioned to go U باو اشاره شد که برود
he was signalled to go U باو اشاره شد که برود
he did not d. to go U جرات نکرد که برود
i made him go U او را وادار کردم برود
in order that he may go U برای اینکه برود
he durst not go U جرات نکرد که برود
it is necessary for him to go U لازم است برود
dare he go? U ایا جرات دارد برود
Seldom seen soon forgotten . <proverb> U از دل برود هر آنچه از دیده برفت .
Long absent, soon forgotten. <proverb> U از دل برود هر آنکه از دیده برفت.
sticker [guest] U مهمانی که نمی خواهد برود
out of sight out of mind U از دل برود هر انچه از دیده برفت
out of sigt out of mind U از دل برود هر انکه از دیده برفت
overland mail U پستی که از راه خشکی برود
liberty man U ملوانی که اجازه دارد به ساحل برود
He will not sleep in a place which can get wt unde. <proverb> U جایى نمى خوابد که آب زیرش برود .
Why did you let it slip thru your fingers ? Why did you lose it for nothing ? U چرا گذاشتی مفت ومسلم از دستت برود
Those who lose must step out. U هر که سوخت (باخت ) باید از بازی بیرون برود
humpty dumpty U کسی یاچیزی که یکباربزمین افتداز میان برود
I am counting(relying) on you, dont let me down. U روی تو حساب می کنم نگذار آبرویم برود
deflections U ضربهای که به چیزی بخوردو گوی بطرف دروازه برود
He cannot sit up, much less walk [ to say nothing of walking] . U او [مرد] نمی تواند بنشیند چه برسد به راه برود.
deflection U ضربهای که به چیزی بخوردو گوی بطرف دروازه برود
You cannot make a crab walk straight . <proverb> U نمى توان خرچنگ را واداشت منظم و صاف راه برود .
actions U که باعث میشود نشانه گر به میله عمل در بالای صفحه برود
jump instruction U موقعتی که CUPU از دستورالعمل فعلی به نقط ه دیگر برنامه برود
action U که باعث میشود نشانه گر به میله عمل در بالای صفحه برود
threshholds U سطح تنظیم که اگر سیگنال از آن پایین تر برود عملی انجام میدهد
He is absolutely determined to go and there's just no reasoning with him. U او [مرد] کاملا مصمم است برود و باهاش هیچ چک و چونه نمیشه زد.
ball back U ضربه تصادفی با پا به توپ که از مرز بیرون برود ومنتج به تجمع شود
thresholds U سطح تنظیم که اگر سیگنال از آن پایین تر برود عملی انجام میدهد
threshold U سطح تنظیم که اگر سیگنال از آن پایین تر برود عملی انجام میدهد
to ask somebody out U از کسی پرسیدن که آیا مایل است [با شما] بیرون برود [جامعه شناسی]
joint U دستگاه کوچک باطریدار که سوارکار بطور غیر مجازروی گردن اسب می گذارد تاتندتر برود
pulls U ضربه زدن بطوری که گوی به سمت مخالف دست گلف باز برود حرکت بازوی شناگر در اب کشیدن دهنه اسب
pull U ضربه زدن بطوری که گوی به سمت مخالف دست گلف باز برود حرکت بازوی شناگر در اب کشیدن دهنه اسب
pub U میخانه ادمی که ازاین میخانه بان میخانه برود خمار
pubs U میخانه ادمی که ازاین میخانه بان میخانه برود خمار
tractor feed U روش وارد کردن کاغذ در چاپگر که سوراخهای لبه کاغذ در دندانههای چاپگر قرار می گیرند تا کاغذ به جلو برود
Recent search history Forum search
Search history is off. Activate
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com