Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 210 (20 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
incense
U
بخور دادن به
incensed
U
بخور دادن به
incenses
U
بخور دادن به
incensing
U
بخور دادن به
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
vapour
U
بخور دادن
pastille
U
خمیری که برای بخور دادن بکاررود بخور
pastilles
U
خمیری که برای بخور دادن بکاررود بخور
incensation
U
عمل بخور دادن با تبخیر
pastil
U
خمیری که برای بخور دادن بکاررود بخور
pastile
U
خمیری که برای بخور دادن بکاررود بخور
Other Matches
fumes
U
بخور
fumed
U
بخور
fumigation
U
بخور
fume
U
بخور
fuming
U
بخور
convenient
<adj.>
U
به درد بخور
purposeful
<adj.>
U
به درد بخور
appropriate
[for an occasion]
<adj.>
U
به درد بخور
thurible
U
بخور سوز
thurification
U
بخور سوزی
advantageous
<adj.>
U
به درد بخور
functional
<adj.>
U
به درد بخور
practicable
<adj.>
U
به درد بخور
handy
<adj.>
U
به درد بخور
applicatory
<adj.>
U
به درد بخور
helping
<adj.>
U
به درد بخور
auxiliary
<adj.>
U
به درد بخور
assistant
<adj.>
U
به درد بخور
administrable
<adj.>
U
به درد بخور
adjuvant
<adj.>
U
به درد بخور
suitable
<adj.>
U
به درد بخور
purposive
<adj.>
U
به درد بخور
purpose-built
<adj.>
U
به درد بخور
proper
<adj.>
U
به درد بخور
practical
<adj.>
U
به درد بخور
utilitarian
[useful]
<adj.>
U
به درد بخور
handy
[useful]
<adj.>
U
به درد بخور
serviceable
<adj.>
U
به درد بخور
aerator
U
دستگاه بخور
useful
<adj.>
U
به درد بخور
expedient
<adj.>
U
به درد بخور
beneficial
<adj.>
U
به درد بخور
utile
[archaic]
[useful]
<adj.>
U
به درد بخور
valuable
<adj.>
U
به درد بخور
fumigator
U
بخور دهنده
helpful
<adj.>
U
به درد بخور
incensing
U
سوزاندن بخور خوشبو
incense
U
سوزاندن بخور خوشبو
incensed
U
سوزاندن بخور خوشبو
incenses
U
سوزاندن بخور خوشبو
bare subsistence
U
زندگی بخور و نمیر
To keep body and soul together.
U
زندگی بخور ونمیری داشتن
live from hand to mouth
<idiom>
U
پول بخور نمیر داشتن
Swear to tell the truth .
U
قسم بخور که راست بگویی
Eat the damned thing!
U
زود باش زهرمارکن ( بخور) !
keep the wolf from the door
<idiom>
U
نان بخور و نمیری گیر آوردن
chicken feed
<idiom>
U
یه لقمه بخور ونمیر ،پول بسیارکم
amphetamines
U
مادهای بفرمول N31H9C که بصورت بخور یا محلول بعنوان مسکن استعمال میشود
amphetamine
U
مادهای بفرمول N31H9C که بصورت بخور یا محلول بعنوان مسکن استعمال میشود
Eat my shorts!
[American E]
<idiom>
U
گه بخور!
[اصطلاح روزمره]
[اصطلاح رکیک]
Eat shit !
<idiom>
U
گه بخور!
[اصطلاح روزمره]
[اصطلاح رکیک]
reduce
U
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing
U
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces
U
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
consenting
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ferry
U
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries
U
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried
U
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying
U
گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
example is better than precept
U
نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to put any one up to something
U
کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
to sue for damages
U
عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
defined
U
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define
U
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines
U
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining
U
1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
formation
U
سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
televise
U
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televised
U
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises
U
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducting
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shift
U
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shifted
U
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shifts
U
انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
expand
U
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expands
U
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televising
U
درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conduct
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expanding
U
توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
conducts
U
هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
outdoing
U
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes
U
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
development
U
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
shifting
U
حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
adjudging
U
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudges
U
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
developments
U
گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
adjudged
U
با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdo
U
بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
to picture
U
شرح دادن
[نمایش دادن]
[وصف کردن]
greaten
U
درشت نشان دادن اهمیت دادن
organisations
U
سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization of the ground
U
سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
allowances
U
جیره دادن فوق العاده دادن
organizations
U
سازمان دادن ارایش دادن موضع
allowance
U
جیره دادن فوق العاده دادن
organization
U
سازمان دادن ارایش دادن موضع
promulge
U
انتشار دادن بعموم اگهی دادن
advances
U
ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
square away
U
سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
indemnify
U
غرامت دادن به تامین مالی دادن به
dragged
U
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags
U
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag
U
حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dynamic
U
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouse
U
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamically
U
اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouses
U
وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
triple option
U
بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
promote
U
ترفیع دادن ترویج دادن
circulates
U
انتشار دادن رواج دادن
loans
U
قرض دادن عاریه دادن
lends
U
عاریه دادن اجاره دادن
individualising
U
تمیز دادن تشخیص دادن
embellishing
U
ارایش دادن زینت دادن
cured
U
شفا دادن بهبودی دادن
circulated
U
انتشار دادن رواج دادن
direct
U
دستور دادن دستورالعمل دادن
organizes
U
سازمان دادن ارایش دادن
promoted
U
ترفیع دادن درجه دادن
individualises
U
تمیز دادن تشخیص دادن
effectuate
U
انجام دادن صورت دادن
individualised
U
تمیز دادن تشخیص دادن
garnishing
U
زینت دادن لعاب دادن
loan
U
قرض دادن عاریه دادن
cure
U
شفا دادن بهبودی دادن
incised
U
چاک دادن شکاف دادن
loaning
U
قرض دادن عاریه دادن
lend
U
عاریه دادن اجاره دادن
circulate
U
انتشار دادن رواج دادن
promoted
U
ترفیع دادن ترویج دادن
promote
U
ترفیع دادن درجه دادن
judges
U
حکم دادن تشخیص دادن
judged
U
حکم دادن تشخیص دادن
judge
U
حکم دادن تشخیص دادن
expands
U
توسعه دادن بسط دادن
organising
U
سازمان دادن ارایش دادن
illustrate
U
شرح دادن نشان دادن
to switch on
U
اتصال دادن جریان دادن
develop
U
بسط دادن پرورش دادن
expand
U
توسعه دادن بسط دادن
illustrating
U
شرح دادن نشان دادن
incise
U
چاک دادن شکاف دادن
judging
U
حکم دادن تشخیص دادن
organises
U
سازمان دادن ارایش دادن
insulted
U
فحش دادن دشنام دادن
purging
U
غرامت دادن جریمه دادن
embellishes
U
ارایش دادن زینت دادن
embellished
U
ارایش دادن زینت دادن
pronounce
U
حکم دادن فتوی دادن
pronounces
U
حکم دادن فتوی دادن
embellish
U
ارایش دادن زینت دادن
expanding
U
توسعه دادن بسط دادن
organize
U
سازمان دادن ارایش دادن
informs
U
اطلاع دادن گزارش دادن
develops
U
بسط دادن پرورش دادن
insult
U
فحش دادن دشنام دادن
illustrates
U
شرح دادن نشان دادن
give security for
U
تامین دادن ضامن دادن
compensate
U
پاداش دادن عوض دادن
empowered
U
اختیار دادن وکالت دادن
irritate
U
خراش دادن سوزش دادن
prefers
U
ترجیح دادن برتری دادن
empowering
U
اختیار دادن وکالت دادن
irritated
U
خراش دادن سوزش دادن
informing
U
اطلاع دادن گزارش دادن
empowers
U
اختیار دادن وکالت دادن
cures
U
شفا دادن بهبودی دادن
to follow up
U
ادامه دادن قوت دادن
directed
U
دستور دادن دستورالعمل دادن
organizing
U
سازمان دادن ارایش دادن
instructing
U
دستور دادن اموزش دادن
compensated
U
پاداش دادن عوض دادن
housed
U
منزل دادن پناه دادن
instruct
U
دستور دادن اموزش دادن
plating
U
اب دادن روکش فلز دادن
to set forth
U
شرح دادن بیرون دادن
preferring
U
ترجیح دادن برتری دادن
order
U
سفارش دادن دستور دادن
inform
U
اطلاع دادن گزارش دادن
decern
U
تشخیص دادن تمیز دادن
instructed
U
دستور دادن اموزش دادن
promoting
U
ترفیع دادن ترویج دادن
promoting
U
ترفیع دادن درجه دادن
empower
U
اختیار دادن وکالت دادن
compensates
U
پاداش دادن عوض دادن
pottion
U
بهره دادن از جهاز دادن به
irritates
U
خراش دادن سوزش دادن
houses
U
منزل دادن پناه دادن
instructs
U
دستور دادن اموزش دادن
relates
U
گزارش دادن شرح دادن
house
U
منزل دادن پناه دادن
massages
U
ماساژ دادن تغییر دادن
assigning
U
نسبت دادن تخصیص دادن
assigns
U
نسبت دادن تخصیص دادن
massaged
U
ماساژ دادن تغییر دادن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com