Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (12 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
to have in remembrance
U
بخاطر داشتن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
remember
U
یاد اوردن بخاطر داشتن
remembered
U
یاد اوردن بخاطر داشتن
remembers
U
یاد اوردن بخاطر داشتن
to fear
[for]
U
ترس داشتن
[بخاطر یا برای]
Other Matches
longed
U
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longs
U
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
long
U
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longer
U
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
money to burn
<idiom>
U
بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
long-
U
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
longest
U
میل داشتن ارزوی چیزی را داشتن طولانی کردن
through
U
بخاطر
to keep down
U
زیرفرمان خودنگاه داشتن دراطاعت خود داشتن
to keep up
U
از افسرده شدن نگاه داشتن باذنگاه داشتن
memorise
[British]
U
بخاطر سپردن
learn by heart
U
بخاطر سپردن
pro
U
برای بخاطر
learn by rote
U
بخاطر سپردن
pro-
U
برای بخاطر
as a consequence
<adv.>
U
بخاطر همین
for good's sake
U
بخاطر خدا
memorises
U
بخاطر سپردن
memorising
U
بخاطر سپردن
in his own name
U
بخاطر خودش
only
U
فقط بخاطر
to call to remembrance
U
بخاطر اوردن
call to mind
U
بخاطر اوردن
memorised
U
بخاطر سپردن
memorizing
U
بخاطر سپردن
memorizes
U
بخاطر سپردن
memorized
U
بخاطر سپردن
memorize
U
بخاطر سپردن
consequently
<adv.>
U
بخاطر همین
as a result of this
<adv.>
بخاطر همین
insofar
<adv.>
U
بخاطر همین
in so far
<adv.>
U
بخاطر همین
in this sense
<adv.>
U
بخاطر همین
for this reason
<adv.>
U
بخاطر همین
for that reason
<adv.>
U
بخاطر همین
thru
U
بخاطر بواسطه
therefore
<adv.>
U
بخاطر همین
thus
[therefore]
<adv.>
U
بخاطر همین
as a result
<adv.>
U
بخاطر همین
by implication
<adv.>
U
بخاطر همین
in consequence
<adv.>
U
بخاطر همین
in this way
<adv.>
U
بخاطر همین
hence
<adv.>
U
بخاطر همین
in this manner
<adv.>
U
بخاطر همین
in this wise
<adv.>
U
بخاطر همین
by impl
<adv.>
U
بخاطر همین
in this vein
<adv.>
U
بخاطر همین
in this respect
<adv.>
U
بخاطر همین
whereby
<adv.>
U
بخاطر همین
pollution tax
U
مالیات بخاطر الودگی
To memorize something. To commit somthing to memory.
U
چیزی را بخاطر سپردن
because of
[for]
medical reasons
U
بخاطر دلایل پزشکی
a guilty conscience
[about]
U
وجدان با گناه
[بخاطر]
wherefore
U
بچه دلیل بخاطر چه
notation
U
بخاطر سپاری حاشیه نویسی
hold a grudge
<idiom>
U
کسی را بخاطر کاری نبخشیدن
foy
U
سوری که بخاطر مسافرت میدهند
call-up
U
شیپور احضار بخاطر اوردن
He helped me for my fathers sake.
U
بخاطر پدرم به من کمک کنید
he had need remember
U
بایستی بخاطر داشته باشید
anxiously
[about]
or
[for]
<adv.>
U
بطورنگران
[مشتاقانه ]
[بخاطر]
یا
[برای]
call up
U
شیپور احضار بخاطر اوردن
notations
U
بخاطر سپاری حاشیه نویسی
wanted
[for]
U
[کسی را قانونی]
خواستن
[بخاطر]
to act in somebody's name
U
بخاطر کسی عمل کردن
To memorize. to learn by heart.
U
حفظ کردن ( بخاطر سپردن )
call-ups
U
شیپور احضار بخاطر اوردن
They are famed for their courage.
U
بخاطر شجاعت وجسارتشان شهرت دارند
She married for love ,not for money .
U
بخاطر عشق ازدواج کردنه پول
wooler
U
جانوری که بخاطر پشمش پرورش مییابد
take something into account
<idiom>
U
بخاطر آوردن وتصمیم گیری کردن
to execute somebody for something
U
کسی را بخاطر چیزی اعدام کردن
buddy system
U
شناگران بخاطر ایمنی دو نفره کردن
to go and lose
U
بخاطر غفلت از دست دادن
[اصطلاح روزمره]
to report to the police
U
خود را به پلیس معرفی کردن
[بخاطر خلافی]
rack one's brains
<idiom>
U
سخت فکر کردن یاچیزی را بخاطر آوردن
to be out of action
[because of injury]
U
غیر فعال شدن
[بخاطر آسیب]
[ورزش]
misremember
U
غلط واشتباه بخاطر اوردن فراموش کردن
to beg somebody for something
U
دست به دامن کسی شدن
[بخاطر چیزی]
to send things flying
U
[بخاطر ضربه]
به اطراف در هوا پراکنده شدن
to be tied up in something
U
دست کسی بند بودن
[بخاطر چیزی]
to beg of somebody
U
دست به دامن کسی شدن
[بخاطر چیزی]
hoping
U
انتظار داشتن ارزو داشتن
meanest
U
مقصود داشتن هدف داشتن
differed
U
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
cost
U
قیمت داشتن ارزش داشتن
abhorred
U
بیم داشتن از ترس داشتن از
abhorring
U
بیم داشتن از ترس داشتن از
abhors
U
بیم داشتن از ترس داشتن از
resides
U
اقامت داشتن مسکن داشتن
proffers
U
تقدیم داشتن عرضه داشتن
proffered
U
تقدیم داشتن عرضه داشتن
proffering
U
تقدیم داشتن عرضه داشتن
differ
U
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
meaner
U
مقصود داشتن هدف داشتن
differs
U
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
to have by heart
U
ازحفظ داشتن درسینه داشتن
proffer
U
تقدیم داشتن عرضه داشتن
resided
U
اقامت داشتن مسکن داشتن
reside
U
اقامت داشتن مسکن داشتن
hopes
U
انتظار داشتن ارزو داشتن
hoped
U
انتظار داشتن ارزو داشتن
hope
U
انتظار داشتن ارزو داشتن
differing
U
اختلاف داشتن تفاوت داشتن
mean
U
مقصود داشتن هدف داشتن
to lose sleep over something
[someone]
<idiom>
U
بخاطر چیزی
[کسی]
دلواپس بودن
[صطلاح روزمره]
to lose sleep over something
[someone]
<idiom>
U
بخاطر چیزی
[کسی]
نگران بودن ا
[صطلاح روزمره]
Don't get annoyed at this!
U
بخاطر این دلخور نشو !
[اوقاتت تلخ نشود!]
set down
U
معلق ساختن سوارکار یا راننده ارابه بخاطر خطا
let point
U
امتیازی که بخاطر مداخله حریف به رقیب او داده میشود
Many thanks for the sympathy shown to us
[on the passing of our father]
.
U
خیلی سپاسگذارم برای همدردی شما
[بخاطر فوت پدرمان]
.
latchkey child
[کودکی که معمولا در خانه بخاطر مشغله پدر مادر تنها است]
upkeep
U
بهنگام نگه داشتن . نگه داشتن وسایل در حالت فعال
He was killed when his parachute malfunctioned.
U
بخاطر اینکه چترش کار نکرد
[عیب فنی داشت]
او
[مرد]
کشته شد.
He bought them expensive presents, out of guilt.
U
او
[مرد]
بخاطر احساس گناهش برای آنها هدیه گران بها خرید.
to boondoggle
[American English]
U
پول و وقت تلف کردن
[برای پروژه ای با سرمایه دولت بخاطر انگیزه سیاسی]
I worked ten hours a day this week and my boss bit my head off for not doing my share of the work!
U
من این هفته روزی ده ساعت کار کردم، اما رئیسم بخاطر کم کاری توبیخم کرد!
latchkey kid
[colloquial]
U
[بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
latchkey child
[بچه ای که برای مدت زمانی از روز بخاطر مشغله کاری پدر و مادر در خانه تنهاست.]
to have something in reserve
U
چیزی بطوراندوخته داشتن چیزی درپس داشتن
long for
U
اشتیاق چیزی را داشتن ارزوی چیزی را داشتن
lead a dog's life
<idiom>
U
زندگی سخت داشتن ،زندگی سگی داشتن
to esteem somebody or something
[for something]
U
قدر دانستن از
[اعتبار دادن به]
[ارجمند شمردن]
کسی یا چیزی
[بخاطر چیزی ]
For Gods sake!For heavens sake.
U
بخاطر خدا ( برای خاطر خدا )
lool
U
لول
[تارهای نامتقارن]
[این حالت بخاطر قرار گرفتن پود بین تارها بوجود آمده و در حقیقت نشان دهنده اختلاف سطح تارها با یکدیگر است.]
to blame somebody for something
U
کسی را تقصیرکار دانستن بخاطر چیزی
[اشتباه در چیزی را سر کسی انداختن]
[جرم یا گناه]
it has escaped my remembrance
U
در یاد ندارم بخاطر ندارم
geometric design
U
طرح هندسی
[این طرح در ابتدا بخاطر ذهنی بافی و سهولت بیشتر در بافت، بین عشایر و روستاها شهرت یافت. ولی امروزه هم به صورت ساده گذشته و هم بصورت پیچیده بین بافندگان استفاده می شود.]
autotelic
U
هنر بخاطر هنر
corn-rowing
[grinning]
U
راه راه شدن پرزها بخاطر رفت و شد زیاد روی فرش که پرزها بصورت شیارهای باریک در جهت عمود با ترافیک روی فرش قرار می گیرند
grinning
[cornrowing]
U
[راه راه شدن پرزها بخاطر رفت و شد زیاد روی فرش که پرزها بصورت شیارهای باریک در جهت عمود با ترافیک روی فرش قرار می گیرند.]
doubted
U
شک داشتن
lacked
U
کم داشتن
lacks
U
کم داشتن
to go hot
U
تب داشتن
doubts
U
شک داشتن
to have
U
داشتن
to possess
U
داشتن
to have possession of
U
داشتن
doubting
U
شک داشتن
have
U
داشتن
doubt
U
شک داشتن
having
U
داشتن
to hold a meeting
U
داشتن
lack
U
کم داشتن
to hold
U
داشتن
bear
U
در بر داشتن
possessing
U
داشتن
intercommon
U
داشتن
possesses
U
داشتن
redolence
U
بو داشتن
bears
U
داشتن
bears
U
در بر داشتن
possess
U
داشتن
monogyny
U
داشتن یک زن
bear
U
داشتن
want
U
کم داشتن
wanted
U
کم داشتن
lackvt
U
کم داشتن
to have f.
U
تب داشتن
to be feverish
U
تب داشتن
relieving
U
داشتن
relieves
U
داشتن
owned
U
داشتن
relieve
U
داشتن
own
U
داشتن
owning
U
داشتن
owns
U
داشتن
to be in a f.
U
تب داشتن
sends
U
ارسال داشتن
sending
U
گسیل داشتن
apprehend
U
بیم داشتن
liaises
U
رابطه داشتن
believed
U
گمان داشتن
liaised
U
بستگی داشتن
apprehended
U
بیم داشتن
sends
U
اعزام داشتن
deserves
U
استحقاق داشتن
sending
U
ارسال داشتن
sending
U
اعزام داشتن
deserve
U
استحقاق داشتن
scoot
U
سرعت داشتن
believes
U
گمان داشتن
believe
U
گمان داشتن
liaising
U
بستگی داشتن
sends
U
گسیل داشتن
liaising
U
رابطه داشتن
get a break
<idiom>
U
فرصت داشتن
liaises
U
بستگی داشتن
apprehending
U
بیم داشتن
lends
U
معطوف داشتن
trepan
U
تمایل داشتن
correlate
U
همبستگی داشتن
correlates
U
همبستگی داشتن
correlating
U
همبستگی داشتن
to show f.
U
سرجنگ داشتن
belonged
U
تعلق داشتن
to send away
U
اعزام داشتن
cherish
U
گرامی داشتن
belong
U
تعلق داشتن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com