Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
To have ( come to ) an arrangement with some one .
U
با کسی قرار ومدار گذاشتن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
make an appointment
قرار ملاقات گذاشتن
schedule an appointment
U
قرار ملاقات گذاشتن
take out
<idiom>
U
باکسی قرار گذاشتن
trysts
U
قرار ملاقات گذاشتن
rendezvous
U
قرار ملاقات گذاشتن
tryst
U
قرار ملاقات گذاشتن
reschedules
U
دوباره قرار گذاشتن
rescheduled
U
دوباره قرار گذاشتن
reschedule
U
دوباره قرار گذاشتن
rescheduling
U
دوباره قرار گذاشتن
arranging
U
قرار گذاشتن سازمند کردن
arrange
U
قرار گذاشتن سازمند کردن
arranged
U
قرار گذاشتن سازمند کردن
arranges
U
قرار گذاشتن سازمند کردن
preconcert
U
قبلا فرار ومدار گذاردن
superinduce
U
تخحت فشار قرار گرفتن کشیدن یا گذاشتن یا جا دادن تجدید فراش کردن
expose to rays
U
در معرض اشعه قرار دادن در معرض نور گذاشتن
recorder
U
وسیلهای همراه موتور, نوک خواندن / نوشتن ومدار برای ضبط سیگنالهای الکتریکی روی نوار مغناطیسی
recorders
U
وسیلهای همراه موتور, نوک خواندن / نوشتن ومدار برای ضبط سیگنالهای الکتریکی روی نوار مغناطیسی
lay off
<idiom>
U
به حال خود گذاشتن ،تنها گذاشتن
accent mark
U
علامتی که پس ازیک نت قرار میگیرد و نشان میدهد که نت در چه گامی قرار دارد
alignments
U
میخی که در سوراخی قرار می دهند تا دو وسیله متوازن قرار بگیرند
alignment
U
میخی که در سوراخی قرار می دهند تا دو وسیله متوازن قرار بگیرند
lids
U
کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
lid
U
کلاهک گذاشتن دریچه گذاشتن
run into
<idiom>
U
اثر گذاشتن ،تاثیر گذاشتن بر
postures
U
چگونگی طرز ایستادن یا قرار گرفتن قرار دادن
postured
U
چگونگی طرز ایستادن یا قرار گرفتن قرار دادن
posture
U
چگونگی طرز ایستادن یا قرار گرفتن قرار دادن
posturing
U
چگونگی طرز ایستادن یا قرار گرفتن قرار دادن
surface mount technology
U
روش ساخت تختههای مدار که قط عات الکترونیکی مستقیماگ روی سطح تخته قرار دارند به جای اینکه در سوراخها قرار بگیرد و در آن محل جا شوند
writ of error
U
قرار یا حکم دادگاه که متضمن تصحیح اشتباه موجود در حکم یا قرار قبلی است
To leave behinde.
U
جا گذاشتن ( بجا گذاشتن )
to leave someone in the lurch
U
کسیرا در گرفتاری گذاشتن کسیرا کاشتن یا جا گذاشتن
classifies
U
در یک کلاس قرار دادن یا در زیر مجموعههای مختلف قرار دادن
classifying
U
در یک کلاس قرار دادن یا در زیر مجموعههای مختلف قرار دادن
classify
U
در یک کلاس قرار دادن یا در زیر مجموعههای مختلف قرار دادن
countershaft
U
محور رابطه در یک رشته محور که بین محور ومتحرک قرار می گیرد تا نسبت سرعت زیادی را بوجود اوردو یا در محلی قرار گیرد که در ان اتصال مستقیم مشکل باشد
piezoelectric
U
ویژگی برخی کریستالها که به هنگام اعمال ولتاژ به انهاتحت فشار قرار می گیرند یابه هنگام قرار گرفتن درمعرض فشار مکانیکی یک ولتاژ تولید می کنند
load
U
گذاشتن
loads
U
گذاشتن
infiltrated
U
گذاشتن
teasing
U
سر به سر گذاشتن
to run in
U
تو گذاشتن
lay
U
گذاشتن
mislays
U
جا گذاشتن
go on
<idiom>
U
گذاشتن
mislaying
U
جا گذاشتن
mislay
U
جا گذاشتن
mislaid
U
جا گذاشتن
to lay it on with a trowel
U
گذاشتن
infiltrating
U
گذاشتن
getting on in years
U
پا به سن گذاشتن
to pickle a rod for
U
گذاشتن
puts
U
گذاشتن
lays
U
گذاشتن
placements
U
گذاشتن
leave
U
گذاشتن
placement
U
گذاشتن
leaving
U
گذاشتن
infiltrate
U
گذاشتن
misplace
U
جا گذاشتن
infiltrates
U
گذاشتن
place
U
گذاشتن
putting
U
گذاشتن
question answer
U
در صف گذاشتن
inculcated
U
پا گذاشتن
To be gettingh on in years.
U
پا به سن گذاشتن
apostrophize
U
گذاشتن
inculcates
U
پا گذاشتن
placing
U
گذاشتن
ti turn in
U
تو گذاشتن
put
U
گذاشتن
to trample on
U
گذاشتن
places
U
گذاشتن
inculcating
U
پا گذاشتن
inculcate
U
پا گذاشتن
lets
U
گذاشتن
let
U
گذاشتن
run home
U
جا گذاشتن
letting
U
گذاشتن
to take in
U
تو گذاشتن
take in
U
تو گذاشتن
pledged
U
رهن گذاشتن
mouth
U
در دهان گذاشتن
hypothecate
U
گرو گذاشتن
mouthed
U
در دهان گذاشتن
handles
U
دسته گذاشتن
pledge
U
رهن گذاشتن
mouthing
U
در دهان گذاشتن
fused
U
فتیله گذاشتن در
mouths
U
در دهان گذاشتن
salve
U
ضماد گذاشتن
set down
U
بزمین گذاشتن
To grow a beard .
U
ریش گذاشتن
pledges
U
رهن گذاشتن
pad
U
لایی گذاشتن
fuse
U
فتیله گذاشتن در
fuse
U
سیم گذاشتن
fused
U
سیم گذاشتن
legate
U
بارث گذاشتن
legates
U
بارث گذاشتن
lagvt
U
سرپوش گذاشتن
lacevi
U
یراق گذاشتن
exceeds
U
عقب گذاشتن
pads
U
لایی گذاشتن
lay away
U
کنار گذاشتن
pledging
U
رهن گذاشتن
line out
U
با خط علامت گذاشتن
hatch
U
تخم گذاشتن
handle
U
دسته گذاشتن
hatched
U
تخم گذاشتن
hatches
U
تخم گذاشتن
strand
U
تنها گذاشتن
strands
U
تنها گذاشتن
hang up
U
معوق گذاشتن
mortgage
U
گرو گذاشتن
pull the wool over someone's eyes
<idiom>
U
سربه سر گذاشتن
mortgaging
U
گرو گذاشتن
traces
U
اثر گذاشتن
traced
U
اثر گذاشتن
trace
U
اثر گذاشتن
cramp
U
درقید گذاشتن
cramps
U
درقید گذاشتن
putting a condition
U
شرط گذاشتن
put on rudder
U
سکان گذاشتن
to set by
U
کنار گذاشتن
mortgages
U
گرو گذاشتن
put out to interest
U
به بهره گذاشتن
put up to auction
U
به مزایده گذاشتن
To pull someones leg . To kid someone.
U
سر بسرکسی گذاشتن
regulater
U
قاعده گذاشتن
To discriminate . To make a distinction .
U
فرق گذاشتن
oviposit
U
تخم گذاشتن
overtop
U
عقب گذاشتن
exceed
U
عقب گذاشتن
exceeded
U
عقب گذاشتن
border
U
لبه گذاشتن
border
U
حاشیه گذاشتن
bordered
U
لبه گذاشتن
To grow a mustache .
U
سبیل گذاشتن
point
U
نوک گذاشتن
bordering
U
حاشیه گذاشتن
lay
U
کار گذاشتن
bordering
U
لبه گذاشتن
bordered
U
حاشیه گذاشتن
lays
U
کار گذاشتن
pignus
U
گرو گذاشتن
pigged
U
بچه گذاشتن
over run
U
زیر پا گذاشتن
dotting
U
نقطه گذاشتن
juxtapose
U
پیش هم گذاشتن
juxtapose
U
پهلوی هم گذاشتن
juxtaposed
U
پیش هم گذاشتن
juxtaposed
U
پهلوی هم گذاشتن
juxtaposes
U
پیش هم گذاشتن
juxtaposes
U
پهلوی هم گذاشتن
juxtaposing
U
پیش هم گذاشتن
juxtaposing
U
پهلوی هم گذاشتن
plight
U
گرو گذاشتن
cloister
U
درصومعه گذاشتن
cloisters
U
درصومعه گذاشتن
earmarks
U
کنار گذاشتن
mark
U
علامت گذاشتن
marks
U
علامت گذاشتن
coop
U
درقید گذاشتن
set (someone) up
<idiom>
U
یه جای گذاشتن
split hairs
<idiom>
U
فرق گذاشتن
cleck
U
تخم گذاشتن
depositing
U
به امانت گذاشتن
earmark
U
کنار گذاشتن
embark
U
درکشتی گذاشتن
embarked
U
درکشتی گذاشتن
badgering
U
:سربسر گذاشتن
badgers
U
:سربسر گذاشتن
embed
U
کار گذاشتن
embeds
U
کار گذاشتن
saluting
U
احترام گذاشتن
salutes
U
احترام گذاشتن
saluted
U
احترام گذاشتن
salute
U
احترام گذاشتن
benches
U
نیمکت گذاشتن
bench
U
نیمکت گذاشتن
fixes
U
کار گذاشتن
badgered
U
:سربسر گذاشتن
badger
U
:سربسر گذاشتن
invests
U
سرمایه گذاشتن
embarking
U
درکشتی گذاشتن
embarks
U
درکشتی گذاشتن
respects
U
احترام گذاشتن به
respect
U
احترام گذاشتن به
bilk
U
گذاشتن از پرداخت
begueath
U
به ارث گذاشتن
Welsh
U
کلاه گذاشتن
leather
U
چرم گذاشتن به
invest
U
سرمایه گذاشتن
invested
U
سرمایه گذاشتن
investing
U
سرمایه گذاشتن
fix
U
کار گذاشتن
intube
U
در لوله گذاشتن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com