English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (24 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
adjudge با حکم قضایی فیصل دادن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
adjudged U با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudges U با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudging U با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
Other Matches
adjudicates U فیصل دادن
adjudicated U فیصل دادن
arbitrates U فیصل دادن
arbitrating U فیصل دادن
adjudicate U فیصل دادن
adjudicating U فیصل دادن
arbitrated U فیصل دادن
arbitrate U فیصل دادن
arbitrators U فیصل دهنده
arbitrator U فیصل دهنده
jurisdiction U قضایی
juratory U قضایی
jural U قضایی
judicial U قضایی
juridical U قضایی
judiciary U قضایی
judicial circumstantial evidence U اماره قضایی
legal suit U تعقیب قضایی
judicial assistance U معاضدت قضایی
judicial settlement U حل اختلاف قضایی
judicial settlement U تسویه قضایی
judicial immunity U مصونیت قضایی
judicial delegation U تفویض قضایی
judicial precedent U رویه قضایی
quasi judicial U شبه قضایی
judicature U حوزه قضایی
law courts U دادگاه قضایی
precedent U رویه قضایی
law agent U نماینده قضایی
legal assistance U مشاوره قضایی
precedents U رویه قضایی
law court U دادگاه قضایی
presumption juris tantum U اماره قضایی
institution U تاسیس قضایی
litigation U دعوی قضایی
jurisdiction U حوزهء قضایی
judicature U قوه قضایی
miscarriages of justice U اشتباه قضایی
judiciary U قوه قضایی
legal U شرعی قضایی
legal aid U معاضدت قضایی
the rule of law U تامین قضایی
miscarriage of justice U اشتباه قضایی
rogatory U نیابت قضایی
legal advice U مشورت یا نظر قضایی
district attorneys U بازپرس بخش قضایی
district attorney U بازپرس بخش قضایی
extrajudicial U خارج ازصلاحیت قضایی
enforcement of judgement U اجرای احکام قضایی
sub judice U بدون تصمیم قضایی
justiciar U مامور قضایی عالیرتبه
Soc U ازادی دراخذ تصمیم قضایی
circuits U حوزه قضایی یک قاضی دور
proetor U متصدی امور قضایی وکشوری
circuit U حوزه قضایی یک قاضی دور
dictum U گفته افهار نظر قضایی
legal assistance U کمکهای قضایی شرح علایم
dictums U گفته افهار نظر قضایی
rogatory letters U نامه محتوی تفویض نیابت قضایی
letters rogatory U نامه مشعر بر تقاضای نیابت قضایی
perverse verdict U درمورد نکات قضایی موضوع صادر شود
sokeman U فرد ساکن حوضه قضایی لرد یا امیر
cadres U واحدی ازقبیل قضایی واداری ونظامی وغیره
cadre U واحدی ازقبیل قضایی واداری ونظامی وغیره
exegeses U تفسیرمتون مذهبی از لحاظ ادبی و فقهی و شرعی و قضایی
exegesis U تفسیرمتون مذهبی از لحاظ ادبی و فقهی و شرعی و قضایی
judge made law U نظام حقوقی مبتنی بر سوابق قضایی و ارا محاکم
coroner U هر دو را داراست ولیکن جنبه قضایی ماموریتش بیشتر است
coroners U هر دو را داراست ولیکن جنبه قضایی ماموریتش بیشتر است
concurrent jurisdiction U رسیدگی قضایی همزمان به چند جرم دادگاه الحاقی یاهمزمان
knight marshal U کسیکه در خانواده سلطنتی دارای برخی مامریتهای قضایی باشد
congregationalism U استقلال هرکلیسا برای اداره کارهای قضایی وانتظامی خود
prohibition U حکم خودداری از اقدام قضایی که دادگاه عالی به محکمه تالی میدهد
permission U اجازه کاربر خاص برای دستیابی به منابع اشتراکی یا قضایی از دیسک
legalism U اعتقاد به این که کلیه مسائل باید از طرق قضایی وحقوقی حل و فصل شود
coroner U مامور بررسی و تحقیق درمورد علت مرگهای ناگهانی در CL ماموری است که وفیفه اش جنبه قضایی واجرایی
coroners U مامور بررسی و تحقیق درمورد علت مرگهای ناگهانی در CL ماموری است که وفیفه اش جنبه قضایی واجرایی
international court of justice U دیوان دادگستری بین المللی رکن قضایی سازمان ملل متحد که وفیفه اش رسیدگی به دعاوی مطروحه دول عضو علیه یکدیگر است
reduce U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
disqualification U عدم صلاحیت فاقد صلاحیت قضایی
disqualifications U عدم صلاحیت فاقد صلاحیت قضایی
misdirection U در CL منظوراشتباه قاضی است در موردتفهیم نکات قضایی موضوع برای اعضاء هیات منصفه پیش از انکه وارد شور شوندو این میتواند باعث تجدیدمحاکمه شود
lynch law U مجازات بدون دادرسی که مردم از پیش خود معین کنند, مجازات مجرمین بدون رسیدگی قضایی وقانونی
consenting U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ferries U گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry U گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried U گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying U گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to sue for damages U عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
to put any one up to something U کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
example is better than precept U نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
defined U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining U 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
shift U انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shifted U انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
formation U سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
shifts U انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televise U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducts U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expands U توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
conducted U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conduct U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televises U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televising U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expanding U توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televised U درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
expand U توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
conducting U هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
development U گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
developments U گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
outdo U بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes U بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoing U بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
shifting U حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
to picture U شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
organization of the ground U سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
advances U ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
square away U سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
greaten U درشت نشان دادن اهمیت دادن
organization U سازمان دادن ارایش دادن موضع
organisations U سازمان دادن ارایش دادن موضع
indemnify U غرامت دادن به تامین مالی دادن به
allowance U جیره دادن فوق العاده دادن
allowances U جیره دادن فوق العاده دادن
organizations U سازمان دادن ارایش دادن موضع
promulge U انتشار دادن بعموم اگهی دادن
drags U حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged U حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag U حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dynamically U اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouses U وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouse U وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamic U اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
triple option U بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
to switch on U اتصال دادن جریان دادن
empowered U اختیار دادن وکالت دادن
embellishes U ارایش دادن زینت دادن
incise U چاک دادن شکاف دادن
to follow up U ادامه دادن قوت دادن
embellishing U ارایش دادن زینت دادن
incised U چاک دادن شکاف دادن
promotes U ترفیع دادن درجه دادن
cures U شفا دادن بهبودی دادن
compensate U پاداش دادن عوض دادن
develops U بسط دادن پرورش دادن
compensates U پاداش دادن عوض دادن
cured U شفا دادن بهبودی دادن
compensated U پاداش دادن عوض دادن
cure U شفا دادن بهبودی دادن
empower U اختیار دادن وکالت دادن
promoting U ترفیع دادن ترویج دادن
plating U اب دادن روکش فلز دادن
inform U اطلاع دادن گزارش دادن
promoting U ترفیع دادن درجه دادن
instructing U دستور دادن اموزش دادن
houses U منزل دادن پناه دادن
instructed U دستور دادن اموزش دادن
housed U منزل دادن پناه دادن
massaged U ماساژ دادن تغییر دادن
massages U ماساژ دادن تغییر دادن
promoted U ترفیع دادن ترویج دادن
massaging U ماساژ دادن تغییر دادن
promoted U ترفیع دادن درجه دادن
circulate U انتشار دادن رواج دادن
circulated U انتشار دادن رواج دادن
promote U ترفیع دادن درجه دادن
purging U غرامت دادن جریمه دادن
house U منزل دادن پناه دادن
massage U ماساژ دادن تغییر دادن
incises U چاک دادن شکاف دادن
loans U قرض دادن عاریه دادن
empowering U اختیار دادن وکالت دادن
garnishing U زینت دادن لعاب دادن
circulates U انتشار دادن رواج دادن
empowers U اختیار دادن وکالت دادن
mitigate U تخفیف دادن تسکین دادن
loan U قرض دادن عاریه دادن
promotes U ترفیع دادن ترویج دادن
directs U دستور دادن دستورالعمل دادن
directed U دستور دادن دستورالعمل دادن
direct U دستور دادن دستورالعمل دادن
loaning U قرض دادن عاریه دادن
instruct U دستور دادن اموزش دادن
promote U ترفیع دادن ترویج دادن
decern U تشخیص دادن تمیز دادن
individualises U تمیز دادن تشخیص دادن
illustrating U شرح دادن نشان دادن
illustrates U شرح دادن نشان دادن
judge U حکم دادن تشخیص دادن
illustrate U شرح دادن نشان دادن
individualizes U تمیز دادن تشخیص دادن
individualised U تمیز دادن تشخیص دادن
pronounce U حکم دادن فتوی دادن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com