English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (36 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
To play (trifle) with someones feeling. U با احساسات کسی بازی کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
misplay U بازی بد واز روی ناشیگری غلط بازی کردن
heart goes out to someone <idiom> U ابراز احساسات کردن
sensate U با احساسات درک کردن
shake-ups U احساسات راتحریک کردن
shake-up U احساسات راتحریک کردن
shake up U احساسات راتحریک کردن
to make a trick U با کارت شعبده بازی کردن [ورق بازی]
get a grip of oneself <idiom> U کنترل کردن احساسات شخصی
debunk U احساسات غلط و پوچ را ازکسی دور کردن
debunked U احساسات غلط و پوچ را ازکسی دور کردن
debunking U احساسات غلط و پوچ را ازکسی دور کردن
debunks U احساسات غلط و پوچ را ازکسی دور کردن
shinny U بازی هاکی که با توپ چوبی بازی شود چوب بازی هاکی
harlequinade U بخشی ازنمایش یالال بازی که لوده دران بازی میکند لودگی
frame U مدت زمان به کیسه انداختن تمام گویهای بازی اسنوکر یک دهم از بازی بولینگ
gamesmanship U مهارت در بردن بازی بدون تخلف از مقررات بازی
cutthroat U بازی 3 نفره که هریک به نفع خود بازی میکند
game U وسیله ROM که حاوی کد برنامه برای بازی کامپیوتری است و در کنسول بازی نصب میشود
dib U ریگ بازی قاپ یا ریگی که با ان بازی می کنند
shinney U بازی هاکی که باتوپ چوبی بازی شود
fire fight U ترقه بازی اتش بازی مبادله تیراندازی
kiss in the ring U بازی بگیرماچ کن :بازی که دران پسریادختری ....تااوراببوسد
heartbeats U احساسات
heartbeat U احساسات
sentiments U احساسات
emotion U احساسات
emotions U احساسات
soulful U پر از احساسات
inning U گیمی که بازیگر سرویس زده و ان را باخته فرصت برای نوبت هر بازی بیلیارد یاکروکه یک بخش از بازی بولینگ
rhapsodical U ناشی از احساسات
affect U احساسات برخورد
heartstrings U احساسات عمیق
emotionless U عاری از احساسات
affects U احساسات برخورد
rhapsodically U از روی احساسات
schwarmerei U احساسات شدید
impressive U برانگیزنده احساسات
to gall a person's kibes U احساسات کسی را
schwarmerei U احساسات افراطی
emotive U وابسته به احساسات
sentimentalize U با احساسات امیختن
brace U تحریک احساسات
enthusing U احساسات رابرانگیختن
nationallism U احساسات ملی
affecting U محرک احساسات
enthuses U احساسات رابرانگیختن
acold U بدون احساسات
enthused U احساسات رابرانگیختن
folkway U احساسات عمومی
d. of feeling U نازکی احساسات
braced U تحریک احساسات
enthuse U احساسات رابرانگیختن
quibble U زبان بازی کردن ایهام گویی کردن
quibbling U زبان بازی کردن ایهام گویی کردن
to play fair U مردانه و سر راست معامله کردن یا بازی کردن
quibbles U زبان بازی کردن ایهام گویی کردن
quibbled U زبان بازی کردن ایهام گویی کردن
harlepuinade U نمایش لال بازی ودلقک بازی
crampet game U بازی خفه بازی کم فضای شطرنج
charlatanic U امیخته بازبان بازی یاچاچول بازی
religious sentiments U احساسات وعقاید مذهبی
white hot U دارای احساسات برانگیخته
pathetic U دارای احساسات شدید
heartstring U عمیق ترین احساسات دل
fanatics U دارای احساسات شدید
mush U احساسات بیش ازحد
fanatic U دارای احساسات شدید
sentimentally U از روی احساسات یاعاطفه
white-hot U دارای احساسات برانگیخته
sexy U دارای احساسات شهوانی
internationalism U احساسات بین المللی
sexiest U دارای احساسات شهوانی
sexier U دارای احساسات شهوانی
seentimentally U از روی احساسات یا عاطفه
sentimental U مبنی بر احساسات یا عقیده
neighbourly feelings U احساسات همسایگی همدردی
fanatical U دارای احساسات شدید
sentimentality U گرایش بسوی احساسات
sentient U حساس دستخوش احساسات
sweep off one's feet <idiom> U بر احساسات فائق آمدن
soft spot for someone/something <idiom> U احساسات تندوتیز داشتن
self composed U مستولی بر احساسات خود
sentimentalism U گرایش بسوی احساسات
unfeeling U بیحس فاقد احساسات
sentimentalization U ایجاد احساسات وعواطف
bump U بازی کردن
playact U رل بازی کردن
play-acts U بازی کردن
moved U بازی کردن
To be acting. To put it on . U رل بازی کردن
miscast U بد بازی کردن
moves U بازی کردن
move U بازی کردن
play-acting U بازی کردن
twiddle U بازی کردن
play-act U بازی کردن
playing U بازی کردن
playing U رل بازی کردن
gallant U زن بازی کردن
played U بازی کردن
toy U بازی کردن
played U رل بازی کردن
play U بازی کردن
play U رل بازی کردن
toys U بازی کردن
rink U یخ بازی کردن
rinks U یخ بازی کردن
actuble U بازی کردن
plays U رل بازی کردن
headwork U با سر بازی کردن
twiddled U بازی کردن
play-acted U بازی کردن
twiddling U بازی کردن
twiddles U بازی کردن
plays U بازی کردن
fox U روباه بازی کردن تزویر کردن
foxes U روباه بازی کردن تزویر کردن
foxing U روباه بازی کردن تزویر کردن
wear one's heart on one's sleeve <idiom> U نشان دادن تمام احساسات
your words offended her U سخنان شما به احساسات اوبرخورد
high mind U با مناعت دارای احساسات بلند
close to home <idiom> U به احساسات شخصی نزدیک شدن
pathognomic U وابسته به تشخیص ناخوشی یا احساسات
sectarianize U با احساسات و تعصبات مسلکی امیختن
drabbest U جنده بازی کردن
shinny U شینی بازی کردن
shinney U شینی بازی کردن
taw U تیله بازی کردن
to make love U عشق بازی کردن
to fly a kite U سفته بازی کردن
to play for love U سر هیچ بازی کردن
to bill and coo U بوسه بازی کردن
showboat U نمایشی بازی کردن
to play ball U توپ بازی کردن
to play marbles U مهره بازی کردن
thimblerig U شعبده بازی کردن
to skip rope U بند بازی کردن
drabber U جنده بازی کردن
war game U بازی جنگ کردن
skate U اسکیت بازی کردن
play out U تا اخر بازی کردن
fence U شمشیر بازی کردن
fences U شمشیر بازی کردن
playact U در تاتر بازی کردن
bowl U باتوپ بازی کردن
play fair U مردانه بازی کردن
yo-yo U یویو بازی کردن
bowls U باتوپ بازی کردن
yo-yos U یویو بازی کردن
spoof U حقه بازی کردن
spoofs U حقه بازی کردن
drab U جنده بازی کردن
to look oneself again U پشم بازی کردن
skates U اسکیت بازی کردن
skated U اسکیت بازی کردن
to play soccer U فوتبال بازی کردن
gambles U سفته بازی کردن
personified U رل دیگری بازی کردن
played U تفریح بازی کردن
fornicating U : فاحشه بازی کردن
fornicates U : فاحشه بازی کردن
fornicated U : فاحشه بازی کردن
fornicate U : فاحشه بازی کردن
personifies U رل دیگری بازی کردن
playing U تفریح بازی کردن
to play at chess U شطرنج بازی کردن
flimflam U حقه بازی کردن
personify U رل دیگری بازی کردن
personifying U رل دیگری بازی کردن
gambled U سفته بازی کردن
gamble U سفته بازی کردن
left-handed U با دست چپ بازی کردن
favouritism U پارتی بازی کردن
court U عشق بازی کردن
to play football U فوتبال بازی کردن
criminal court U عشق بازی کردن
skis U اسکی بازی کردن
skied U اسکی بازی کردن
ski U اسکی بازی کردن
cards U ورق بازی کردن
play U تفریح بازی کردن
kites U سفته بازی کردن
plays U تفریح بازی کردن
mountebank U حقه بازی کردن
tricked U حقه بازی کردن
tricking U حقه بازی کردن
equivocated U زبان بازی کردن
equivocates U زبان بازی کردن
equivocating U زبان بازی کردن
prevaricated U زبان بازی کردن
start up <idiom> U بازی را شروع کردن
misplay U ناشیانه بازی کردن
sparred U مشت بازی کردن
To play cards . U ورق بازی کردن
palter U زبان بازی کردن
spar U مشت بازی کردن
kite U سفته بازی کردن
prevaricate U زبان بازی کردن
mountebanks U حقه بازی کردن
card U ورق بازی کردن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com