Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (39 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
to have an i. with any one
U
باکسی دیدار و گفتگو کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
illtreat
U
باکسی بد رفتاری کردن
to enter into p with another
U
باکسی شرکت کردن
to play a trick on any one
U
زدن باکسی شوخی کردن
to bear with a person
U
باکسی ساختن یاسازش کردن
negotiates
U
گفتگو کردن
speaks
U
گفتگو کردن
speak
U
گفتگو کردن
to talk
[to]
U
گفتگو کردن
[با]
debate
U
گفتگو کردن
negotiating
U
گفتگو کردن
negotiated
U
گفتگو کردن
negotiate
U
گفتگو کردن
intertalk
U
گفتگو کردن
discuss
U
گفتگو کردن
sass
U
بابی احترامی صحبت کردن با گستاخانه سخن گفتن با بیشرمانه گفتگو کردن
soliloquize
U
باخود گفتگو کردن
commune
U
مزرعه اشتراکی صمیمانه گفتگو کردن
communing
U
مزرعه اشتراکی صمیمانه گفتگو کردن
to negotiate for something
U
گفتگو و معامله کردن برای چیزی
to off negotiations
U
اعلان قطع گفتگو یا روابط کردن
communed
U
مزرعه اشتراکی صمیمانه گفتگو کردن
communes
U
مزرعه اشتراکی صمیمانه گفتگو کردن
collogue
U
توط ئه چیدن محرمانه گفتگو کردن
to negotiate
[about; on; for]
something
[with somebody]
U
گفتگو و معامله کردن
[با کسی درباره چیزی]
to talk something over with somebody
U
با کسی در باره چیزی مفصل گفتگو کردن
to keep up with a person
U
باکسی برابربودن
to haunt with a person
U
باکسی ماندگارشدن
to turn on any one
U
باکسی بد شدن
discussed
U
مطرح کردن گفتگو کردن
argues
U
گفتگو کردن مشاجره کردن
arguing
U
گفتگو کردن مشاجره کردن
discuss
U
مطرح کردن گفتگو کردن
argue
U
گفتگو کردن مشاجره کردن
discussing
U
مطرح کردن گفتگو کردن
discusses
U
مطرح کردن گفتگو کردن
argued
U
گفتگو کردن مشاجره کردن
sympathy with any one
U
همدردی یاهمفکری باکسی
get in touch with someone
<idiom>
U
باکسی تماس گرفتن
got a thing going
<idiom>
U
باکسی نامزد شدن
cozy up to (someone)
<idiom>
U
باکسی دوستی برقرارکردن
to keep pace with any one
U
باکسی برابرقدم زدن
take out
<idiom>
U
باکسی قرار گذاشتن
to keep in touch with any one
U
باکسی تماس داشتن
handle with kid gloves
<idiom>
U
باکسی همکاری دقیق داشتن
to be of kinship with somebody
U
باکسی نسبت خویشاوندی داشتن
lose track of
<idiom>
U
ازدست دادن تماس باکسی یاچیزی
double up
<idiom>
U
اتاق خود را باکسی شریک بودن
pick a quarrel
<idiom>
U
باکسی جنگ ودعوا راه انداختن
to be even witn any one
U
انتقام خودرا ازکسی گرفتن باکسی باربریاسراسربودن
to get one's own back
U
تلافی برسر کسی دراوردن باکسی برابر شدن
to eat salt with a person
U
باکسی نان ونمک خوردن مهمان کسی بودن
to blow hot and cold
U
وقتی باکسی گرم گرفتن ووقتی سرد شدن
interviews
U
دیدار
interviewed
U
دیدار
visitant
U
دیدار گر
visitation
U
دیدار
interviewing
U
دیدار
meet
U
دیدار
interview
U
دیدار
visitations
U
دیدار
visiter
U
دیدار گر
meets
U
دیدار
visitable
U
دیدار پذیر
See you again . So long.
U
به امید دیدار
visits
U
بازدید دیدار
visited
U
بازدید دیدار
visit
U
بازدید دیدار
aurevior
U
بامید دیدار
drop in
<idiom>
U
دیدار کوتاه
visitational
U
عیادت دیدار
grudged
U
دیدار دو رغیب دیرین
grudge
U
دیدار دو رغیب دیرین
sight seeing
U
دیدار منافر جالب
grudges
U
دیدار دو رغیب دیرین
reunions
U
بهم پیوستگی تجدید دیدار
reunion
U
بهم پیوستگی تجدید دیدار
landfalls
U
دیدار خشکی املاک واراضی موروثی
I'm looking forward to seeing you again.
U
منتظر دیدار دوباره شما هستم.
landfall
U
دیدار خشکی املاک واراضی موروثی
landfall n
U
دیدار خشکی زمینی که ناگهان بمیراث کسی دراید
I very much look forward to meeting you soon.
U
من خیلی مشتاقانه منتظر دیدار با شما به زودی هستم.
tractarian
U
گفتگو
talks
U
گفتگو
conversed
U
گفتگو
parle
U
گفتگو
discussion
U
گفتگو
talk
U
گفتگو
converses
U
گفتگو
discussions
U
گفتگو
converse
U
گفتگو
talked
U
گفتگو
dialog
U
گفتگو
parlance
U
گفتگو
negotiations
U
گفتگو
conversations
U
گفتگو
negotiation
U
گفتگو
negotiation
U
گفتگو ها
conversing
U
گفتگو
negotiations
U
گفتگو ها
chitchat
U
گفتگو
conversation
U
گفتگو
colloquy
U
گفتگو
chit chat
U
گفتگو
colloquies
U
گفتگو
indisputable
U
بی گفتگو
chit-chat
U
گفتگو
groundhopper
[British English]
U
طرفدار فوتبال که مرتب همه بازیهای دور
[از خانه]
تیم خود را دیدار میکند.
conference
U
گفتگو مذاکره
conferences
U
گفتگو مذاکره
dialogue
U
گفتگو صحبت
to make overtures
U
گفتگو اغازکردن
dialogues
U
گفتگو صحبت
tractate
U
بحث گفتگو
out of one's shell
<idiom>
U
گفتگو دوستانه
interlocutress
U
طرف گفتگو
monology
U
گفتگو باخود
discussions
U
گفتگو منافره
debatable
U
قابل گفتگو
discussion
U
گفتگو منافره
negotiatory
U
مبنی بر معامله یا گفتگو
upsetting conversation
U
گفتگو ناراحت کننده
to toughen one's tone
U
در گفتگو سخت شدن
treater
U
مذاکره کننده طرف گفتگو
mimes
U
تقلید نمایش بدون گفتگو
miming
U
تقلید نمایش بدون گفتگو
interlocutress
U
زنی که طرف گفتگو باشد
lambency
U
ملایمت در گفتگو روشنایی ملایم
shoptald
U
گفتگو درباره وضع کسب
mimed
U
تقلید نمایش بدون گفتگو
mime
U
تقلید نمایش بدون گفتگو
chime in
<idiom>
U
ملحق شدن (آهنگ یا گفتگو)
palor
U
اطاق برای گفتگو خصوصی
locutory
U
تالاریا اطاق گفتگو در خانقاه راهبان
soliloquy
U
گفتگو با خود نمایش یا مقاله یا سخنرانی یکنفری
soliloquies
U
گفتگو با خود نمایش یا مقاله یا سخنرانی یکنفری
photomagnetism
U
شاخهای از فیزیک که ازرابطه مقناطیس بروشنایی گفتگو میکند
pediatrics or pae
U
شاخهای از علم طب که ازبهداشت و ناخوشیهای کودکان گفتگو میکند
aeromedicine
U
قسمتی از طب که دربارهء بیماریها و اختلالات ناشی از پرواز گفتگو میکند
counsel
U
در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
counseled
U
در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
counselled
U
در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
counselling
U
در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
counsels
U
در CL به bariester ها و در موقع گفتگو از موکلین ایشان یاsolicitor مربوط به انها گفته میشود
ideology
U
بحث و گفتگو در موردافکار و عقاید فکری که ابتدا"ابراز شده و نتیجه مسائل قبلی نباشد
ideologies
U
بحث و گفتگو در موردافکار و عقاید فکری که ابتدا"ابراز شده و نتیجه مسائل قبلی نباشد
approached
U
نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
approaches
U
نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
approach
U
نزدیک شدن داخل گفتگو شدن مسیر نزدیک شدن هواپیما به باند فرودتقرب
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
U
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
U
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
countervial
U
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capture
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
U
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
U
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
to temper
[metal or glass]
U
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
cross examination
U
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orient
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orients
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
serves
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assign
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on
[against]
somebody
U
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
to appeal
[to]
U
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
assigning
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
served
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
tae
U
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
buck up
U
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
assigns
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrate
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
calk
U
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
concentrating
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
soft-pedaling
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
withstands
U
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
preaches
U
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
withstanding
U
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstand
U
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
preached
U
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
support
U
حمایت یاتقویت کردن تحمل کردن اثبات کردن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com