Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
We bear no relationship to each other .
U
باهم نسبتی نداریم
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
to set by the ears
U
باهم بدکردن باهم مخالف کردن
proportional
U
نسبتی
irrelation
U
بی نسبتی
NO VACANCIES
U
جا نداریم.
vr
U
نسبتی متغیر
ration scale
U
مقیاس نسبتی
ratio schedule
U
مقیاس نسبتی
ratio estimation
U
براور نسبتی
ratio correlation
U
همبستگی نسبتی
Fr
U
نسبتی ثابت
What is your relationship?
U
با هم چه نسبتی دارید ؟
no hurry
U
شتاب نداریم
We have no other way (alternative).
U
را ه دیگری نداریم
fr schedule
U
برنامه نسبتی ثابت
vr schedule
U
برنامه نسبتی متغیر
variable ratio schedule
U
برنامه نسبتی متغیر
fixed ratio schedule
U
برنامه نسبتی ثابت
we have no more bread
U
دیگر نان نداریم
we intend no harm
U
قصد ازار نداریم
there is no room fo rlazy boys
U
جا برای بچههای تنبل نداریم
We have nothing in common .
U
با یکدیگه وجه مشترکی نداریم
we are now quits
U
اکنون با هم برابر شدیم دیگرحسابی نداریم
We dont have qualified personnel in this company.
U
دراین شرکت آدم حسابی نداریم
We dont have it in stock .
U
این جنس موجود نیست ( نداریم )
We are quits. We are even.
U
دیگر با هم حسابی نداریم (نه بدهکارنه بستانکار )
There isnt much food in the house.
U
زیاد غذاتوی خانه نداریم ( نیست )
consolute
U
ترکیبی از دو یا چند مایع که بر هر نسبتی در یکدیگر حل شوند
We have no vacant position ( opening ) in this company .
U
دراین شرکت محل ( جا و سمت ) خالی نداریم
to set at loggerheads
U
باهم بد کردن باهم مخالف کردن
average propensity to save
U
میل متوسط به پس انداز نسبتی از درامد که به پس انداز اختصاص می یابد
average propensity to consume
U
میل متوسط به مصرف نسبتی از درامد که به مصرف اختصاص می یابد
We have problems of our own.
U
ما مشکلات خودمان را داریم.
[وقت نداریم به مشکلات شما برسیم]
conjointly
U
باهم
at once
U
باهم
tutti
U
باهم
one with a
U
باهم
together
U
باهم
concerted
U
باهم
inchorus
U
باهم
simoltaneous
U
باهم
simoltaneously
U
باهم
vis a vis
U
باهم
vis-a-vis
U
باهم
simultaneously
U
باهم
concurrently
U
باهم
jointly
U
باهم
coadunate
U
باهم روییده
combining
U
باهم پیوستن
cowork
U
باهم کارکردن
collaborating
U
باهم کارکردن
collaborate
U
باهم کارکردن
collaborated
U
باهم کارکردن
collaborates
U
باهم کارکردن
all at once
U
همه باهم
simultaneous with each other
U
باهم رخ دهنده
combines
U
باهم پیوستن
to work together
U
باهم کارکردن
kissing kind
U
باهم دوست
to act jointly
U
باهم کارکردن
one anda
U
همه باهم
cooperate
U
باهم کارکردن
contemporaneously
U
بطورمعاصر باهم
coexists
U
باهم زیستن
concomitancy
U
باهم بودن
to be together
U
باهم بودن
combine
U
باهم پیوستن
to grow together
U
باهم پیوستن
coincide
U
باهم رویدادن
collocation
U
باهم گذاری
cohabitation
U
زندگی باهم
at loggerheads
<idiom>
U
باهم جنگیدن
coexist
U
باهم زیستن
coexisted
U
باهم زیستن
coexisting
U
باهم زیستن
interwove
U
باهم امیختن
interweaving
U
باهم امیختن
interweaves
U
باهم امیختن
interweave
U
باهم امیختن
coinciding
U
باهم رویدادن
coincided
U
باهم رویدادن
We went together .
U
باهم رفتیم
to keep company
U
باهم بودن
coincides
U
باهم رویدادن
to huddle together
U
باهم غنودن
to whip in
U
باهم نگاهداشتن
intercommon
U
باهم شرکت کردن
to grow together
U
باهم یکی شدن
to bill and coo
U
باهم غنج زدن
to be good pax
U
باهم دوست بودن
to hang together
U
باهم مربوط بودن
to hang together
U
باهم پیوسته یامتحدبودن
interwed
U
باهم پیوند کردن
to grow into one
U
باهم یکی شدن
trigon
U
اجتماع سه ستاره باهم
symmetrize
U
باهم قرینه کردن
to keep company
U
باهم امیزش کردن
they had words
U
باهم نزاع کردند
to set at variance
U
با هم بد کردن باهم مخالف ت
promiscuous bathing
U
ابتنی زن و مرد باهم
grade
U
جورکردن باهم امیختن
to keep friends
U
باهم دوست ماندن
to be together with somebody
U
با کسی باهم بودن
chum
U
باهم زندگی کردن
cohabits
U
باهم زندگی کردن
confuse
U
باهم اشتباه کردن
coapt
U
باهم جور امدن
coexistent
U
باهم زیست کننده
coextend
U
باهم تمدیدیاتوسعه یافتن
coact
U
باهم نمایش دادن
com
U
پیشوند بمعانی با و باهم
sums
U
باهم جمع کردن
cohabiting
U
باهم زندگی کردن
confuses
U
باهم اشتباه کردن
compare
U
برابرکردن باهم سنجیدن
grades
U
جورکردن باهم امیختن
chums
U
باهم زندگی کردن
correlation
U
بستگی دوچیز باهم
comparing
U
برابرکردن باهم سنجیدن
cohabit
U
باهم زندگی کردن
cohabited
U
باهم زندگی کردن
compares
U
برابرکردن باهم سنجیدن
compared
U
برابرکردن باهم سنجیدن
sum
U
باهم جمع کردن
co-
U
پیشوندیست بمعنی با و باهم
impacted
U
باهم جوش خورده
interchanging
U
باهم عوض کردن
impacted
U
باهم جمع شده
interchanges
U
باهم عوض کردن
interchanged
U
باهم عوض کردن
interchange
U
باهم عوض کردن
spliced
U
باهم متصل کردن
coapt
U
باهم متناسب شدن
splice
U
باهم متصل کردن
cross fertilize
U
باهم پیوند زدن
splices
U
باهم متصل کردن
splicing
U
باهم متصل کردن
Co
U
پیشوندیست بمعنی با و باهم
pool
U
شریک شدن باهم اتحادکردن
conning
U
مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
conned
U
مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
we are kin
U
ما با هم وابسته ایم ما باهم منسوبیم
con
U
مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
We entered the room together .
U
باهم وارد اطاق شدیم
pools
U
شریک شدن باهم اتحادکردن
out of tune
<idiom>
U
باهم خوب وسازش نداشتن
add
U
جمع زدن باهم پیوستن
They are hardly comparable .
U
منا سبتی باهم ندارند
adds
U
جمع زدن باهم پیوستن
adding
U
جمع زدن باهم پیوستن
The husband and wife dont get on together.
U
زن وشوهر باهم نمی سازند
pooled
U
شریک شدن باهم اتحادکردن
simultaneous
U
باهم واقع شونده همزمان
cons
U
مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
to spar at each other
U
باهم مشت بازی کردن
they were made one
U
یعنی باهم عروسی کردند
to cotton together
U
باهم ساختن یارفاقت کردن
to go to gether
U
بهم خوردن باهم جوربودن
confluent
U
باهم جاری شونده متلاقی
col
U
پیشوند بمعانی باو باهم
to cotton with each other
U
باهم ساختن یارفاقت کردن
disuniting
U
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disunites
U
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disunited
U
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
disunite
U
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
solunar
U
حاصله در اثر خورشید و ماه باهم
cross fire
U
تداخل دومکالمه تلفنی یا تلگرافی باهم
photo electric
U
وابسته به تاثیر نورو الکتریک باهم
quirister
U
دسته سرودخوانان کلیسا باهم خواندن
life is not all rose culour
U
در زندگی نوش ونیش باهم است
in on
<idiom>
U
برای کای باهم جمع شدن
They fight like cat and dog .
U
باهم مثل سگ وگربه دعوا می کنند
homogeneous
U
مقاربت کننده باهم جنس خود
interfertile
U
اماده زاد و ولد دوتایی باهم
to come to an explanation
U
درتوضیح چیزی باهم موافقت کردن
mutton chop
U
دنده و نیمی از مهره که باهم سرخ کنند
hash
U
گوشت وسبزههای پخته که باهم بیامیزند امیزش
concatenate
U
دستوری که دو داده یا متغیر را باهم ترکیب میکند
I often confuse the twin brothers .
U
من این دوقلوها رااغلب باهم عوضی می گیرم
They are poles apart.
U
یک دنیا باهم فرق دارند ( بسیار متفاوتند )
autogenesis
U
ترکیب یا امیختگی سلولهای همانند یا هم نوع باهم
omnim gatherum
U
امیختگی چندین چیز باهم توده امیخته جنگ
1 and 2 are poles apart.
<idiom>
U
۱ و ۲ یک دنیا باهم فرق دارند
[بسیار متفاوت هستند]
.
to date
U
باهم بیرون رفتن
[به عنوان دوست پسر و دختر]
to go out
U
باهم بیرون رفتن
[به عنوان دوست پسر و دختر]
coextensive
U
باهم دریک زمان ویک مکان بسط یافته
polymerize
U
باهم ترکیب وجمع شدن وذره بزرگتری تشکیل دادن
homogamous
U
تولید نسل کننده بوسیله مقارت باهم جنس خود
tragi comedy
U
نمایشی که دران مطالب جدی ومضحک باهم امیخته باشد
homogamic
U
تولید نسل کننده بوسیله مقارت باهم جنس خود
happy family
U
دستهای ازجانوران جوربجورکه دریک قفس باهم زندگی میکنند
throw the baby out with the bathwater
<idiom>
U
(تروخشک باهم میسوزد)کل چیزی رادور ریختن به خاطر خرابی یک قسمت آن
consortia
U
ائتلاف چند شرکت باهم برای انجام امور انتفاعی کنسرسیوم
pace lap
U
دور پیست را باهم رفتن برای گرم کردن ماشین در اغازمسابقه
consortium
U
ائتلاف چند شرکت باهم برای انجام امور انتفاعی کنسرسیوم
consortiums
U
ائتلاف چند شرکت باهم برای انجام امور انتفاعی کنسرسیوم
interplead
U
پیش از اقامه دعوا بر کسی باهم دعوای حقوقی را خاتمه دادن
drawbore
U
کنگرههای موجود بین کام وزبانه که باهم جفت شده ومحکم میشود
scarf weld
U
جایی که دو میل اهن را نیم ونیم کرده باهم جوش داده باشند
to interlock levers
U
اهرم هارابهم پیوستن بدانسان که هرکدام راتکان دهندهمه باهم تکان می خورد
tristimulus values
U
مقادیر نسبی یه رنگ اصلی که برای ایجاد رنگهای دیگر باهم ترکیب می شوند
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com