Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (41 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
bosom
U
بااغوش باز پذیرفتن دراغوش حمل کردن
bosoms
U
بااغوش باز پذیرفتن دراغوش حمل کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
with open arms
U
بااغوش باز بابازوهای گشاده
listening
U
پذیرفتن استماع کردن
matriculates
U
قبول کردن پذیرفتن
matriculated
U
قبول کردن پذیرفتن
matriculate
U
قبول کردن پذیرفتن
allows
U
پذیرفتن اعطاء کردن
matriculating
U
قبول کردن پذیرفتن
listens
U
پذیرفتن استماع کردن
allowing
U
پذیرفتن اعطاء کردن
allow
U
پذیرفتن اعطاء کردن
listened
U
پذیرفتن استماع کردن
listen
U
پذیرفتن استماع کردن
eat humble pie
<idiom>
U
پذیرفتن اشتباه وعذرخواهی کردن
admitting
U
بستری کردن پذیرفتن تصدیق کردن
admits
U
بستری کردن پذیرفتن تصدیق کردن
to fold in ones arms
U
دراغوش گرفتن
embrace
U
دراغوش گرفتن
hug
U
دراغوش گرفتن
entwined
U
دراغوش گرفتن
entwines
U
دراغوش گرفتن
entwining
U
دراغوش گرفتن
to fondle to the heart
U
دراغوش فشردن
hugs
U
دراغوش گرفتن
clasping
U
دراغوش گرفتن
embracery
U
دراغوش گیری
clasped
U
دراغوش گرفتن
embosom
U
دراغوش گرفتن
clasp
U
دراغوش گرفتن
clasps
U
دراغوش گرفتن
entwine
U
دراغوش گرفتن
cuddle
U
دراغوش گرفتن
embracing
U
دراغوش گرفتن
cuddles
U
دراغوش گرفتن
hugged
U
دراغوش گرفتن
cuddling
U
دراغوش گرفتن
inwind
U
دراغوش گرفتن
hugging
U
دراغوش گرفتن
intwine
U
دراغوش گرفتن
cuddled
U
دراغوش گرفتن
embrasures
U
دراغوش گیری
embrasure
U
دراغوش گیری
embraced
U
دراغوش گرفتن
embraces
U
دراغوش گرفتن
enfolding
U
دربرگرفتن دراغوش گرفتن
inclip
U
چسبیدن دراغوش گرفتن
to hug oneŠs chains
U
دراغوش گیری گلاویزی
enfolded
U
دربرگرفتن دراغوش گرفتن
enfold
U
دربرگرفتن دراغوش گرفتن
enfolds
U
دربرگرفتن دراغوش گرفتن
enclasp
U
دراغوش گرفتن بچنگ اوردن
hears
U
پذیرفتن
embrace
U
پذیرفتن
admit
U
پذیرفتن
vouchsafed
U
پذیرفتن
allowing
U
پذیرفتن
admits
U
پذیرفتن
hear
U
پذیرفتن
admitting
U
پذیرفتن
embraces
U
پذیرفتن
to take in
U
پذیرفتن
embracing
U
پذیرفتن
allows
U
پذیرفتن
embraced
U
پذیرفتن
vouchsafe
U
پذیرفتن
take in
U
پذیرفتن
take by storm
<idiom>
U
پذیرفتن
accepts
U
پذیرفتن
accept
U
پذیرفتن
accepting
U
پذیرفتن
vouchsafing
U
پذیرفتن
vouchsafes
U
پذیرفتن
allow
U
پذیرفتن
deigns
U
لطفا پذیرفتن
honor
U
پذیرفتن برات
adoption
U
به فرزندی پذیرفتن
to run away with
U
باشتاب پذیرفتن
stretch a point
<idiom>
U
اتفاقی پذیرفتن
adopting
U
به فرزندی پذیرفتن
adopts
U
به فرزندی پذیرفتن
filiate
U
بفرزندی پذیرفتن
hearken
U
بگوش دل پذیرفتن
adopt
U
به فرزندی پذیرفتن
to snatch at
U
باشتیاق پذیرفتن
co opt
U
بهمکاری پذیرفتن
co-opting
U
بهمکاری پذیرفتن
acculturate
U
فرهنگ پذیرفتن
deign
U
لطفا پذیرفتن
co-opts
U
بهمکاری پذیرفتن
risked
U
پذیرفتن خطر
receives
U
رسیدن پذیرفتن
deigned
U
لطفا پذیرفتن
receive
U
رسیدن پذیرفتن
acceptance of goods
U
پذیرفتن کالا
risk
U
پذیرفتن خطر
co-opt
U
بهمکاری پذیرفتن
risks
U
پذیرفتن خطر
risking
U
پذیرفتن خطر
co-opted
U
بهمکاری پذیرفتن
snap up
U
بیدرنگ پذیرفتن
deigning
U
لطفا پذیرفتن
westernises
U
تمدن غربی را پذیرفتن
to snap at an invitation
U
دعوتی را فورا پذیرفتن
co-opts
U
بعنوان همقطار پذیرفتن
westernised
U
تمدن غربی را پذیرفتن
to accept a job
U
کاری
[شغلی]
را پذیرفتن
affiliate
U
به فرزندی پذیرفتن مربوط
affiliated
U
به فرزندی پذیرفتن مربوط
westernizing
U
تمدن غربی را پذیرفتن
co-opted
U
بعنوان همقطار پذیرفتن
westernize
U
تمدن غربی را پذیرفتن
westernising
U
تمدن غربی را پذیرفتن
co opt
U
بعنوان همقطار پذیرفتن
affiliating
U
به فرزندی پذیرفتن مربوط
co-opting
U
بعنوان همقطار پذیرفتن
pig in a poke
<idiom>
U
چشم بسته پذیرفتن
co-opt
U
بعنوان همقطار پذیرفتن
westernized
U
تمدن غربی را پذیرفتن
adhibit
U
ترتیب دادن پذیرفتن
affiliates
U
به فرزندی پذیرفتن مربوط
to grant an application
U
درخواست نامه ای را پذیرفتن
westernizes
U
تمدن غربی را پذیرفتن
adopting
U
درمیان خود پذیرفتن
adopts
U
درمیان خود پذیرفتن
to toe the line
U
برنامه حزبی را پذیرفتن
adopt
U
درمیان خود پذیرفتن
co option
U
پذیرفتن بعنوان همکار
to take a bet
U
پذیرفتن گرویا شرط
co optation
U
پذیرفتن بعنوان همکار
to accept this token of my esteem
U
پذیرفتن این یادبود قدرشناسی من
take
U
پذیرفتن موثر واقع شدن
to have
[or bear]
a maximum
[minimum]
load of something
U
حداکثر
[حداقل]
باری را پذیرفتن
takes
U
پذیرفتن موثر واقع شدن
judaize
U
اداب و رسوم یهودی را پذیرفتن
to take the fall
[American English]
U
مسئولیت چیزی
[کاری یا خطایی]
را پذیرفتن
acquisitions
U
پذیرفتن یا نگهداشتن یا جمع آوری اطلاعات
face up to
<idiom>
U
پذیرفتن چیزی پذیرفتنش آن ساده نیست
acquisition
U
پذیرفتن یا نگهداشتن یا جمع آوری اطلاعات
to take the fall for somebody
U
مسئولیت خطایی را بجای کسی پذیرفتن
strike out
<idiom>
U
رفتاری ازبین اشتباهات خود پذیرفتن
Take somebody at his word.
U
حرف کسی را پذیرفتن ( قبول داشتن )
to snap up
U
بی درنگ پذیرفتن یا خریدن متعرض شدن
to bite the bullet
<idiom>
U
پذیرفتن انجام کاری و یا چیزی سخت یا ناخوشایند
to overtax oneself
U
بیش از ظرفیت خود مسئولیتی
[کاری]
پذیرفتن
To accpt the consequences . to face the music .
U
پای لرزش نشستن ( عواقب کاری را پذیرفتن )
accept as true
U
گاهی پس از accept بمعنی پذیرفتن لفظ of می اورند
billets
U
محل و شغل سازمانی پذیرفتن یا نام نویسی در هتل
billet
U
محل و شغل سازمانی پذیرفتن یا نام نویسی در هتل
billeting
U
محل و شغل سازمانی پذیرفتن یا نام نویسی در هتل
to carry a motion by acclamation
U
درخواستی
[رأیی]
را بوسیله بله گفتن اکثریت پذیرفتن
billeted
U
محل و شغل سازمانی پذیرفتن یا نام نویسی در هتل
declare
U
پذیرفتن شکست قبل از پایان مسابقه کشتی گیر دفاعی
declaring
U
پذیرفتن شکست قبل از پایان مسابقه کشتی گیر دفاعی
declares
U
پذیرفتن شکست قبل از پایان مسابقه کشتی گیر دفاعی
prompts
U
کاراکتر یا پیامی که توسط کامپیوتر ارائه میشود تامشخص کند که اماده پذیرفتن ورودی صفحه کلید است اعلان
prompted
U
کاراکتر یا پیامی که توسط کامپیوتر ارائه میشود تامشخص کند که اماده پذیرفتن ورودی صفحه کلید است اعلان
prompt
U
کاراکتر یا پیامی که توسط کامپیوتر ارائه میشود تامشخص کند که اماده پذیرفتن ورودی صفحه کلید است اعلان
consent
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting
U
اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
U
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
U
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
U
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
captures
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
U
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capturing
U
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
U
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
U
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot
U
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster
U
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
survey
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper
[metal or glass]
U
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
orienting
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed
U
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination
U
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orients
U
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
tae
U
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
served
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrates
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrating
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assign
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrate
U
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
serves
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve
U
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to appeal
[to]
U
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
calk
U
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
buck up
U
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
assigned
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning
U
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on
[against]
somebody
U
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
soft-pedalling
U
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com