English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (11 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
fielder U انجام نقش توپگیر
fieldman U انجام نقش توپگیر
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
receiver U توپگیر
receivers U توپگیر
batteries U توپزن و توپگیر
battery U توپزن و توپگیر
catcher's box U محوطه مخصوص توپگیر
catcher U توپگیر پشت سر توپزن
mid on U توپگیر طرف توپ انداز
short leg U توپگیر بین دو میله کریکت
wicketkeeper U توپگیر مدافع میلههای کریکت
slipped U محل توپگیر پشت محافظ میله
third man U محل توپگیر دور از توپزن کریکت
leg slip U محل توپگیر پشت میله دار
slip U محل توپگیر پشت محافظ میله
slips U محل توپگیر پشت محافظ میله
long leg U یکی از مواضع توپگیر پشت میله ها
mid off U توپگیر طرف میله نزدیک توپ انداز
delayed steal U دزدانه گریختن بسوی پایگاه هنگام پرتاب توپگیر
fail U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fails U انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
like a duck takes the water [Idiom] U کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
qui facit per alium facit perse U کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
automating U نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automates U نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automate U نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automated U نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
failure U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failures U انجام ندادن کاری که باید انجام شود
fielded U توپگیر کریکت تمام توپگیران کریکت
field U توپگیر کریکت تمام توپگیران کریکت
fields U توپگیر کریکت تمام توپگیران کریکت
robots U وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
gurantee U عبارت از ان است که دولت یا دولتهایی طی معاهدهای متعهد شوند که انچه را قادر باشند جهت انجام امر معینی انجام دهند
robot U وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
scratch one's back <idiom> U کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
upward compatible U اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
mid wicket U توپزن نزدیک توپ انداز توپگیر طرفین میله نزدیک توپ انداز
retention money U مقدار پولی که کارفرما جهت حسن انجام کار پیمانکار نگه میدارد واین مقدار درصدی ازکل قرارداد است که حسن انجام کار نامیده میشود
querying U 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
queries U 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
queried U 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
query U 1-پنجرهای که در صورت بروز خطا فاهر میشود, برای پردازش از کاربر که چه علی باید انجام شود. 2-پنجرهای با مکان هایی که کاربر کند تا در پایگاه جستجو انجام شود
continues U ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
continue U ادامه دادن چیزی یا انجام دادن چیزی که زودتر انجام می دادید
mission , oriented U لازم برای انجام ماموریت ضروری برای انجام ماموریت
implemented U انجام
commissions U انجام
implement U انجام
completion U انجام
implementing U انجام
accomplishment U انجام
commissioning U انجام
execution U انجام
performances U انجام
implementation U انجام
enforcement U انجام
transaction U انجام
fulfilment U انجام
performance U انجام
achievement U انجام
achievements U انجام
commission U انجام
terminuse ad quem U انجام
compietion U انجام
sequel U انجام
at last U سر انجام
end all U انجام
fulfillment U انجام
effectuation U انجام
sequels U انجام
consummation U انجام
implements U انجام
implementation U انجام
effect U انجام دادن
out and out U انجام شده
repetition U باز انجام
fulfill U انجام دادن
from beginning to end U ازابتداتا انجام
effecting U انجام دادن
effectual U انجام شدنی
effected U انجام دادن
from first to last U ازاغازتا انجام
repetitions U باز انجام
out-and-out U انجام شده
feasibility U توانایی انجام
godspeed U پایان انجام
go through U انجام دادن
accomplished U انجام شده
functor U انجام دهنده
repeats U باز انجام
fulfit U انجام دادن
make out <idiom> U انجام دادن
manipulation U انجام با مهارت
successful U نیک انجام
from a to izzard U از اغاز تا انجام
for doing it U برای انجام ان
pay U انجام دادن
do up U انجام دادن
complier U انجام دهنده
chars U انجام دادن
charring U انجام دادن
char U انجام دادن
completion of a contract U انجام یک قرارداد
chare U انجام دادن
carry out U انجام دادن
pending U در دست انجام
conclusions U انجام نتیجه
paying U انجام دادن
pays U انجام دادن
finalization U انجام رسانی
feasance U انجام کار
unfulfilled U انجام نشده
accomplishable U انجام دادنی
repeat U باز انجام
accomplisher U انجام دهنده
executable U انجام پذیر
achiever U انجام دهنده
conclusion U انجام نتیجه
implementing U انجام دادن
to make good U انجام دادن
to put through U انجام دادن
put on U انجام دادن
unaccomplished U انجام نشده
processing of the order U انجام سفارش
performable U انجام دادنی
stand to U انجام دادن
do-it-yourself U خود انجام
non-starter U کار نا انجام
non-starters U کار نا انجام
fulfils U انجام دادن
fulfills U انجام دادن
to go through U انجام دادن
to follow out U انجام دادن
to do a thing the right way U انجام دادن
implement U انجام دادن
implements U انجام دادن
done U انجام شده
the d. of duty U انجام وفیفه
thrust line U خط حمله خط انجام تک
to be fulfilled U انجام گرفتن
to bring to an issve U انجام دادن
to bring to effect U انجام دادن
to carry into execution U انجام دادن
to carry through U انجام دادن
implemented U انجام دادن
sonsy U نیک انجام
fulfilling U انجام دادن
fulfilled U انجام دادن
fulfil U انجام دادن
honors U انجام تعهد
honoring U انجام تعهد
honored U انجام تعهد
parform U انجام دادن
non performance U عدم انجام
accomplishing U انجام دادن
accomplishes U انجام دادن
accomplish U انجام دادن
performing U انجام دهنده
possible [doable, feasible] <adj.> U انجام پذیر
actions U انجام کاری
action U انجام کاری
honour U انجام تعهد
honoured U انجام تعهد
honouring U انجام تعهد
confrontational U انجام اعتصاب
secondary action U انجام عملیاتیجهتموثرترکردنیکاعتصاب
performs U انجام دادن
performed U انجام دادن
perform U انجام دادن
shock tactics U انجام کاریباسرعتوباخشونت
time-honoured U انجام کاریدردرازمدت
unaided U انجام چیزیبدونکمکدیگران
unsporting U انجام حرکاتغیرورزشیدربرابرحریفدریکبازی
honours U انجام تعهد
administer انجام دادن
makable [spv. makeable] <adj.> U انجام شدنی
inexecutable <adj.> U انجام ناپذیر
impracticable <adj.> U انجام ناپذیر
dispatches U انجام سریع
put ineffect U به انجام رساندن
implement U به انجام رساندن
carry ineffect U به انجام رساندن
actualize U به انجام رساندن
actualise [British] U به انجام رساندن
make something happen U انجام دادن
carry into effect U انجام دادن
unfeasible <adj.> U انجام ناپذیر
impracticable <adj.> U انجام نشدنی
inexecutable <adj.> U انجام نشدنی
feasible <adj.> U انجام شدنی
doable <adj.> U انجام شدنی
contrivable <adj.> U انجام شدنی
covers U انجام دادن
achievable <adj.> U انجام شدنی
coverings U انجام دادن
cover U انجام دادن
make something happen U به انجام رساندن
carry into effect U به انجام رساندن
put inpractice U به انجام رساندن
dispatched U انجام سریع
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com