Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
interfertile
U
اماده زاد و ولد دوتایی باهم
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
mackle
U
لکه یاخطی که دراثر تاشدن کاغد دوتایی چاپ شده باشد دوتایی چاپ شدن
ready reserve
U
ذخیره اماده ذخایر اماده احتیاط اماده برای بسیج یااستفاده
ground readiness
U
اماده باش در روی زمین اماده بودن هواپیماها درروی باند اماده باش زمینی
spectroscopic binary
U
دوتایی طیف نمایی دوتایی بیناب نمایی
to set by the ears
U
باهم بدکردن باهم مخالف کردن
supercritical
U
حالت اماده به انفجار ماده اتمی ترکیب اماده به انفجاراتمی
on guard
U
اماده توپگیری اماده برای توگیری
dual
U
دوتایی
dualism
U
دوتایی
morote
U
دوتایی
couplement
U
دوتایی
duo
U
دوتایی
duos
U
دوتایی
doublet
U
دوتایی
doublets
U
دوتایی
binary
U
دوتایی
didymous
U
دوتایی
double star
U
دوتایی
dyadic
U
دوتایی
bigeminal
U
دوتایی
binary star
U
دوتایی
duplex
U
دوتایی
duplexes
U
دوتایی
ramp alert
U
اماده باش در سکوی در جا زدن اماده باش 51 دقیقهای
dual compressor
U
کمپرسور دوتایی
dual indicator
U
نشاندهنده دوتایی
duad
U
ترکیب دوتایی
dual magneto
U
مگنتوی دوتایی
doughunt shape
U
چنبره دوتایی
doublet level
U
ترازوی دوتایی
duplicated
U
مخزن دوتایی
doublet band
U
نوار دوتایی
dyadic operation
U
عملکرد دوتایی
dyadic operator
U
عملگر دوتایی
eclipse binary
U
دوتایی گرفتی
eclipse binary
U
دوتایی کسوفی
duplicating
U
مخزن دوتایی
dyadic operation
U
عمل دوتایی
duplicates
U
مخزن دوتایی
binary relation
U
رابطه دوتایی
duplicate
U
مخزن دوتایی
binary system
U
سیستم دوتایی
ni dan geri
U
ضربه دوتایی با پا
morote uke
U
دفاع دوتایی
binary search
U
جستجوی دوتایی
binary operator
U
عملگر دوتایی
binary alloy
U
الیاژ دوتایی
binary system
U
منظومه دوتایی
binary compound
U
ترکیب دوتایی
binary notation
U
نمادسازی دوتایی
to set at loggerheads
U
باهم بد کردن باهم مخالف کردن
dual ignition system
U
سیستم احتراق دوتایی
double shear
U
تنش برشی دوتایی
flush bead moulding
U
[تزئینات گچ بری دوتایی]
double-return stair
U
پله های دوتایی
double Dutch
U
طناببازی دوتایی نامفهوم
spectroscopic binary
U
دوتایی طیف نمودی
binary operation
U
عمل دوتایی
[ریاضی]
coupled columns
U
ستون های دوتایی
winterize
U
اماده برای زمستان شدن خود را برای مقابله باسرمای زمستان اماده کردن
warning order
U
دستور اماده باش اعلام اماده باش
laager
U
هلی کوپتر در حال اماده باش جلو هلی کوپتر اماده
alert force
U
نیروهای اماده باش نیروهای اماده
h engine
U
موتور پیستونی با دو ردیف سیلندر روبروی قائم دوتایی و با دو میل لنگ که به خروجی مرکزی متصل شده اند
inchorus
U
باهم
simultaneously
U
باهم
vis-a-vis
U
باهم
simoltaneous
U
باهم
one with a
U
باهم
tutti
U
باهم
simoltaneously
U
باهم
vis a vis
U
باهم
concerted
U
باهم
together
U
باهم
conjointly
U
باهم
jointly
U
باهم
concurrently
U
باهم
at once
U
باهم
all at once
U
همه باهم
coincide
U
باهم رویدادن
coincided
U
باهم رویدادن
coincides
U
باهم رویدادن
to act jointly
U
باهم کارکردن
coinciding
U
باهم رویدادن
kissing kind
U
باهم دوست
concomitancy
U
باهم بودن
interweave
U
باهم امیختن
interweaves
U
باهم امیختن
interweaving
U
باهم امیختن
to work together
U
باهم کارکردن
one anda
U
همه باهم
coexist
U
باهم زیستن
cohabitation
U
زندگی باهم
to be together
U
باهم بودن
coadunate
U
باهم روییده
simultaneous with each other
U
باهم رخ دهنده
coexisted
U
باهم زیستن
interwove
U
باهم امیختن
coexisting
U
باهم زیستن
coexists
U
باهم زیستن
at loggerheads
<idiom>
U
باهم جنگیدن
to keep company
U
باهم بودن
collaborates
U
باهم کارکردن
collaborated
U
باهم کارکردن
collaborate
U
باهم کارکردن
collocation
U
باهم گذاری
to whip in
U
باهم نگاهداشتن
contemporaneously
U
بطورمعاصر باهم
to huddle together
U
باهم غنودن
combine
U
باهم پیوستن
combines
U
باهم پیوستن
combining
U
باهم پیوستن
collaborating
U
باهم کارکردن
cowork
U
باهم کارکردن
to grow together
U
باهم پیوستن
cooperate
U
باهم کارکردن
We went together .
U
باهم رفتیم
eagle flight
U
نیروی هوا روی در حال اماده باش نیروی هوا روی اماده
coexistent
U
باهم زیست کننده
confuse
U
باهم اشتباه کردن
compare
U
برابرکردن باهم سنجیدن
compared
U
برابرکردن باهم سنجیدن
confuses
U
باهم اشتباه کردن
sums
U
باهم جمع کردن
promiscuous bathing
U
ابتنی زن و مرد باهم
comparing
U
برابرکردن باهم سنجیدن
chum
U
باهم زندگی کردن
interwed
U
باهم پیوند کردن
correlation
U
بستگی دوچیز باهم
chums
U
باهم زندگی کردن
coact
U
باهم نمایش دادن
cohabit
U
باهم زندگی کردن
grade
U
جورکردن باهم امیختن
grades
U
جورکردن باهم امیختن
coextend
U
باهم تمدیدیاتوسعه یافتن
com
U
پیشوند بمعانی با و باهم
cohabited
U
باهم زندگی کردن
coapt
U
باهم متناسب شدن
intercommon
U
باهم شرکت کردن
cross fertilize
U
باهم پیوند زدن
cohabits
U
باهم زندگی کردن
cohabiting
U
باهم زندگی کردن
compares
U
برابرکردن باهم سنجیدن
coapt
U
باهم جور امدن
co-
U
پیشوندیست بمعنی با و باهم
impacted
U
باهم جوش خورده
to grow into one
U
باهم یکی شدن
interchanges
U
باهم عوض کردن
interchanged
U
باهم عوض کردن
to grow together
U
باهم یکی شدن
to hang together
U
باهم مربوط بودن
to hang together
U
باهم پیوسته یامتحدبودن
impacted
U
باهم جمع شده
symmetrize
U
باهم قرینه کردن
they had words
U
باهم نزاع کردند
Co
U
پیشوندیست بمعنی با و باهم
sum
U
باهم جمع کردن
to bill and coo
U
باهم غنج زدن
splicing
U
باهم متصل کردن
splices
U
باهم متصل کردن
to be good pax
U
باهم دوست بودن
interchanging
U
باهم عوض کردن
spliced
U
باهم متصل کردن
splice
U
باهم متصل کردن
to keep company
U
باهم امیزش کردن
to set at variance
U
با هم بد کردن باهم مخالف ت
We bear no relationship to each other .
U
باهم نسبتی نداریم
to be together with somebody
U
با کسی باهم بودن
to keep friends
U
باهم دوست ماندن
interchange
U
باهم عوض کردن
trigon
U
اجتماع سه ستاره باهم
con
U
مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
We entered the room together .
U
باهم وارد اطاق شدیم
to cotton together
U
باهم ساختن یارفاقت کردن
conned
U
مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
they were made one
U
یعنی باهم عروسی کردند
pools
U
شریک شدن باهم اتحادکردن
pooled
U
شریک شدن باهم اتحادکردن
pool
U
شریک شدن باهم اتحادکردن
cons
U
مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
we are kin
U
ما با هم وابسته ایم ما باهم منسوبیم
The husband and wife dont get on together.
U
زن وشوهر باهم نمی سازند
conning
U
مخالف پیشوند بمعانی با و باهم
to spar at each other
U
باهم مشت بازی کردن
They are hardly comparable .
U
منا سبتی باهم ندارند
adding
U
جمع زدن باهم پیوستن
adds
U
جمع زدن باهم پیوستن
out of tune
<idiom>
U
باهم خوب وسازش نداشتن
add
U
جمع زدن باهم پیوستن
col
U
پیشوند بمعانی باو باهم
to cotton with each other
U
باهم ساختن یارفاقت کردن
to go to gether
U
بهم خوردن باهم جوربودن
simultaneous
U
باهم واقع شونده همزمان
confluent
U
باهم جاری شونده متلاقی
acoustic coupler
وسیله ای که به یک دستگاه تلفن وصل است و دادههای دوتایی را به سیگنالهای صوتی تبدیل میکند تا در خط تلفن جریان پیدا کند
They fight like cat and dog .
U
باهم مثل سگ وگربه دعوا می کنند
in on
<idiom>
U
برای کای باهم جمع شدن
homogeneous
U
مقاربت کننده باهم جنس خود
solunar
U
حاصله در اثر خورشید و ماه باهم
disuniting
U
باهم بیگانه کردن نفاق انداختن
Recent search history
Forum search
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com