English Persian Dictionary - Beta version		  
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
 ⌨ Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
 English Persian Menu
neural satiation U اشباع عصبی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
neuritis U التهاب یا اماس وزخم عصبی که دردناک است وسبب ناراحتی عصبی وگاهی فلج میگردد
neuralgia U درد عصبی مرض عصبی
nervation U ساختمان عصبی شبکه عصبی
v , series U سری عوامل شیمیایی بی بو وبی رنگ عصبی سری عوامل شیمیایی عصبی
saturated U اشباع
satiation U اشباع
suffusion U اشباع
impregnation U اشباع
concentrations U اشباع
concentration U اشباع
saturation U اشباع
plate saturation U اشباع اند
color saturation U اشباع رنگ
degree of saturation U درجه اشباع
filament saturation U اشباع افروزه
filament saturation U اشباع دمایی
impregnant U اشباع شده
ingraft U اشباع کردن
current saturation U اشباع اند
anode saturation U اشباع اند
saturating U اشباع شدن
satiate U اشباع شدن
satiated U اشباع شدن
satiates U اشباع شدن
satiating U اشباع شدن
imbibe U اشباع کردن
imbibes U اشباع کردن
imbibing U اشباع کردن
sodden U اشباع شده
voltage saturation U اشباع ولتاژی
magnetic saturation U اشباع اهن
magnetic saturation U اشباع مغناطیسی
saturation current U جریان اشباع
saturation factor U ضریب اشباع
saturation state U رژیم اشباع
saturator U اشباع کننده
subsaturated U نزدیک به اشباع
subsaturation U شبه اشباع
unsaturate U اشباع نشده
unsaturated U اشباع نشده
saturation capacity U گنجایش اشباع
zine of saturation U منطقه اشباع
temperature saturation U اشباع دمایی
overfull employment U اشباع اشتغال
pervasivenness U قوه اشباع
satiable U اشباع شدنی
satiable U قابل اشباع
saturable U اشباع شدنی
saturant U اشباع شده
saturated zone U منطقه اشباع
voltage saturation U اشباع اند
saturate U اشباع کردن
saturated U اشباع شده
imbibed U اشباع کردن
imbued U اشباع کردن
imbues U اشباع کردن
imbuing U اشباع کردن
waterlogged U ازاب اشباع
imbue U اشباع کردن
steepest U اشباع کردن
saturates U اشباع شدن
saturate U اشباع شدن
steep U اشباع کردن
saturating U اشباع کردن
saturates U اشباع کردن
saturated soil paste U خمیر خاک اشباع
saturant U بحد اشباع رسیده
unsaturated fat U چربی اشباع نشده
chalk-line U [ریسمان اشباع شده با گچ]
suffuses U پوشاندن اشباع کردن
suffuse U پوشاندن اشباع کردن
saturated transistor U ترانزیستور اشباع شده
chroma U درجه اشباع رنگ
collector saturation voltage U ولتاژ اشباع کلکتور
suffused U پوشاندن اشباع کردن
suffusing U پوشاندن اشباع کردن
saturated air U هوای اشباع شده
saturated fats U چربی اشباع شده
saturated fat U چربی اشباع شده
indoctrinating U اغشتن اشباع کردن
unsaturate U ترکیب اشباع نشده
subsaturated U نیمه اشباع شده
indoctrinates U اغشتن اشباع کردن
unsaturated U ترکیب اشباع نشده
indoctrinated U اغشتن اشباع کردن
under szturated rock U سنگ زیر اشباع
pervasiveness U قوه سرایت یا اشباع
indoctrinate U اغشتن اشباع کردن
engram U رد عصبی
uptight U عصبی
nervous U عصبی
neurogram U رد عصبی
twitchy U عصبی
neural U عصبی
neurotic U عصبی
abnerval U عصبی
on pins and needles <idiom> U عصبی
overwrought U عصبی
keyed up <idiom> U عصبی
nervelessness U بی عصبی
soaks U بوسیله مایع اشباع شدن
soak U بوسیله مایع اشباع شدن
polyunsaturated U دارای حلقههای اشباع نشده
ethylene U هیدرو کربن اشباع نشده
poly unsaturated fat U پلی چربی اشباع نشده
neural arc U قوس عصبی
nerve fibre U تار عصبی
neurofibril U تار عصبی
nerve tissue U بافت عصبی
nerve impulse U تکانه عصبی
neural circuit U مدار عصبی
neural bond U پیوند عصبی
nerve path U گذرگاه عصبی
neuroplexus U شبکه عصبی
nervelessly U از روی بی عصبی
nerve plexus U شبکه عصبی
neural conduction U رسانش عصبی
neural discharge U تخلیه عصبی
neural induction U القای عصبی
shock U حمله عصبی
shocked U حمله عصبی
psychochemical agent U گاز عصبی
psychochemical agent U عامل عصبی
plexus U شبکه عصبی
interneural U داخل عصبی
willies U حمله عصبی
neurocyte U یاخته عصبی
neuritis U التهاب عصبی
neural reverbration U ارتعاش عصبی
neural network U شبکه عصبی
neuralgia U درد عصبی
nerve ending U پایانه عصبی
nerve deafness U کری عصبی
interneuron U داخل عصبی
lose temper <idiom> U عصبی شدن
neurons U یاخته عصبی
ganglion U غده عصبی
neuron U یاخته عصبی
Relax! U عصبی نشو!
nerves U رشته عصبی
nerve U رشته عصبی
nervous systems U دستگاه عصبی
causalgia U سوزش عصبی
neural lesion U ضایعه عصبی
nerve current U جریان عصبی
nerve center U مرکز عصبی
nerve cell U سلول عصبی
nerve cell U یاخته عصبی
nerve block U وقفه عصبی
anorexia nervosa U بی اشتهایی عصبی
shocks U حمله عصبی
sweat bullets/blood <idiom> U عصبی بودن
nervous system U دستگاه عصبی
inundating U زیر سیل پوشاندن اشباع کردن
inundate U زیر سیل پوشاندن اشباع کردن
geraniol U الکل اشباع شده مایع و معطر
inundated U زیر سیل پوشاندن اشباع کردن
inundates U زیر سیل پوشاندن اشباع کردن
acetylene U هیدروکربور اشباع نشدهای بفرمول 2H2C
tense U عصبی وهیجان زده
tensest U عصبی وهیجان زده
tensing U عصبی وهیجان زده
unipolar U سلولهای عصبی یک قطبی
parabiosis U وقفه رسانش عصبی
reciprocal innervation U تحریک عصبی تقابلی
neurotic U دچار اختلال عصبی
tenses U عصبی وهیجان زده
tenser U عصبی وهیجان زده
tensed U عصبی وهیجان زده
hysteria U هیستری حمله عصبی
jittery U وحشت زده و عصبی
discharges U شلیک عصبی تخلیه
sympathetic nervous system U دستگاه عصبی سمپاتیک
tract U دسته تار عصبی
tracts U دسته تار عصبی
discharge U شلیک عصبی تخلیه
vegetative nervous system U دستگاه عصبی نباتی
autonomic nervous system U دستگاه عصبی نباتی
nerve agent U عامل شیمیایی عصبی
neuroptera U حشرات عصبی الجناح
neuropsychiatric U مرض روانی و عصبی
neuropsychiatric U درمان روانی عصبی
neuropath U دچار اختلالات عصبی
neuromuscular coordination U هماهنگی عصبی- عضلانی
anorexic U مبتلا به بی اشتهایی عصبی
commissure U بافت عصبی رابط
neurogenic U دارای ریشه عصبی
neuroblast U یاخته رویانی عصبی
conceptual nervous system U دستگاه عصبی فرضی
on edge <idiom> U خیلی عصبی وخشمگین
neurotransmitter U انتقال دهنده عصبی
visceral nervous system U دستگاه عصبی احشایی
preganglionic U قبل از عقده عصبی
commissural fibres U رشتههای عصبی رابط
cns U دستگاه عصبی مرکزی
parasympathetic nervous system U دستگاه عصبی پاراسمپاتیک
bradyarthria U کندگویی عصبی- ماهیچه یی
preganglionic U وابسته به جلو عقده عصبی
dendrite U شاخههای متعدد سلولهای عصبی
tie up in knots <idiom> U کسی را عصبی ونگران کردن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Perdic.com