English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
pipe cutter U اسباب ویژه قطع لولههای فلزی
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
utilidor U لوله حافظ سیم یا لولههای فلزی
Where are the luggage lockers? U قفسه های ویژه اسباب و اثاثیه کجاست؟
plate edge planer U دستگاه تراش ویژه لبههای ورقهای فلزی
idiosyncrasy U طبیعت ویژه طرز فکر ویژه شیوه ویژه هرنویسنده خصوصیات اخلاقی
idiosyncrasies U طبیعت ویژه طرز فکر ویژه شیوه ویژه هرنویسنده خصوصیات اخلاقی
ball bearings U چرخ فلزی که روی ساچمههای فلزی کوچکی باسانی میلغزد
ball bearing U چرخ فلزی که روی ساچمههای فلزی کوچکی باسانی میلغزد
transitory shelter U پناهگاه یا سنگر پیش ساخته فلزی سرپناه فلزی
to watch for certain symptoms U توجه کردن به نشانه های ویژه [علایم ویژه مرض ]
special interest groups U گروههایی با علاقه ویژه گروه مشترک المنافع ویژه
specialty U کالای ویژه داروی ویژه یا اختصاصی اسپسیالیته
speciality U کالای ویژه داروی ویژه یا اختصاصی اسپسیالیته
specialities U کالای ویژه داروی ویژه یا اختصاصی اسپسیالیته
idiocrasy U طبیعت ویژه طرز فکر ویژه
fallopian tubes U لولههای رحم
vapor trail U لولههای بخار
drop message U لولههای خبر
flying lines U لولههای متحرک
guide pipes U لولههای راهنما
blow tubes U لولههای دمنده
ducts U لولههای هوا
bronchial tubes U لولههای نایژ
malpighian tubes or vessels U لولههای ملپیگی
voice tube U لولههای صدارسان
birdcages U چهارچوب فلزی کانتینرها چهارچوب فلزی اطاق کنترل هواپیما
birdcage U چهارچوب فلزی کانتینرها چهارچوب فلزی اطاق کنترل هواپیما
casing pipe U لولههای غیرمشبک چاه
secondary sewers U لولههای فرعی فاضلاب
carburetor tickler U پاک کننده لولههای کاربراتور
quick coupler U بست سریع در لولههای ابرسانی
stuffing tube U لولههای کانال کشی ناو
wreckage locator U دستگاه تشخیص محل ترکیدگی لولههای اب
cans U هریک از لولههای مجزا درمحفظه احتراق
canning U هریک از لولههای مجزا درمحفظه احتراق
can U هریک از لولههای مجزا درمحفظه احتراق
barburetor heater U جلد نصب شده دراطراف لولههای پنجه اگزوز
BNC connector U متصل کننده فلزی استوانهای شکل با هسته مسی که در انتهای کابل Coaxial قرار دارد و برای اتصال کابل ها به هم اسفاده میشود و با فشار دادن و چرخاندن استوانه فلزی دور دو سوزن قفل کنند و و صل میشود
plate U : روکش فلزی کردن ابکاری فلزی کردن
plates U : روکش فلزی کردن ابکاری فلزی کردن
praetorial U متعلق به گارد ویژه سربازی که جز گارد ویژه است
braid U الیاف بافته شده با روکش لاستیکی برای دربر گرفتن وتقویت لولههای هیدرولیکی
braided U الیاف بافته شده با روکش لاستیکی برای دربر گرفتن وتقویت لولههای هیدرولیکی
braids U الیاف بافته شده با روکش لاستیکی برای دربر گرفتن وتقویت لولههای هیدرولیکی
gas fitter U فیتر یا مکانیکی که لولههای گاز و لوازم گاز منازل رانصب و تعمیر میکند
quick disconnect coupling U کوپلینگی برای لولههای ی سیالات دارای دریچههای مسدود کننده و اجزاء اب بندی- کننده
steam fitter U نصب کننده وتعمیر کننده لولههای بخار
an fitting U رابطهایی برای اتصال لولههای پخدار یا قیفی شکل که دارای زاویه 73 درجه میباشند و فاصلهای بین تمام شدن دندانه ها و شروع قسمت پخدار وجود دارد
aluminum wool U رشتههای تکه تکه الومینوم که برای رفع زنگ زدگی وخوردگی و نیز جلادادن وصیقل دادن خراشهای جزئی روی ورقه ها یا لولههای الومینیومی بکار میرود
pipeline assets U وسایل و لولههای سوخت رسانی سیستم لوله کشی وسایل نصب لوله
gadget U اسباب
instrument U اسباب
remover U اسباب کش
gadgets U اسباب
device U اسباب
contraption U اسباب
devices U اسباب
apparatus U اسباب
rigged U اسباب
rig U اسباب
articles U اسباب
contrivances U اسباب
doodad U اسباب
freehand U بی اسباب
article U اسباب
contraptions U اسباب
valuables U اسباب
outfit U اسباب
outfits U اسباب
removers U اسباب کش
tool U اسباب
apparel U اسباب
appliances U اسباب
appliance U اسباب
accouterment U اسباب
fixings U اسباب
dixings U اسباب
tackling U اسباب
tackled U اسباب
free hand U بی اسباب
free handed U بی اسباب
mountings U اسباب
geap U اسباب
rigging U اسباب
things U اسباب
rigs U اسباب
doodads U اسباب
whigmaleery U اسباب
traps U اسباب
tackles U اسباب
whigmaleerie U اسباب
contrivance U اسباب
lash up U اسباب
instrumentally U با اسباب
tackle U اسباب
plaything U اسباب بازی
playthings U اسباب بازی
toys U اسباب بازی
kits U اسباب کار
toy U اسباب بازی
dumbbell U اسباب ورزشی
dumbbells U اسباب ورزشی
spared U اسباب یدکی
spare U اسباب یدکی
kit U اسباب کار
implement U اسباب اجراء
crimper U اسباب فردادن مو
disfurnish U بی اسباب کردن
discommodity U اسباب زحمت
enginery U اسباب جنگی
exerciser U اسباب ورزش
fishing gear U اسباب ماهیگیری
inhalator U اسباب استنشاق
purofier U اسباب پاک کن
rectifier U اسباب تقطیر
resonator U اسباب ارتعاش
stamper U اسباب کوبیدن
trocar U اسباب بزل
(be) put out <idiom> U اسباب زحمت
Luggage U اسباب و اثاثیه
military device U اسباب ارتشی
causes of revelation U اسباب نزول
caboodle U اسباب سفر
implemented U اسباب اجراء
implementing U اسباب اجراء
implements U اسباب اجراء
tools U اسباب کار
utensil U وسایل اسباب
utensils U وسایل اسباب
fittings and fixtures U اسباب و اثاثه
conspiracies U اسباب چینی
conspiracy U اسباب چینی
impedimenta U اسباب تاخیرحرکت
furniture U سامان اسباب
malice U اسباب چینی
gear U اسباب لوازم
geared U اسباب لوازم
gears U اسباب لوازم
appurtenance U اسباب جهاز
inconvenience U اسباب زحمت
engine U موتور اسباب
drags U اسباب لایروبی
dragged U اسباب لایروبی
thing U اسباب دارایی
drag U اسباب لایروبی
moved U اسباب کشی
slide U اسباب لغزنده
move U اسباب کشی
paraphernalia U اسباب لوازم
slides U اسباب لغزنده
inconvenienced U اسباب زحمت
appliances U اسباب کار
moves U اسباب کشی
inconveniencing U اسباب زحمت
inconveniences U اسباب زحمت
appliance U اسباب کار
bimetallic U دو فلزی
cladding U اب فلزی
metallic U فلزی
metal rule U خط کش فلزی
monometallism U یک فلزی
metalloid U فلزی
conspiratress U اسباب چینی کردن
emcumber U اسباب زحمت شدن
bauble U اسباب بازی بچه
encumber U اسباب زحمت شدن
move U اسباب کشی کردن
moved U اسباب کشی کردن
take your w to another room U اسباب کارخودراباطاق دیگرببرید
dentifactor U اسباب دندان سازی
baubles U اسباب بازی بچه
cumbrous U اسباب زحمت پرزحمت
surveying insatrument U اسباب نقشه برداری
equipage U اسباب و لوازم جنگی
move house U اسباب کشی کردن
spurtle U اسباب اتش همزن
mathematical instrument U اسباب نگاره کشی
shear U اسباب برش قیچی
churned U بوسیله اسباب گردنده
roulette U اسباب قمار چرخان
encumbered U اسباب زحمت شدن
encumbering U اسباب زحمت شدن
encumbers U اسباب زحمت شدن
churns U بوسیله اسباب گردنده
lay out U اسباب خرده ریز
partition U وسیله یا اسباب تفکیک
moonlight fliting U اسباب کشی شبانه
hatcher U اسباب جوجه گیری
encumbrances U اسباب زحمت گرفتاری
encumbrance U اسباب زحمت گرفتاری
purofier U اسباب تصفیه گاز
piano player U اسباب پیانو زنی
partitions U وسیله یا اسباب تفکیک
instrumental drawing U نقشه کشی با اسباب
to shift to the new building U اسباب کشی کردن
churn U بوسیله اسباب گردنده
powder puff U اسباب پودر زنی
luggage van U واگن اسباب و اثاثیه
appurtenence U اسباب چیزهای وابسته
device U دستگاه اسباب وسیله
apparatus U اسباب و وسایل ژیمناستیک
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com