English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About |
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 207 (12 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
unman U از مردی انداختن
unmanning U از مردی انداختن
unmans U از مردی انداختن
emasculate U از مردی انداختن
emasculated U از مردی انداختن
emasculates U از مردی انداختن
emasculating U از مردی انداختن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
wirility U مردی رجولیت قوه مردی
dropped U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drops U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drop U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropping U گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
man U مردی
manhood U مردی
virility U مردی
masculinity U مردی
mans U مردی
An old man. U پیر مردی.
virile strength U قوت مردی
desex U از مردی افتادن
desexualize U از مردی افتادن
membrum U الت مردی
penis U الت مردی
penises U الت مردی
pudendal virile U اکت مردی
masculinity U حالت مردی
pintle U الت مردی
penes U الت مردی
phallism U پرستش الت مردی
emasculative U برنده نیروی مردی
emasculatory U برنده نیروی مردی
the man to whom you spoke U مردی که باوسخن گفتید
virility U قوه مردی نیرومندی
I dare you tell her yourself . U اگر مردی خودت به او بگو؟
enslaver U زنی که مردی را اسیرزیبایی خودمیسازد
coiffures U مردی که سلمانی زنانه باشد
coiffure U مردی که سلمانی زنانه باشد
raftsman U مردی که الوار را بهم می چسباند
he is a man of queer habits U مردی است دارای عادتهای غریب
man millner U مردی که بکارهای خرد وبیهوده می پردازند
wittol U مردی که میداند زن او خراب وفاحشه است
ladies' man U مردی که علاقه زیادی بمعاشرت زنان دارد
She married a man old eonugh to be her father. U با مردی که جای پدرش را داشت ازدواج کرد
ladies' men U مردی که علاقه زیادی بمعاشرت زنان دارد
grass widower U مردی که از زنش جدا شده مرد بیوه
lady's man U مردی که علاقه زیادی بمعاشرت زنان دارد
jilted U زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
co respondent U مردی که متهم بزنابازن شوهرداری بوده وباخودان زن یکجاموردتعیق
jilts U زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
jilting U زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
jilt U زنی یا مردی که معشوق خودرا یکباره رها کند
barman U مردی که در پیشخوان یا پشت بار مهمانخانه یا رستوران کار میکند
barmen U مردی که در پیشخوان یا پشت بار مهمانخانه یا رستوران کار میکند
I dare you to say it to his face. U خیلی راست می گویی ( اگه مردی ) جلوی خودش بگه
bring down U به زمین انداختن حریف انداختن شکار
horrifying U بهراس انداختن به بیم انداختن
horrified U بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifies U بهراس انداختن به بیم انداختن
horrify U بهراس انداختن به بیم انداختن
jeopard U بخطر انداختن بمخاطره انداختن
steer roping U کمند انداختن به گاو ونگهداشتن ناگهانی اسب برای انداختن گاو بزمین
He has grown into a man . U برای خودش مردی شده ( بزرگ شده )
virile U دارای نیروی مردی دارای رجولیت
let down U پایین انداختن انداختن
billiard point U در بازی بیلیارد انگلیسی 2امتیاز برای کارامبول و 3امتیاز برای کیسه انداختن در بازی امریکایی 1 امتیازبرای کارامبول و امتیازهای دیگر برای کیسه انداختن
phallic U وابسته به پرستش الت مردی وابسته به الت رجولیت وابسته به قضیب
lay away U انداختن
leave out U انداختن
benite U به شب انداختن
throw U انداختن
let fall U انداختن
omitted U انداختن
omit U انداختن
omits U انداختن
hewn U انداختن
hitched U انداختن
run home U جا انداختن
souse U انداختن
spilled or spilt U انداختن
ruts U خط انداختن
rut U خط انداختن
relegating U انداختن
relegates U انداختن
relegated U انداختن
hitches U انداختن
flings U انداختن
thrusts U انداختن
spills U انداختن
spilling U انداختن
spilled U انداختن
spill U انداختن
deleted U انداختن
retroject U پس انداختن
blobs U لک انداختن
blob U لک انداختن
hitching U انداختن
hews U انداختن
flinging U انداختن
hewing U انداختن
hewed U انداختن
fling U انداختن
bottom U ته انداختن
bottoms U ته انداختن
overthrew U بر انداختن
overthrow U بر انداختن
hurl U انداختن
hurled U انداختن
hurls U انداختن
fells U انداختن
felling U انداختن
felled U انداختن
fell U انداختن
overthrowing U بر انداختن
overthrown U بر انداختن
thrust U انداختن
deracination U بر انداختن
throws U انداختن
throwing U انداختن
relegate U انداختن
emplace U جا انداختن
floriate U گل انداختن در
jaculate U انداختن
brush finish U خط انداختن
thrusting U انداختن
deleting U انداختن
omitting U انداختن
overthrows U بر انداختن
delete U انداختن
slings U انداختن
slinging U انداختن
sling U انداختن
hew U انداختن
deletes U انداختن
lash vt U انداختن
pilling U تل انداختن
to hew down U انداختن
to lay by the heels U بر انداختن
to leave out U انداختن
to let drop U انداختن
to let fall U انداختن
hitch U انداختن
lines U خط انداختن در
line U خط انداختن در
stagger U از پا انداختن
prostrate U از پا انداختن
to skips over U انداختن
to play a searchlight U انداختن
to put back U پس انداختن
launching U به اب انداختن
launches U به اب انداختن
to draw lots U انداختن
string U زه انداختن به
launched U به اب انداختن
to fire off a postcard U انداختن
to pick off U تک تک انداختن
launch U به اب انداختن
contorted U از شکل انداختن
to put off U به تعویق انداختن
dismount U ازفرماندهی انداختن
driers U خشک انداختن
demoralizing U ازروحیه انداختن
dries U خشک انداختن
contort U از شکل انداختن
dry U خشک انداختن
demoralizes U ازروحیه انداختن
dryers U خشک انداختن
contorting U از شکل انداختن
excrete U بیرون انداختن
nauseate U از رغبت انداختن
nauseated U از رغبت انداختن
nauseates U از رغبت انداختن
excreted U بیرون انداختن
inveigles U بدام انداختن
excretes U بیرون انداختن
to delay U به تعویق انداختن
inveigled U بدام انداختن
inveigle U بدام انداختن
to postpone U به تعویق انداختن
excreting U بیرون انداختن
dismounts U ازفرماندهی انداختن
to defer U به تعویق انداختن
dismounting U ازفرماندهی انداختن
inveigling U بدام انداختن
contorts U از شکل انداختن
rolls U بدوران انداختن
peril U درخطر انداختن
perils U درخطر انداختن
rolled U بدوران انداختن
roll U بدوران انداختن
risks U به مخاطره انداختن
beggar U بگدایی انداختن
beggars U بگدایی انداختن
miscast U بناحق انداختن
suspend U به تعویق انداختن
suspending U به تعویق انداختن
suspends U به تعویق انداختن
risk U به خطر انداختن
risk U به مخاطره انداختن
risked U به خطر انداختن
risked U به مخاطره انداختن
risking U به خطر انداختن
risking U به مخاطره انداختن
risks U به خطر انداختن
toss U بالا انداختن
ensnares U بدام انداختن
knock-up U از کار انداختن
knock up U از کار انداختن
Recent search history Forum search
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com